تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

همگانی شعرهاتو بگو

  • شروع کننده موضوع زهرا.م
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 483
  • پاسخ ها 17
کاربر انجمن
کاربر انجمن
سلام خدمت دوستان انجمن کافه نویسندگان به ویژه شاعران هنرمندمون

من این چالش رو گذاشتم برای کسانی که دوست دارن شعرهایی که میگن رو به نمایش بذارن و این دفعه از همگی می‌خوام هر شعر تک پستی‌ای که گفتن رو با موضوع و کلمات دلخواه اینجا به اشتراک بذارن.

(گوشزد کنم که حتما شعر باید از خودتون باشه)


f379ec9c2c1f6acfc7105650ec2f832d.jpg
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
614
130
104
Arak
به نام خدا
نام نویسنده: زینب کدخدا
نام اثر:شعر
تو چه بودی که افتادی بر دل من
که همچو آتش می‌سوزم در فراقت
من که ازاَتش رخ همچو ماه تو سر به بالین نمی برم
من که از تمنای وجودت عاجز مایوس شدم
من که از دوری تو سرافکنده نالان شدم
من که همچو عیعب ز فراغت خمیده،بی چَشم شدم
خوشا حال آن عیعب که چو فراغش سرآمد دیده بکشود دید آن رخ زیبای.
ترسم‌آن‌است تو بیایی من نتوانم ببینم آن‌رخ‌همچو‌ماهت‌ را
ترسم آن است که تو نیایی من تشنه ای بی چشمه بمانم.
ترسم آن است که تو نیایی من در غم فراقت بمیرم .
ترسم آن است که همچو زلیخا بی یوسف بمانم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
614
130
104
Arak
به نام خدا
نام نویسنده: زینب کدخدا
نام اثر:شعر
چه گویم ز این جهان که جز آدمیانی عاجز چیزی ندارد
جهانی‌که سراسر درد،رنجی همچو راز پنهان دارد. از هر که خواهی تعریفی ز‌ این جهان جز درد، آهی جگر سوز تعریفی ندارد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
614
130
104
Arak
به نام خدا
نام نویسنده: زینب کدخدا
نام اثر:شعر
عاشق آن است گر چَشم مع*شوق دور دید خود نباز
دلش گذرگاه هر کوچه ،بازاری نشود
عاشق آن است که جز چَشم مع*شوق خود چَشمی نبیند
نه آنکه تا ببیند خوش بروروتر دلش به لرزه افتتد ،سایه هو*س در چشمانش افتتد بی داد کن
عاشق آن است که گر عشق خود را قدمی از خود دور بدید جانش برود
نامه هر هو*س ران چشم هر*ز را عاشق نیست
نامه هر‌ هو*س رانی ،دست درازی را عاشقی نیست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
اگر از ان یار بلند بالا من گله کنم شکی نیست!
اگر از دل ناله سر دهم شکی نیست!
اگر از تو بار دگر خنجر به قلبم رجوع کند شکی نیست...!
شک در ان نیست که تو ان لبخند زهر الود را نثار قلب بیچاره ی من کرده ای!
یکهویی نوشتم?
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
614
130
104
Arak
چه بگویم !
ز این جهان چه بگویم !
ز این جهانی که سراسر درد، غم است چه گویم!
ز این دردچه بگویم !
که گفتنش درد آور‌تر است!
یادش دلخراش تر!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
614
130
104
Arak
چه کردیم که این چنین شد سرنوشت ما !؟
مگر ما از نسل لیلی و مجنون نبودیم!
پس چرا عاشق هایمان خیا*نت کار شدند،!
مگر فرهاد برای شیرینش جان نمی‌داد پس چرا عاشق هایمان تازمانی برایت جان می دهند که عریانت کنند!؛
مگر عشق مقدس،الهی نبود!
پس چرا عاشقانمان فقط به دنبال ارضای نیاز هایشان هستند!.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
614
130
104
Arak
رفتو ندید با خودش جانم را برد
رفت‌و ندید شبها غرق خاطراتش شدم
رفت‌و ندید خاطراتش زنده،زنده به آتش کشیدند مرا
رفت‌و ندید بعد رفتنش دیگر آن آدم سابق نشدم
رفت‌و ندید بعد رفتنش رسوای عالم شدم
رفت‌و ندید برای بودنش جان دادم
رفت‌و ندید یک شبِ نابود شدم، پیرشدم
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
614
130
104
Arak
دلبرا !
دلبرا گفته بودم برایت از آن عطر موهای رنگ شبت!
دلبرا گفته بودم برایت از آن خال لبت!؟
اخ از آن خال لبت به راستی که جان میبرد!
دلبرا گفته بودم برایت از آن دو گوی‌ دلروبای دریایت!
آخ از آن چاله لپِ عاشق کشت!
آخ از آن لبخند دل فریبِ، دیوانه کشت!
دلبرا گر تو را ازراییل باشی خواهان آنم که هزارن بار ز دست تو جان بدهم !!
 
آخرین ویرایش:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا