فواد نزدیک میشود. دست بر روی دستان حانیه میگذارد و وادارش میکند از حرکت بایستد.
- حانیه چرا متوجه نیستی؟ من نگرانتم، خواهش میکنم کلهشقی رو بزار کنار. مخالفت من بهکنار، فکر میکنی فرمانده اجازه میده بیای؟
- فواد، لاذقیه رو ارتش خودجوش تا الان سرپا نگه داشته، فرمانده با من تو نگران نباش. اون از خداش هست یکی مثل من رو به عنوان نفوذی به حمص بفرسته.
فواد جلوی زبان این دختر کم میآورد. فکرش را متمرکز میکند تا راهی برای منصرف کردن ریحانه پیدا کند، ناگهان چیزی به ذهنش میرسد و از اتاق خارج میشود. در لیست مخاطبین گوشی، بهدنبال نام مادر میگردد و تماس را برقرار میکند. بعد از دو بوق صدای مهربان مادربزرگ حانیه در گوشش میپیچد:
- سلام داماد، چیشده یادی از ما کردی؟
- سلام مادر، ما همیشه به یادتیم سلطان بانو.
- خبهخبه زبون نریز، حانیه کجاست؟
- خوبه سلام داره خدمتتون.
- سلامت باشه.
- راستش مادر بلیط گرفتم برای ایران؛ اما ریحانه لجبازی میکنه، میگه نمیرم.
- چرا مادر؟ مگه خودتهم نمیای همراهش؟
- نه من کار دارم، خواستم ریحانهرو بفرستم حالوهواش عوض بشه، میگه تنهات نمیزارم، شما لطف کن زنگ بزن خواهش کن بیاد، راضی نیستم به خاطر من انقدر سختی بکشه.
- حتما مادر زنگ میزنم، تو نگران نباش.
بعد از خداحافظی ارتباط را قطع میکند و با احساس رضایت به سمت اتاق خودش قدم بر میدارد.
فواد نزدیک میشود. دست بر روی دستان حانیه میگذارد و وادارش میکند از حرکت بایستد.
- حانیه چرا متوجه نیستی؟ من نگرانتم، خواهش میکنم کلهشقی رو بزار کنار. مخالفت من بهکنار، فکر میکنی فرمانده اجازه میده بیای؟
- فواد، لاذقیه رو ارتش خودجوش تا الان سرپا نگه داشته، فرمانده با من تو نگران نباش. اون از خداش هست یکی مثل من رو به عنوان نفوذی به حمص بفرسته.
فواد جلوی زبان این دختر کم میآورد. فکرش را متمرکز میکند تا راهی برای منصرف کردن ریحانه (
اسم شخصیت حانیه بود و شما اینجا نوشتی ریحانه) پیدا کند، ناگهان چیزی به ذهنش میرسد و از اتاق خارج میشود. در لیست مخاطبین گوشی، بهدنبال نام مادر میگردد و تماس را برقرار میکند. بعد از دو بوق صدای مهربان مادربزرگ حانیه در گوشش میپیچد:
- سلام داماد، چیشده یادی از ما کردی؟
- سلام مادر، ما همیشه به یادتیم سلطان بانو.
- خبهخبه زبون نریز، حانیه کجاست؟
- خوبه سلام داره خدمتتون.
- سلامت باشه.
- راستش مادر بلیط گرفتم برای ایران؛ اما ریحانه لجبازی میکنه، میگه نمیرم.
- چرا مادر؟ مگه خودتهم نمیای همراهش؟
- نه من کار دارم، خواستم ریحانهرو بفرستم حالوهواش عوض بشه، میگه تنهات نمیزارم، شما لطف کن زنگ بزن خواهش کن بیاد، راضی نیستم به خاطر من انقدر سختی بکشه.
- حتما مادر زنگ میزنم، تو نگران نباش.
(دیالوگ محور.. دیالوگ محور و دیالوگ محور. به توضیحات پی نوشت پارت قبلی به شدت توجه کنید. نکته بعدی اسم کرکتر حانیه است یا ریحانه؟! یه بار ریحانه گفته میشه و یه بار حانیه!)
بعد از خداحافظی ارتباط را قطع میکند و با احساس رضایت به سمت اتاق خودش قدم بر میدارد.
پی نوشت: خسته نباشید توی این پارت مونولوگ خیلی کم بود و نصف بیشتر اون دیالوگ بود بدون استفاده از توصیفات... طبق توضیحات قبلیم میتونید روی این چند مورد کار بکنید. در مورد دیالوگ محوری، میتونید مونولوگ بین دیالوگهاتون بیارید مثلا چطوری؟ -سلام خوبی؟ -مرسی تو چطوری؟ این غلطه اینجوری اگه ادامه بدید دیالوگها تیتری میشه حالا یه نویسنده کار بلد میاد اینجوری مینویسه حتی یه دیالوگ ساده رو - سلام خوبی؟ با تامل سرم رو بلند کردم، لبخند محوی زدم و گفتم: -سلام ممنون تو چطوری؟ و به همین روش.. منظور اینه که دیالوگها رو وشت سر هم ننویسید از احساسات خواننده بگید مثلا اگه شخصیت ناراحته و داره با یه نفر درد و دل میکنه وسط دیالوگها حالت یک فرد ناراحت رو باید توضیح بدید مثلا: -با بغض سرم رو پایین انداختم و گفتم:... و به همین روال
نکته بعدی... برای کرکتر هاتون شخصیت، نقطه ظعف، ایراد، علایق و... مشخص بکنید درست مثل یک انسان.. شخصیت پردازی بکنید و به شخصیتتون پر و بال بدید درست مثل یک انسان که ممکنه یک ایرادهایی داشته باشه یا نقطه ضعف های مخصوص به خودش و علاقیق مخصوص خودش... این کار به باورپذیری و درک شخصیت برای خواننده کمک میکنه.