تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

همگانی نشست کتابخوانی | کوچکترین چیزها را می‌دیدم از ریموند کارور

  • شروع کننده موضوع TELMA
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 548
  • پاسخ ها 27

ساعت برگزاری نشست دوم

  • شنبه، ساعت ۱۹

    رای: 6 46.2%
  • یکشنبه ساعت ۱۷

    رای: 1 7.7%
  • دوشنبه ساعت ۹

    رای: 4 30.8%
  • سه شنبه ساعت ۱۸

    رای: 2 15.4%

  • مجموع رای دهندگان
    13
  • نظرسنجی بسته .
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
مدیر بازنشسته
Jun
9,056
24,693
238
وضعیت پروفایل
مَن؛ نقآشِ بومِ کوچَک 🎨
نمیدونم...
موضوع یه چیز ساده بود.‌ و به نظرم نویسنده خیلی قدرت پردازش داشته از یه صدای کوچیک شروع کرد و به این یه همچین داستانی رسید.‌
به نظرم داشت زندگی روزمره رو نشون می‌داد،‌ ما توی زندگی روزانه‌ای که داریم ممکنه با یه همچین افراد برخورد کنیم و نویسنده دقیق نیومده بگه که رفتار مناسب با یه همچین چیزی چیه...‌ چون نانسی در مقابل رفتار سام فقط رفت.‌ و خوب وقتی سام داشت صحبت می‌کرد اون با دیدن یه هواپیما حواسش پرت شد و مسافرهای پرواز رو تصور کرد!‌ درحالی که ما داریم داستان سام رو می‌خونیم و یهو میریم سر وقت هواپیما که داره بی‌توجهی نانسی رو نشون میده.به نظرم جالب بود.
درستش هم همینه
امریکایی ها رمان یا فیلماشونو با یه عطسه شروع میکنن و بهترین میشه، مهم روایته نه موضوع
ینی منظورمه که موضوع کمتر اهمیت داره
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
مدیر بازنشسته
Jun
9,056
24,693
238
وضعیت پروفایل
مَن؛ نقآشِ بومِ کوچَک 🎨
اینکه راوی دخالت و قضاوت نمی‌کنه واقعا یه امتیاز مثبت هستش.‌
بازم بستگی به روایت داره، داستان شنل از نیکلای گوگول راوی به شدت مغرضه همچنین شاخه گلی برای امیلی ولی بازم جز برترین ها هستن
شاخه گلی برای امیلی رو حتما یادم بیارید جز نشست‌ها بزارم

متوجه نشدم...‌ چه چیزی توی ذهن رسوخ نمی‌کنه؟
وقتی با قطعیت حرف نمیزنه ینی وارد ذهن اونا نمیشه راوی، اونجایی که میگه شاید تنباکو و...
عنوانی که انتخاب کرده بود جالب بود و برخلاف چیزی که من آموزش دیدم..‌ به نظرم این تضاد بین موضوع و عنوان چیز جالبی بود.
داستان بعدی نشست لکه ها از زویا پیرزاده که اونم همچین تضادی درش کم و بیش دیده میشه
نانسی نتونست همه‌چیز رو ببینه.. ‌
نه همه چی رو میتونه ببینه ولی فقط به صورت عینی، فقط ظاهری
سام نتونست دلیل بهم خورده روابطش با کلیف و راهکار دوستی مجدد با اون رو ببینه

سام خودش مشکل داشت، مصرف اون قضیه و سادیسمی که داشت باعث پرخاشگریش میشد
کلیف هم که کلا خواب بود!‌ پس شخصیت اون رو زیاد نمی‌تونیم از این نظر روش مانور بدیم.‌
نه اتفاقا، کلیف هم یه بیشعور بود? وقتی که بیدار شد ولی به رو خودش نیاورد که نانسی کحا رفته و چرا رفته نصف شب و اصلا انگار نه انگار
گرچه بی‌اهمیتی که به نانسی کرد رو میشه گفت و مثال زد.‌

یس
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
درستش هم همینه
امریکایی ها رمان یا فیلماشونو با یه عطسه شروع میکنن و بهترین میشه، مهم روایته نه موضوع
ینی منظورمه که موضوع کمتر اهمیت داره
به نظرم خیلی باحاله!‌ فقط از یه عطسه یه داستان شروع میشه.‌ جالبه...
آره،‌ اما نمی‌شد قطعی گفت.‌ اگر موضوع اهمیت نداشت پس نویسنده بعد از اینکه توصیف کرد نانسی صدای در رو شنید،‌ می‌تونست بره و فقط در رو ببنده و بیاد بخوابه.‌ اما خوب اون اومد موضوع رو پردازش کرد که سام رو آورد توی داستان.. نمیتونم به طور قطعی بگم که توی ذهن رسوخ نمی‌کنه.
چیزی که به طرز باورنکردنی جالبه،‌ این هستش که نویسنده در عین اینکه همه‌چیز رو بی‌توجه و بی‌تفاوت جلوه میده،‌ اما هر اتفاقی رو بر حسب یه دلیل نوشته.‌ "چیزی که توی کافه نویسندگان یا داستان موضوع واقعا مهمی هستش،‌ یعنی را*بطه علت و معلولی"
نانسی میاد توی حیاط و با سام هم‌ کلام میشه..‌ این هم‌کلامی به چه معنا بود؟‌ اینکه:‌
یک:‌ ما بفهمیم که سام مشکل داره.‌
دو:‌ متوجه بشیم که کلا توی داستان با یک سری شخصیت بی‌تفاوت رو به رو هستیم.
سه:‌ اینکه دلیل سرد بودن را*بطه نانسی و کلیف رو بفهمیم که اگر نانسی خودش تنهایی اومده ببینه صدای چیه؟‌ درحالی که کلیف می‌تونسته این کار رو انجام بده.

داستان جالبی بود به نظرم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
مدیر بازنشسته
Jun
9,056
24,693
238
وضعیت پروفایل
مَن؛ نقآشِ بومِ کوچَک 🎨
به نظرم خیلی باحاله!‌ فقط از یه عطسه یه داستان شروع میشه.‌ جالبه...
آره،‌ اما نمی‌شد قطعی گفت.‌ اگر موضوع اهمیت نداشت پس نویسنده بعد از اینکه توصیف کرد نانسی صدای در رو شنید،‌ می‌تونست بره و فقط در رو ببنده و بیاد بخوابه.‌ اما خوب اون اومد موضوع رو پردازش کرد که سام رو آورد توی داستان.. نمیتونم به طور قطعی بگم که توی ذهن رسوخ نمی‌کنه.
چیزی که به طرز باورنکردنی جالبه،‌ این هستش که نویسنده در عین اینکه همه‌چیز رو بی‌توجه و بی‌تفاوت جلوه میده،‌ اما هر اتفاقی رو بر حسب یه دلیل نوشته.‌ "چیزی که توی کافه نویسندگان یا داستان موضوع واقعا مهمی هستش،‌ یعنی را*بطه علت و معلولی"
نانسی میاد توی حیاط و با سام هم‌ کلام میشه..‌ این هم‌کلامی به چه معنا بود؟‌ اینکه:‌
یک:‌ ما بفهمیم که سام مشکل داره.‌
دو:‌ متوجه بشیم که کلا توی داستان با یک سری شخصیت بی‌تفاوت رو به رو هستیم.
سه:‌ اینکه دلیل سرد بودن را*بطه نانسی و کلیف رو بفهمیم که اگر نانسی خودش تنهایی اومده ببینه صدای چیه؟‌ درحالی که کلیف می‌تونسته این کار رو انجام بده.

داستان جالبی بود به نظرم.
مهمترین قضیه برای داستان‌های کلاسیک و یه شاه‌پیرنگ روابط علت و معلولیه ک سیر خطی و پایان بسته و قهرمان منفرد و واقیعت همگون و دارای هدف بودن
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
بازم بستگی به روایت داره، دایتان شنل از نیکلای گوگول راوی به شدت نغرضه همچنین شاخه گلی برای امیلی ولی بازم جز برترین ها هستن
شاخه گلی برای امیلی رو حتما یادم بیارید جز نشست‌ها بزارم

وقتی با قطعیت حرف نمیزنه ینی وارد ذهن اونا نمیشه راوی، اونجایی که میگه شاید تنباکو و...


داستان بعدی نشست لکه ها از زویا پیرزاده که اونم همچین تضادی درش کم و بیش دیده میشه

نه همه چی رو میتونه ببینه ولی فقط به صورت عینی، فقط ظاهری


سام خودش مشکل داشت، مصرف اون قضیه و سادیسمی که داشت باعث پرخاشگریش میشد

نه اتفاقا، کلیف هم یه بیشعور بود? وقتی که بیدار شد ولی به رو خودش نیاورد که نانسی کحا رفته و چرا رفته نصف شب و اصلا انگار نه انگار


یس
اوکی حتماً یادآوری می‌کنم....‌ اگر یادم موند!‌
آهان...‌ آره درسته.‌ دقیقا..

خوب همین!‌ ببین تلما،‌ وقتی نویسنده میگه "کوچکترین" یعنی همه چیز... یعنی فقط محدود به اینکه گل چه رنگی بود نشه...‌ یعنی به این هم دقت کنیم به چه دلیلی گل این رنگیه؟‌ مثلا وقتی چین و چروک روی صورت سام رو توصیف می‌کنه،‌ فقط نگه اوکی اون از شدت شکستگی پیر بوده...‌ باید به درون شخصیت رسوخ می‌کرد..‌
اما خوب...‌ این نظریه هم وجود داره که نانسی چون خودش غرق توی منجلاب درونش بوده.. نمی‌تونسته به اطراف توجه داشته باشه. پس میتونم بگم،‌ خوب... عنوان مناسبی هستش.


آره..‌ من فقط فکر کردم چون گفت گلوش رو صاف کرد.. یعنی انگار دست از خر و پف کشید .. که اینطور..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
مهمترین قضیه برای داستان‌های کلاسیک و یه شاه‌پیرنگ روابط علت و معلولیه ک سیر خطی و پایان بسته و قهرمان منفرد و واقیعت همگون و دارای هدف بودن
دقیقا درسته تلما... ^_^
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
مدیر بازنشسته
Jun
9,056
24,693
238
وضعیت پروفایل
مَن؛ نقآشِ بومِ کوچَک 🎨
دقیقا درسته تلما... ^_^
البته میدونی
نمیشه وقتی یکی از این موضوعا رو نداشته باشه جز شاه پیرنگ حسابش نکنیم
مثلا پدرخوانده شاه پیرنگه چون هم شخصیت فعاله هم سیر خطیه هم پایان بستس هم قهرمان یکیه و... دارای معنای شدید و واضحیه
با کشمکش های بیرونی داستان جلو میره
ولی این داستان شخصیت اصلا فعال نیست، چه تغییری کرد اخر داستان؟ هیچی
یکم به خورده پیرنگ نزدیک‌ میشه پس
خورده پیرنگ کشمکش درونی هم داره بیشتر
داستان کوتاه شاه پیرنگ نداریم چون برای شاه پیرنگ نظام پیرنگ_شخصیت پردازی داخلش خیلی اهمیت داره
یکی دوتا از اون قانون‌هایی که توی پیام قبل گفتم ضعیف شه اونوقت الگو تغییر میکنه

مثال برای شاه پیرنگ: دوازده مرد خشمگین، پیرمرد و دریا و پدرخوانده
خورده پیرنگ: خشم و هیاهو، کسوف
ضد پیرنگ: اگر شبی از شبهای زمستان مسافری، آوازهایی از طبقه دوم

نمیشه گفت ضد پیرنگ ها ضعیفن، نه اونا اتفاقا خیلی هم بی‌نظیرن، درواقع نویسنده هاشون قانون ها رو خوب فهمیدن و بعد زدن نقصشون کردن
استثنا شاه پیرنگ هم داریم که شخصیت های منفرد ندارن، چندتا شخصیت مهم هستن که بهشون میگن شخصیت‌های پاره پاره بعدیش هم قهرمان جمعی مثل سالار مگس‌ها

#جدا از بحث
 
آخرین ویرایش:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
البته میدونی
نمیشه وقتی یکی از این موضوعا رو نداشته باشه جز شاه پیرنگ حسابش نکنیم
مثلا پدرخوانده شاه پیرنگه چون هم شخصیت فعاله هم سیر خطیه هم پایان بستس هم قهرمان یکیه و... دارای معنای شدید و واضحیه
با کشمکش های بیرونی داستان جلو میره
ولی این داستان شخصیت اصلا فعال نیست، چه تغییری کرد اخر داستان؟ هیچی
یکم به خورده پیرنگ نزدیک‌ میشه پس
خورده پیرنگ کشمکش درونی هم داره بیشتر
داستان کوتاه شاه پیرنگ نداریم چون برای شاه پیرنگ نظام پیرنگ_شخصیت پردازی داخلش خیلی اهمیت داره
یکی دوتا از اون قانون‌هایی که توی پیام قبل گفتم ضعیف شه اونوقت الگو تغییر میکنه

مثال برای شاه پیرنگ: دوازده مرد خشمگین، پیرمرد و دریا و پدرخوانده
خورده پیرنگ: خشم و هیاهو، کسوف
ضد پیرنگ: اگر شبی از شبهای زمستان مسافری، آوازهایی از طبقه دوم

نمیشه گفت ضد پیرنگ ها ضعیفن، نه اونا اتفاقا خیلی هم بی‌نظیرن، درواقع نویسنده هاشون قانون ها رو خوب فهمیدن و بعد زدن نقصشون کردن
استثنا شاه پیرنگ هم داریم که شخصیت های منفرد ندارن، چندتا شخصیت مهم هستن که بهشون میگن شخصیت‌های پاره پاره بعدیش هم قهرمان جمعی مثل سالار مگس‌ها

#جدا از بحث
آره خوب،‌ آخر داستان کلاً هیچ تغییر و تحولی رو ما توی داستان شاهد نبودیم.‌
در اصل یک نمونه بارز و کوتاه شده از یک داستان اجتماعی بود؛‌ که خوب بهتر می‌بود اگر آخرش یه راهنمایی هم برای خواننده و یا مخاطب می‌کرد که دقیقاً در برخورد با چنین آدم‌هایی باید چیکار کرد.
مثل رمان سمفونی مردگان از عباس معروفی که یک شاهکار هستش.‌ یک داستانی بود که از دل جامعه بر اومده و علاوه بر اینکه مشکل رو میگه،‌ راه حل مربوطه رو خیلی زیرکانه به خواننده میگه.‌
اما توی داستان کوتاه،‌ خیلی کم پیش میاد که چینن تمی "هدفی" وجود داشته باشه،‌ که اونم بخاطر کوتاهی داستان هستش و خوب تقصیر نویسنده حتم به یقین نیست.‌
در کل داستان خوبی بود به نظرم،‌ ممنون که برگزار کردید.‌ ?
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا