تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

سوی تاریک نوشتن! نویسندگانی که خودکشی کردند!

  • شروع کننده موضوع TELMA
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 165
  • پاسخ ها 3
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
مدیر بازنشسته
Jun
9,053
24,685
238
وضعیت پروفایل
مَن؛ نقآشِ بومِ کوچَک 🎨
•[?]• سویِ تاریکِ نوشتن!
•[?]• از این پس در چند پستِ دنباله‌دار، از نویسندگانی حرف می‌زنیم که خودکشی کردند.

•[?]• سیلویا پلات (Sylvia Plath)

?• در سال ۱۹۶۳، پلات برای بچه‌هاش شیر و کلوچه گذاشت. در اتاقشون رو بست و مسدود کرد که گاز به اتاقشون نفوذ نکنه. سرش رو در فِر گذاشت و خودش رو با گاز خفه کرد. سی سالش بود.

?• بر اساس شعری که دو هفته پیش از مرگ نوشت، گفته شده که مشکلات جدی ذهنی داشته. همسر اون، تد هیوز، گفته که سه خط پایانی شعر پلات از «چشم‌به‌راهِ مرگ بودن» حرف زده‌.

?• خیلی‌ها علت از هم پاشیدگیِ روانی پلات رو بی‌بندوباری شوهرش تد هیوز می‌دونن، اون با زن دیگه‌ای به پلات خیا*نت کرد. بارها افرادی سنگ قبر پلات رو به‌خاطر عنوان «هیوز» تخریب کردن تا تنها اسم «سیلویا پلات» روش بمونه. اما پس از هر تخریب، هیوز سنگ خر*اب‌شده رو عوض می‌کرد.

?• سیلویا پلات خودکشی‌های ناموفق هم داشت. در ۲۴ اوت ۱۹۵۳ با قرص در سرداب خانه مادرش اوردوز کرد. در ژوئن ۱۹۶۲ ماشینش رو از جاده منحرف کرد و داخل رودخانه انداخت.

?• اون در یادداشتی که از اولین خودکشیش مونده، نوشته: «رفته‌ام برای یک پیاده‌روی طولانی. فردا بر می‌گردم».

⏳• در ژانویه ۱۹۶۳ با جان هوردر، پزشک عمومیش و یک دوست صمیمی صحبت کرد. به توصیف وضعیت افسردگیش پرداخت که ۶، ۷ ماه اسیرش شده بود. در این مدت، اغلب تونست به کارش ادامه بده ولی افسردگیش بدتر و شدیدتر شد. مدام پریشان بود، به خودکشی فکر می‌کرد و نمی‌تونست به زندگی روزانه‌ش رسیدگی کنه.

?• پلات درگیر بی‌خوابی بود و شب‌ها قرص خواب می‌خورد و مدام، صبح زود بیدار می‌شد. ۲۰ پوند وزن کم کرد. اما همچنان ظاهر خودش رو حفظ کرد و به وضوح اظهار عذاب وجدان یا بی‌ارزش بودن نکرد.

?• هوردر چند روز قبل از خودکشی پلات، براش قرص ضدافسردگی و بازدارنده مونوآمین اکسیداز تجویز کرد. می‌دونست که پلات به تنهایی و با دو فرزند کوچک در معرض خطره پس هر روز بهش سر می‌زد و تلاش داشت بستریش کنه.

?• بعضی‌ها معتقدند سه هفته طول می‌کشه تا داروی ضدافسردگی تاثیر بذاره، برای همین تجویز هوردر نتیجه‌ای نداشت.

?• پلات درموندگی خودش رو این‌طور توصیف می‌کرد: «انگار جغدی چنگال‌هایش را در قلبم فرو می‌کند.»

⚰• ال الوارز در کتابی با موضوع خودکشی در سال ۱۹۷۱ می‌گه که خودکشی پلات فریادی بی‌پاسخ برای کمک بود. همچنین در مصاحبه‌ای با بی‌بی‌سی از شکستش در تشخیص افسردگی پلات گفت و پشیمون بود که نتونسته از نظر احساسی اون رو حمایت کنه: «من ناامیدش کردم. ۳۰ ساله و احمق بودم. چه چیزی درباره افسردگی مزمن بالینی می‌دانستم؟ او به کسی نیاز داشت که مراقبش باشد و این کار از دست من برنمی‌آمد.»

?• سنگ قبر پلات در کلیسای محلی سینت توماس حاوی سنگ نوشته‌ایه که هیوز براش انتخاب کرد: «حتی میان شعله‌های تند آتش، می‌توان نیلوفر طلایی کاشت.»
 
آخرین ویرایش:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
مدیر بازنشسته
Jun
9,053
24,685
238
وضعیت پروفایل
مَن؛ نقآشِ بومِ کوچَک 🎨
•[?]• سویِ تاریکِ نوشتن!
•[?]• در چند پستِ دنباله‌دار، از نویسندگانی حرف می‌زنیم که خودکشی کردند.

•[?]• رومن گاری (Romain Gary)

?• رومن گاری برای مردن، همان روشی را انتخاب کرده که به نام ارنست همینگوی سند خورده است: خودکشی با اسلحه.

?• این نویسنده‌ی فرانسوی پرطرفدار بنا بر شهادت اطرافیانش انسانی سرزنده و شوخ‌طبع بوده و میل به زیستنی که در او موج می‌زد کاملاً در تضاد با خودکشی او بوده است.

?• اما به هر حال او نیز بعد از خودکشی همسرش جین سیبرگ، در روند افسردگی قرار می‌گیرد و در بیستم دسامبر با شلیک گلوله‌ای به زندگی خود پایان می‌دهد.

