تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

متون و دلنوشته [ سید علی صالحی ]


انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

می‌خواهند ما را در تنهایی
از این همه حُکمِ هول‌آور بترسانند،
بی‌خبر آن که سال‌هاست
ما با سَرهای بُریدهٔ خود در دست
از دریا گذشته‌ایم.
این رسمِ رهاییِ ما
از کُند و بَندِ قَلعهٔ بیداد است.

باری
تا نخستین کبوتر از سخاوتِ سپیده‌دم
به زیتون زارِ ماه و گهواره برگردد،
خواهی دید آفتاب برای برآمدن
چگونه به روشناییِ فَلَق... فرمان خواهد داد!

انجمن کافه نویسندگان مرجع اصلی دلنوشته های نویسندگان معروف
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

نترسید
روشن باشید ، رویا ببینید
دوست بدارید ، به خانه برگردید.
من شاعرم
من شما را در اسم قشنگ آفتاب
غسل خواهم داد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

چه بی چراغ و به ناروا
راه بر عبور علاقه می بندند !
بگو
بگو به باد که ما
با آفتاب زاده شدیم !
و با آفتاب طلوع خواهیم کرد ...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

تا هوا روشن است
باید از این ظلمت بیهوده بگذریم
دارد دیر می‌شود

من خواب دیده‌ام
تعلل
سرآغاز‌ تاریکی مطلق است...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

خسته ،
خودخواه ،
بی‌شکیب
از این جهان
فقط همین‌ها را برایم باقی گذاشته‌اند
با من مدارا کن!
بعدها ...
دلت برایم تنگ خواهد شد ...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان
نگران نباش
سرانجام دجالان خواهند رفت
درندگان خواهند رفت
دردآوران خواهند رفت
اما تو....تنها تو
سربلند، زیبا و بی‌نظیر...می‌مانی،
تو...دختر کوبانی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان
در این شب بی‌ماه
دردم از کدام دشنه‌ی نادیده
پا به زایمان دارد؟

یال بر آسمان گره می‌زنم
سرانگشت بر گونه‌های آب
من شیئی مُرده را
به تکلم آورده‌ام.

بر لوح محفوظ نوشته‌اند
نه آمدن با خویش و
نه رفتنِ تو با خود است،
میان این دو نام و
دو نقطه.

و دایره‌ای‌ست
به همان هر هفت فلک
که جز رنج
هیچ آوائیش به چرخش نیست
چنین است که به عشق برآییم
و به رنج!‌
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

بسا درد که بی شفای تو....خاموش
بسا حرف که بی مگوی تو....پنهان
بسا حضور که بی پیدای تو....غایب.

داوود غریب ما !
دیری ست در این دردْ ستان
من واژه بسیار آورده ام به دعا
من دعا بسیار آورده ام به درد،
اما آدمی بی نامِ تو....تنهاست
اما عشق بی مزامیر تو....پرده پوش
اما جهان بی نی نوایِ تو....خاموش.

داوودا...!
شبانه غمگین به خوابِ سَحر
به آشیانه آفتاب برگردد،
اینجا مرغانِ گلو بریده به امیدِ یکی روزنه
رو به روز،
آوازت می دهند هنوز!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا