سلام
وقت به خیر?
بابت نقد و زمانی که گذاشتید ممنون❤
ببخشید ولی چندتا سوال برای من پیش اومده و توضیحاتی میخوام بدم?
اول این که تا به حال نشنیده بودم بگن چون یه ژانر تکراریه، کلیشهای محسوب میشه و انتخابش غلطه؛ مگه به ایده برنمیگرده؟ اینجوری باشه با یه حساب سر انگشتی باید خیلی از ژانرها به خصوص عاشقانه هم کلیشهای به حساب آورد که?
خلاصه رو بیشتر از روی هستهی
رمان نوشتم، نه ژانرها? ویرایش میکنم?
نظرتون در مورد جلد رو درک نمیکنم? شاید چیز زیادی در جلد پیدا نباشه اما سعی کردین همین دو تصویر رو موشکافی کنید؟ اینکه با وجود کم بودن، تا چه حد میتونن به محتوای
رمان اشاره داشته باشن؟
ممنون میشم اگه فرصت توضیح در مورد جلد رو بدید. برای تک تک تصاویر توی جلد بنده منطقی دارم.
اگه دقت کنید روی چشم ادمک جلد پوشونده شده که این اشارهای به همون نادیدهانگاری یا انکار داره اما اشک و خونی از زیر گلها جاریه و اونها رو کنار زده، این هم به این اشاره داره که درک گریه و اون غمها تنها چیزیه که پس از انکار برای فاطمه مونده (طبق متن
رمان)
پروانههای آبی یه حالت مثبت و زندگی بخشی در جلد دارن و نکتهی روشنش هستن، رنگ فونت هم با اونها همرنگه و این میتونه از جنبهی عمیقتری به این اشاره داشته باشه که انکار، فاطمه رو شاد و زنده نگه داشته.
دو شطرنج هم با هم درگیر هستن و این اشارهای به نیمهی دایرهی درگیری
رمان داره؛ ضمن این که با وجود خون خواستم ژانر مأفیاییش رو هم نشون بدم. گذشته از این، شطرنجها در پشت سر ادمک هستن و ادمک هم سرش حالت دعاگونهای داره و حالت دستهاش نوعی التماس رو میرسونن و این، میتونه نشونگر درگیری اون در اون دایرهی درگیری باشه و این که این دایره به اون آسیب میزنه.
برای کیفیتش متأسفم، واقعا کاری براش نمیشد کرد چون تصویر ترکیبی از دو عکس بود?
جملهی جلد رو واقعا دوست داشتم با توجه به خود
رمان هم تحلیل کنید? در واقع بر اساس متن
رمان نوشته شده. در جایی از
رمان، روانشناس عرفان میگه درک واقعی اینه؟ و منظور من هم همینه.
چون خودش این گریهها رو گریه کرده؛ یعنی اون میتونه احساسات عرفان، شهاب و... رو درک کنه، صدای گریههاشون رو بشنوه چون یه روزی به دلایل مشابهی با اونها فاطمه گریه کرده. یه دایره پر از گریه، اشاره به همین دایرهی درگیری داره؛ به این که تموم اعضای این دایره، در گذشته مورد ازار مشابهی قرار گرفتن.
سعی میکنم مقدمه رو تا حدی که فضاسازی اسیب نبینه، کوتاهتر کنم.
شروع
رمان من فکر میکردم تعقیب و گریز هیجانانگیز باشه? روی تغییر دادنش فکر میکنم ولی چون اون ماجرا پایهی اتفاقات بعدیه، دستم یه کم بستهست?
تغییر لحن رو ویرایش میکنم?
درسته که سیر کند به نظر میاد ولی هیچ یک از اتفاقات رو نمیتونم حذف کنم؛ الان بیاهمیت هستن، مثل دیدن نیکداد یا درگیریهای دانیال، احسان و... اما بعد از روشن شدن
رمان، همین اتفاقات عین پازل همدیگه رو کامل میکنن. در واقع تمومشون یه هدفی دارن. با این حال، ممنون میشم اگر بگید کجاها کندی به اوج خودش میرسید? که من کوتاهتر اون قسمتها رو بنویسم.
در قسمت ایرادات نگارشی روشنایی واقعا باید روشناییای نوشته بشه به نظرم? چون یی اخر که یا نسبیه فکر کنم، نه ی نکره?
نظر لطفتونه☺
ای کاش اشکالم در افعال می دار رو میگفتید. نیمفاصله رو جای اشتباهی گذاشتم یا نذاشتم؟
من همین الانش هم برای شخصیتها خصوصیاتهای خاصی رو در نظر گرفتم؛ رأیمند وسواس عجیبی داره، دانیال چای سبز دوست داره، فاطمه به طور عجیبی بیخیال و زودباوره، شهاب هم تا حدودی بیخیاله و عاشق طراحی، تیک عصبی و آرامکنندهی احسان گرفتن دستهاشه و...
نازه بیست و هفت پست گذشته و من در ادامه بیشتر بهشون میپردازم. در مورد سناریو هم قطعا تمام شخصیتها سناریو خاص خودشون رو دارن که ویژگیهای الانشون، حتی وسواس رأیمند نتیجهی اتفاقاتی هست که در گذشته تجربه کردن؛ این سناریو به طور کامل در فصل دوم نوشته میشه?
و در پایان یه سوال داشتم؛ مقدمه برای شروع
رمان خوبه؟ که بیارمش در
رمان و مقدمهی جدید و کوتاهتری کلا بنویسم?
با تشکر?