تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

نقد همراه نقد همراه رمان دریای خمود | منتقد Mehdi

  • شروع کننده موضوع شکارچی
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 719
  • پاسخ ها 22
وضعیت
موضوع بسته شده است.
Mar
2,560
6,444
193
بلند خندید و من با حرص به ردیف دندون‌های سفید و بی‌نقصش خیره شدم، چنگال رو کناری انداخت و دستمالی که خیلی شیک به گردنش آویز کرده بود رو دور دهنش کشید‌.
-شوهرت ضرر زیادی به من زد.
نفسم رو کوتاه بیرون فرستادم و سری از تاسف تکون دادم، انگار فراموشی داشت و متوجه نمیشد همین چند دقیقه پیش این رو به‌زبون اورده بود.
-هستی پشت خط؟
دستم رو آروم از روی میز بلند کردم و هوم کوتاهی گفتم، صبرم داشت سر میومد و نگاه‌های تفریحانه‌ی این پسر ناخلف حاجی کم کم روی مغزم یورتمه می‌رفت.
-خب کجا بودم؟
این‌بار صدای خنده‌ی زری بلند شد و من پیشونی دردناکم رو با حرص ماساژ دادم.
-باید به من کمک کنی بدهیم رو صاف کنم!
شیاری عمیق بین ابروهام انداختم و کمی جابه‌جا شدم، بوی خوبی به مشامم نمی‌رسید و ناخودآگاه فکر کردن به درخواستی که هنوز مطرحش نکرده بود، بدنم رو به لرزه می‌نداخت.
-کار سختی نیست، نه کلفتی هست نه هم‌خوا... .
به این‌جای حرفش که رسید مکثی کرد و بلافاصله ادامه داد:
-چندجا باید پیغوم رسون بشی همین! هاکان کار نابه‌جایی از دختر جماعت نمی‌خواد!
آروم خندیدم و آرنجم رو روی میز گذاشتم، به طرفش خم شدم و با سری کج و بعد از سکوتی طولانی، غریدم:
-پیغوم رسون؟ بخاطر همین‌کار من رو بی‌آبرو کردی؟ اگر قبول نکنم چی میشه؟
از جا بلند شد و با دوقدم نه‌چندان کوتاه، خودش رو به آنیه رسوند، از روی میز بلندش کرد و درحالی که تیکه‌های سیب زمینی رو از دور دهنش پاک می‌کرد، گفت:
-چاره‌ای جز قبول کردن نداری، می‌تونی با پولی که بهت میدم دخترت رو دکتر ببری و درمونش کنی، البته بگم که فعلاً از پولی خبری نیست!
نگاهش رو روی صورتم انداخت و چشم‌هام جملات نحسی که تند تند روی زبونش می‌اومد رو دنبال کرد.
-می‌دونم جوابت چی هست پس سوالی نمی‌پرسم، بگم که اولین کارمون امشب ساعت هشت
!
پی‌نوشت: ایراد وارده سوال نپرسیدن آلا درباره ماهیت کاریه که هاکان ازش خواسته. درسته که خیالش رو از بابت کلفتی و... راحت کرده اما باز از کنجکاوی شخص نباید غافل شد. روی این بخش کمی بیشتر بپردازین.
پارت از لحاظ پاراگراف بندی و نگارشی بی‌نقص بود.
موفق باشید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Mar
2,560
6,444
193
دیگه تابلوها قشنگ نبودن، دیگه محتوای میز رنگارنگ اشتها آور نبود! دیگه حتی دنیا هم رنگی نبود؛ این خونه به‌طور حتم جهنمِ جدید من میشد.
مسیر رفتنش رو دنبال کردم و به‌محض خارج شدنش از اتاق سری تکون دادم، انگار نصف موج‌های منفی رو با خودش حمل می‌کرد که این‌طور با رفتنش هوای اتاق آزاد شد! بشقاب رو آروم از جلوی بی بی برداشتم و طرف دیگه‌ی میز گذاشتم؛ به طرفش چرخیدم و با مکثی طولانی، بازهم کلمات تکراری که جدیداً ورد زبونم شده بودن رو زمزمه کردم.
-نمی‌دونم، نمی‌تونم!
آب دهانش رو با صدا پایین فرستاد و نگاهش روی صورت آنیه‌ای که بی‌توجه به دنیای اطرافش درحال بازی با رومیزی بود، ایستاد. ل*ب‌های خشکش رو ازهم فاصله داد و گفت:
-مشکل؟ چه مشکلی داره مگه؟!
نشنیده بود حرفم رو؟ یا از شنیدن حرف‌هام خسته شده بود که دیگه به روی خودش نمی‌آورد؟
دست‌های بی‌رمقم رو به طرف آنیه دراز کردم و با صدایی که سعی می‌کردم جدی و قوی باشه، گفتم:
-هیچی بی‌بی! الکی عیب روی دخترم میزارن... فقط چون تنها بوده یاد نگرفته!
مطمعن نبودم... ولی می‌دونستم، مطمعن بودم اون زندگی که می‌خواستم این نبود! دیگه حتی از شکایت کردن و جواب نگرفتن هم خسته شده بودم، دیگه گردنم توان نگاه کردن به آسمون و چشم‌انتظار معجزه بودن رو از دست داده بود!
تکونی به تن خسته‌ام دادم و دور دهان آنیه رو با دستمال رنگیِ کوچکی که کنار بشقاب بود پاک کردم و کلاه سفید راه‌راهی که سرش بود رو روی گوش‌های کوچکش کشیدم، بلافاصله بلند شدم‌ بو*سه ملایمی روی لپ‌های صورتی رنگش گذاشتم.
بدون توجه به صدا زدن‌های بی‌بی و نگاه‌های خم*ار ولی متعجب زری با قدم‌هایی سست به طرف در سالن رفتم.
سوز و سرما که به تنم خورد، قلبم لحظه‌ای برای تپیدن تقلا کرد، من که راضی بودم به ایستادنش ولی انگار دنیا دائماً با من سر لج برداشته بود... موندن توی این خونه ریسک بزرگی بود، آینده‌ای که نمی‌دیدم! ولی همین حالم هم خر*اب میشد. راه برگشتی که نبود، یعنی خونه‌ای برای زندگی و آبرویی برای بالا گرفتن سرم نذاشته بود...
خورشید هنوز توی آسمون بود ولی فقط نقاشی‌اش! فقط تصویرش! کی می‌گفت خورشید گرمی دارد؟ محبت و زندگی دارد؟ کو پس؟ کجاست؟ او هم نمی‌بینه من رو؟
جلوی در حیاط ایستادم و فشاری به سنگ‌ریزه‌های زیر پام وارد کردم، نگاهی به آنیه که بخاطر سرما گریه می‌کرد انداختم و با دلی ریش شده و بغضی توی گلو، اشک‌هاش رو پاک کردم.
دستم رو بند قفل در کردم و نفس عمیقی کشیدم؛ با نالیدن یا فکر کردن به جایی نمی‌رسیدم، دیگه وقت عمل بود!
نقد سطحی؛
-ایرادات نگارشی
پارت بجز یک مورد عدم رعایت نیم‌فاصله بی‌نقص بود.
میذارن
می‌ذارن✔️

-دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها
مونولوگ‌ها خیلی قوی بودن. عمده توصیفات حالات و فضاسازی این پارت در مونولوگ‌ها انجام شد و تونسته بودین از حد‌اکثر پتانسیل این بخش استفده کنین.

نقد پی‌نوشت؛
-عناصر اصلی
فضا: فضای تراژدیک و کشمکش‌های درونی کاراکتر فاصله بین خواننده و رمان رو به حداقل رسوند و باعث می‌شد که خواننده خودش رو در کنار شخصیت تصور کنه و اوج و فرود داستان رو درک کنه.

-عناصر میانی
سیر: اینجا نقدی که وارده به علت توصیفات زیادی که به خواننده منتقل شد یکم کند شدن سیر رو در پی داشت که پیشنهاد می‌شه در پارت‌های آینده با شیفت لوکیشن به موقع از حس شدن این کند بودن سیر توسط خواننده جلوگیری کنید.

-اوج‌و‌فرود صحنه‌ها و روایت‌ها
به علت توصیفات و یکم کند بودن سیر کل این پارت در قرود داستانی قرار داشت ولی با جمله آخر آماده یک اوج برای برگشتن شور و شوق خواننده هستیم.

موفق باشید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,042
3,759
148
بسم‌تعالی
نقد همراه اثر شما اتمام یافت‼
علت: انتقال رمآن به متروکه


۶ خرداد ۱۴۰۱
مدیریت تالار نقد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا