- Apr
- 1,611
- 2,024
- 168
نقد سطحی پارت ۱۹
[این عشق است، شعر است، غزل است.]
باید آخر همه این جملات علامت تعجب گذاشته بشه. چرا که جملات احساسی هستن.
[این عشق است! شعر است! غزل است!]
و همینطور این جمله:
[داستان شهادت دلاوران مدافع حرم، مدافع شهر و خانه داستان شیدایی عشاق است.]
[داستان شهادت دلاوران مدافع حرم، مدافع شهر و خانه داستان شیدایی عشاق است!]
مهم عشق است.
مهم عشق است!✓
نمیزاره
نمیذاره✓
[در همین حین نگاه فواد به فرمانده خشک میشود.
فرمانده برای نجات سربازی از سنگر بیرون میرود و سپر بلای سرباز زخمی میشود.]
توی این قسمت باید خیلی بیشتر اون لحظه رو توصیف بکنید تا خواننده دقیقا حسش بکنه. شما توی دیالوگ فقط اطلاع دادید که فرمانده خودش رو سپر بلای یکس از سربازهاش میکنه در صورتی که باید توصیف کنید تا خواننده واقعا اون اتفاق و لحظه و فضا رو حس بکنه.
پی نوشت:
توی این پارت همزمان چندتا اتفاق مهم میافته اول مرگ فرمانده و سوم فروپاشی لحظهای سربازا و همینطور اینکه جنگ رو به دروازه شهر انتقال دادن و با همه اینها این پارت به شدت به توصیفات و فضاسازی احتیاج داشت اول از همه لحظهی مرگ فرمانده رو باید خیلی توصیف بکنید تا خواننده رو به عمق داستان و اون اتفاق ببرید تا بتونه درک بکنه و بعد هم اون استرس و اندوه و ترسی که بعد از مرگ فرمانده به سربازها وارد شد رو باز باید خیلی توصیف میکردید شما مستقیماً اومدید و گفتید توی اون لحظه سربازا پر شدن از اندوه و ناراحتی و استرس و... در حالی که شما باید اینها رو با حرکات و رفتار و حرفهای اون لحظه سربازها به خواننده انتقال بدید. و نکته بعدی که فواد میگه جنگ رو به سمت شهر بکشن تا راحتتر بتونن دفاع کنن اینجا مشکل باور پذیری هست هیچوقت جنگ رو به شهر جایی که زن و بچههای زیادی هستن نزدیک نمیکنن در واقع با اینکار دشمن به هدفش نزدیکتر میشه و بخاطر محدودیت تایم حتما لشکر از هم میپاشه پس این قسمت از بن مشکل داره و به نظرم ویرایش بکنید.
خسته نباشید.
[این عشق است، شعر است، غزل است.]
باید آخر همه این جملات علامت تعجب گذاشته بشه. چرا که جملات احساسی هستن.
[این عشق است! شعر است! غزل است!]
و همینطور این جمله:
[داستان شهادت دلاوران مدافع حرم، مدافع شهر و خانه داستان شیدایی عشاق است.]
[داستان شهادت دلاوران مدافع حرم، مدافع شهر و خانه داستان شیدایی عشاق است!]
مهم عشق است.
مهم عشق است!✓
نمیزاره
نمیذاره✓
[در همین حین نگاه فواد به فرمانده خشک میشود.
فرمانده برای نجات سربازی از سنگر بیرون میرود و سپر بلای سرباز زخمی میشود.]
توی این قسمت باید خیلی بیشتر اون لحظه رو توصیف بکنید تا خواننده دقیقا حسش بکنه. شما توی دیالوگ فقط اطلاع دادید که فرمانده خودش رو سپر بلای یکس از سربازهاش میکنه در صورتی که باید توصیف کنید تا خواننده واقعا اون اتفاق و لحظه و فضا رو حس بکنه.
پی نوشت:
توی این پارت همزمان چندتا اتفاق مهم میافته اول مرگ فرمانده و سوم فروپاشی لحظهای سربازا و همینطور اینکه جنگ رو به دروازه شهر انتقال دادن و با همه اینها این پارت به شدت به توصیفات و فضاسازی احتیاج داشت اول از همه لحظهی مرگ فرمانده رو باید خیلی توصیف بکنید تا خواننده رو به عمق داستان و اون اتفاق ببرید تا بتونه درک بکنه و بعد هم اون استرس و اندوه و ترسی که بعد از مرگ فرمانده به سربازها وارد شد رو باز باید خیلی توصیف میکردید شما مستقیماً اومدید و گفتید توی اون لحظه سربازا پر شدن از اندوه و ناراحتی و استرس و... در حالی که شما باید اینها رو با حرکات و رفتار و حرفهای اون لحظه سربازها به خواننده انتقال بدید. و نکته بعدی که فواد میگه جنگ رو به سمت شهر بکشن تا راحتتر بتونن دفاع کنن اینجا مشکل باور پذیری هست هیچوقت جنگ رو به شهر جایی که زن و بچههای زیادی هستن نزدیک نمیکنن در واقع با اینکار دشمن به هدفش نزدیکتر میشه و بخاطر محدودیت تایم حتما لشکر از هم میپاشه پس این قسمت از بن مشکل داره و به نظرم ویرایش بکنید.
خسته نباشید.
آخرین ویرایش توسط مدیر: