تو را هیچ گاه آرزو نخواهم کرد ! تو را لحظه ای خواهم پذیرفت که خودت بیایی نه با آرزوی من …
مآهلی نویسنده افتخاری نویسنده افتخاری مدیر بازنشسته Jul 4,134 11,676 193 18 16/1/24 #1 تو را هیچ گاه آرزو نخواهم کرد ! تو را لحظه ای خواهم پذیرفت که خودت بیایی نه با آرزوی من … آخرین ویرایش توسط مدیر: 16/1/24
مآهلی نویسنده افتخاری نویسنده افتخاری مدیر بازنشسته Jul 4,134 11,676 193 18 16/1/24 #2 دوستت داشتم دوستت دارم و دوستت خواهم داشت از آن دوستت دارم ها که کسی نمی داند که کسی نمی تواند که کسی بلد نیست آخرین ویرایش توسط مدیر: 16/1/24
دوستت داشتم دوستت دارم و دوستت خواهم داشت از آن دوستت دارم ها که کسی نمی داند که کسی نمی تواند که کسی بلد نیست
مآهلی نویسنده افتخاری نویسنده افتخاری مدیر بازنشسته Jul 4,134 11,676 193 18 16/1/24 #3 کاش می شد عشق را آغاز کرد با هزاران گل یاس آن را ناز کرد کاش می شد شیشه غم را شکست دل به دست آورد نه این که دل شکست آخرین ویرایش توسط مدیر: 16/1/24
کاش می شد عشق را آغاز کرد با هزاران گل یاس آن را ناز کرد کاش می شد شیشه غم را شکست دل به دست آورد نه این که دل شکست
مآهلی نویسنده افتخاری نویسنده افتخاری مدیر بازنشسته Jul 4,134 11,676 193 18 16/1/24 #4 دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور “حافظ شیرازی” آخرین ویرایش توسط مدیر: 16/1/24
مآهلی نویسنده افتخاری نویسنده افتخاری مدیر بازنشسته Jul 4,134 11,676 193 18 16/1/24 #5 و نه هیچ یک از مردم این آبادی به حباب نگران ل*ب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند لحظه ها عریانند آخرین ویرایش توسط مدیر: 16/1/24
و نه هیچ یک از مردم این آبادی به حباب نگران ل*ب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند لحظه ها عریانند
مآهلی نویسنده افتخاری نویسنده افتخاری مدیر بازنشسته Jul 4,134 11,676 193 18 16/1/24 #6 به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز تو به آیینه، نه! آیینه به تو خیره شده ست تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید و اگر بغض کنی آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد گنجه دیروزت، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف آخرین ویرایش توسط مدیر: 16/1/24
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز تو به آیینه، نه! آیینه به تو خیره شده ست تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید و اگر بغض کنی آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد گنجه دیروزت، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف
مآهلی نویسنده افتخاری نویسنده افتخاری مدیر بازنشسته Jul 4,134 11,676 193 18 16/1/24 #7 گرچه او هرگز نمی گیرد ز حال ما خبر درد او هر شب خبر گیرد ز سر تا پای ما آخرین ویرایش توسط مدیر: 16/1/24
مآهلی نویسنده افتخاری نویسنده افتخاری مدیر بازنشسته Jul 4,134 11,676 193 18 16/1/24 #8 بویِ شور انگیزِ باراڹ می دهی با نگاهت بر دلم جان می دهی بسڪہ خوب ومھربان و صادقی بر دلم عشقی فراوان می دهی آخرین ویرایش توسط مدیر: 16/1/24
بویِ شور انگیزِ باراڹ می دهی با نگاهت بر دلم جان می دهی بسڪہ خوب ومھربان و صادقی بر دلم عشقی فراوان می دهی
مآهلی نویسنده افتخاری نویسنده افتخاری مدیر بازنشسته Jul 4,134 11,676 193 18 16/1/24 #9 دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی آخرین ویرایش توسط مدیر: 16/1/24
مآهلی نویسنده افتخاری نویسنده افتخاری مدیر بازنشسته Jul 4,134 11,676 193 18 16/1/24 #10 آه اگر باز به سویم آیی دیگراز کف ندهم آسانت ترسم این شعله ی سوزنده ی عشق آخر آتش فکند بر جانت “شعر فروغ فرخزاد“ آخرین ویرایش توسط مدیر: 16/1/24
آه اگر باز به سویم آیی دیگراز کف ندهم آسانت ترسم این شعله ی سوزنده ی عشق آخر آتش فکند بر جانت “شعر فروغ فرخزاد“