⚰• او در یادداشت خودکشی‌اش زندگینامه‌نویسان را در پی چرایی مرگش به کتاب خودنوشت‌اش یعنی "شب آرام خواهد بود" ارجاع می‌دهد و در آن کتاب چنین می‌نویسد: «دلیل خودکشی‌ام همسرم نبود، دیگر کاری نداشتم».

?• او در یادداشت خودکشی‌ای که از او به جا مانده نیز جمله عجیبی دارد که می‌گوید: «کلی تفریح کردم. متشکرم و خداحافظ.»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
مدیر بازنشسته
Jun
9,053
24,685
238
وضعیت پروفایل
مَن؛ نقآشِ بومِ کوچَک 🎨
•[?]• سویِ تاریکِ نوشتن!
•[?]• از این پس در چند پستِ دنباله‌دار، از نویسندگانی حرف می‌زنیم که خودکشی کردند.

•[?]• غزاله علیزاده

?• غزاله علیزاده در ۲۱ اردیبهشت سال ۱۳۷۵، در روستای جواهرده رامسر، با دار زدن خود، دست به خودکشی زد.

?• یادداشت پیش از خودکشیِ غزاله علیزاده:

?• «آقای دکتر براهنی و آقای گلشیری و کوشان عزیز! رسیدگی به نوشته‌های ناتمام خودم را به شما عزیزان واگذار می‌کنم. ساعت یک و نیم است. خسته‌ام. باید بروم. لطف کنید و نگذارید گم و گور شوند و در صورت امکان چاپشان کنید. نمی‌گویم بسوزانید. از هیچ‌کس متنفر نیستم. برای دوست‌داشتن نوشته‌ام، نمی‌خواهم، تنها و خسته‌ام برای همین می‌روم. دیگر حوصله ندارم. چقدر کلید در قفل بچرخانم و قدم بگذارم به خانه‌ای تاریک. من غلام خانه‌های روشنم. از خانم دانشور عزیز خداحافظی می‌کنم. چقدر به همه و به من محبت کرده‌است. چقدر به او احترام می‌گذارم. بانوی رمان، بانوی عطوفت و یک هنرمند راست و درست. با شفقت بسیار. خداحافظ دوستان عزیزم».

⚰• محمد مختاری، شاعر، نویسنده و مترجم، بعد از مرگ غزاله در رثایش نوشت:

?• «همیشه می‌گفتند تاوان عمر دراز این است که آدم به سوگ عزیزانش می‌نشیند. اما اکنون انگار این قرار هم برهم خورده‌است. پس بی آن‌که عمر به درازا کشد باید شاهد ضایعات شتابناک این پیکرِ فرهنگی بود که می‌خواهد با اندام‌هایی بی‌قرار و پراکنده برقرار بماند…»

?• اثر پرآوازه غزاله علیزاده رمان دوجلدی خانه ادریسی‌ها است که سه سال پس از مرگ غزاله، جایزه‌ی بیست سال داستان‌نویسی را از آنِ خود کرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
مدیر بازنشسته
Jun
9,053
24,685
238
وضعیت پروفایل
مَن؛ نقآشِ بومِ کوچَک 🎨
•[?]• سویِ تاریکِ نوشتن!
•[?]• از این پس در چند پستِ دنباله‌دار، از نویسندگانی حرف می‌زنیم که خودکشی کردند.

•[?]• ویرجینیا وولف (Virginia Woolf)

?• ویرجینیا وولف پس از نوشتن آخرین کتابش و از دست دادن دوستانش طیِ جنگ جهانی دوم، دچار افسردگی حاد شد.

?• در سال ۱۹۴۱، اون جیب‌هاش رو پر از سنگ کرد و در رودخانه‌ی اوز (Ouse) پرید.

?• یادداشت پیش از مرگِ ویرجینیا وولف:

?• عزیزترینم، تردیدی ندارم که دوباره دچارِ جنون شده‌ام. احساس می‌کنم که نمی‌توانیم یکی دیگر از این دوره‌های وحشتناک را از سر بگذرانیم؛ و این بار بهبودی نخواهم یافت. شروع به شنیدنِ صداهایی کرده‌ام و نمی‌توانم تمرکز کنم؛ بنابراین کاری را می‌کنم که به گمانم بهترین کارِ ممکن است.

⚰• بهترین شادیِ ممکن را تو در اختیارم گذاشته‌ای. هرآنچه می‌توان بود، برایم بوده‌ای. می‌دانم که دارم زندگی‌ات را تباه می‌کنم، می‌دانم که بدون من می‌توانی کار کنی؛ و می‌دانم که خواهی کرد. می‌دانم... گمان نمی‌کنم تا پیش از آغازِ این بیماریِ وحشتناک، هیچ دو نفری می‌توانستند از این شادتر باشند. بیش از این توانِ مبارزه ندارم. می‌بینی؟ حتی نمی‌توانم این را هم درست بنویسم. نمی‌توانم چیزی بخوانم.

?• می‌خواهم بگویم همهٔ شادیِ زندگی‌ام را مدیونِ توأم. تو با همه‌چیزِ من ساخته‌ای و به طرزی باورنکردنی نسبت به من مهربان بوده‌ای. همه‌چیز جز اطمینان به نیکیِ تو، مرا ترک گفته‌است. دیگر نمی‌توانم به تباه کردنِ زندگی‌ات ادامه دهم. گمان نمی‌کنم هیچ دونفری بتوانند آن‌قدر که ما شاد بوده‌ایم، شاد باشند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا