- Jan
- 2
- 23
- 13
بعد آن همه نصحیت و نطق غرا زل زده نگاهم می کرد!می گفت اسمش زندگیست ولی مثل مرده ها تماشایم می کرد. انگار که مجسمه باشد و گوش هایش سیمانی .
دلخور از بی توجهی هایش سگرمه هایم را در هم کشیدم. و در کمال تعجب او هم اخم کرد. از وقاحتش خنده ام گفت و با صدای بلند خنده ام پرواز کرد. اوهم با صدای بلند خندید.گویی آینه ای روبه رویم ایستاده باشد. کلافه از جایم برخاستم. او هم بلند شد. به او گفتم.
《بعد این همه نصحیت مسخره ام می کنی؟》
با همان عصبانیتی که در چهره من بود جواب داد.
《من را نصحیت نکن. من فقط واکنش های تو را نشان میدهم.قانون های من را یاد بگیر تا به ساز تو برقصم.》
افسون امینیان
دلخور از بی توجهی هایش سگرمه هایم را در هم کشیدم. و در کمال تعجب او هم اخم کرد. از وقاحتش خنده ام گفت و با صدای بلند خنده ام پرواز کرد. اوهم با صدای بلند خندید.گویی آینه ای روبه رویم ایستاده باشد. کلافه از جایم برخاستم. او هم بلند شد. به او گفتم.
《بعد این همه نصحیت مسخره ام می کنی؟》
با همان عصبانیتی که در چهره من بود جواب داد.
《من را نصحیت نکن. من فقط واکنش های تو را نشان میدهم.قانون های من را یاد بگیر تا به ساز تو برقصم.》
افسون امینیان
آخرین ویرایش توسط مدیر: