تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

نقد کاربران نقد رمان مفیستوفل | آتریسا اکبریان

  • شروع کننده موضوع Noah
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 619
  • پاسخ ها 11
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
79
192
53
وضعیت پروفایل
به راستی من کیستم؟
سلام عزیزم
اسم رمان خوب بود.
خلاصه ابهامات لازم رو داشت.
شروع خوبی داشتی و جملات طلایی زیادی تو متن رمان به چشم می‌خورد و اکثراً جای تعمق داشت.
از نظر توصیف، زاویه دید، موضوع، سیر همه و همه عالی بود و بدجور به دلم نشست چرا که همه چیز به جا بود!
واقعاً به خوندن ترغیب می‌شدم و حس بدی نسبت به ادامه دادن نداشتم اونجا که آب داغ و ریخت، انگار دردش منتقل شد و گفتم وای!
و در ادامه اتفاقات جالبی که افتاد همگی عالی و تو ذوق نمی‌زد.
انشاالله بدرخشید!
یسنا عضو تیم کتابخوان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
459
1,137
118
ورامین
با سلام خدمت نویسنده گرامی...
و عرض خسته نباشید خدمت شما بابت نگاشتن رمان زیباتون?
اول از همه از نام رمان شروع میکنیم.
نام رمان بسیار خوب و متناسب با شخصیت و روند و ژانر داستاته تبریک بابت این انتخاب خوب. اما سخت بودن کلمه هم جای خودش رو داره.
خلاصه رمان خوب بود اما کلیت رمان رو نشون می‌داد و خیلی بهتر میشه که کاملا غیر مستقیم به داستان اشاراتی بشه.
مقدمه رمان هم که ایه از قران بود و تونستید این مقدمه رو با خلاصه رمان متناسب کنید. اما بهتر می‌شد از جملات زیبا و دلنوشته گونه استفاده تا بهتره باشه.
شروع رمان خوب بود و ما فهمید که شخصیت داستان دکتری هست که هیچ احساسی ندارد.
این نشون دهنده‌ی شخصیت آنا بود و بعدها در اعدام اون زن که به درخت آویزون کردند این حدس تبدیل به یقین شد.
همون طور که گفتم اسم رمان با شخصیت رمان همزاد هست.
رمان توصیفات خوبی به همراه دارد. اما گاهی انقدر ان توصیفات زیاد هستند که خواننده محبور است بدون خواندن رد کند.
لطفا توجه کنید که رمان با گزارش کاملاً فرق می کند اگر گزارش مانند بنویسید از جذابیت کاسته خواهد شد.
برای مثال: شما در رمان حتی طول و عرض پارچه را گفتید.
خب دد حالت عادی کسی پارچه‌ای در دست بگیرد اصولاً به طول و عرضش توجه نمی‌کند.
و نکته‌ی دیگر...
در صحنه مرگ ساره زیاد خوب نتوانستید عمل کنید و غم فضا واقعاً کم بود.
شما می‌تونستید قبل از مرگ ساره طوری داستان را پی ریزی کنید که واقا در لحظه‌ی مرگش دل آدم اتش بگیرد.
مثلا کمی از رفتارهایش و توصیف مهربانی‌اش این‌ها.
سوال بعد این است. ان گروهکی به آن‌ها حمله کردند چرا آنای بی هوش را با خود نبردند؟ آیا فکر کردن مرده؟ ولی خب فکر کنم افراد دیده باشند که او نجات پیدا کرده باشدو در ضمن آرپیچی یک نوع اسلحه‌ای است که حداقل آسیب رسانی اش تا چند متر را در بر می‌گیرد. اما آنا با ضربه‌ای به دستش نجات پیدا می‌کند.
بهتر است که نوع اسلحه عوض شود تا اغراق آمیز نشود.
اینم یکی از ابهامات رمان است.
و دیگر اینکه در زمان مبارزه با گرگ ها شما گفتید که احمد و آنا باهام مبارزه کردند و زخم‌هایی هم به جا گذاشتند
خب به طور معمول آنا که زن هست باید بیشتر از احمد خسته شده باشد و توانایی زیادی با گرگ‌ها نداشته باشد.
کمی بهتر است صحنه‌ی گرگها رو ویرایش کنید.
و دیگر اینکه نویسنده قلمی روان دارد و بسیار خوب مسائل را در کنار هم گنجانده‌. امیدوارم شما را در بالاترین نقطه‌ی موفقیت ببینم.

Emerald
عضو تیم کتابخوانی?
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا