تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

نمایشنامه نمایشنامه لاک | Negin

  • شروع کننده موضوع الماس
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 340
  • پاسخ ها 2
شاعر انجمن
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
Oct
855
1,548
103
غمی که پایان ندارد...
وضعیت پروفایل
الا بذکر الله تطمئن قلوب
بسم رب العشق

نمایشنامه: لاک
ژانر: تراژدی
نویسنده: نگین بای

شخصیت ها:
آیلین، آیلار، میعاد، گیسو

خلاصه:
آیلین دختری‌است که برای بار اول شکست می‌خورد. از زندگی‌اش می‌گذرد تا عشقی دو طرفه را ماندگار سازد؛ تمام آرزو هایش را فراموش می‌کند تا...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شاعر انجمن
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
Oct
855
1,548
103
غمی که پایان ندارد...
وضعیت پروفایل
الا بذکر الله تطمئن قلوب
" به نام خدایی که عهدش وفاست"
دختری با موهای قهوه‌ای تیره در اتاق کوچک و نیمه تاریکی، جلوی آینه رژلب قرمزی را به ل*ب های خود می‌زند. دختر دیگری هم دست به سینه درحالیکه پکر و بی حال است، از داخل آینه به او نگاه می‌کند.
آیلار: زود باش!
آیلین: خیله خب، تو دیگه نمی‌خواد هولم کنی.
آیلار: (با نیش خند) من هولت می‌کنم؟ تو که معمولا توی هر چیزی هول هستی! اون از جدا شدن سرسری و بی مقدمه‌ات از میعاد، اینم از بی‌خیال بودن هات، من نمی‌دونم واقعا به کی رفتی؟!
آیلین: بچه به پدر و مادرش میره.
آیلار: نه خب، مامان و بابا اینجوری نبودن، اخلاق های تو عجیبه!
آیلین: (به سمت آیلار برمی‌گردد) تیکه پرونی هات تموم شد؟
آیلار: آرایش تو چی؟
آیلین: اگه اجازه بدی آره، تموم هم نشه با غر زدن هات تموم کردم.
آیلار: این هایی که گفتم غر نبودن آیلین خانم، مثل اینکه گوشت بدهکار نیست نه؟
آیلین: خب چی؟ برم به پای میعاد بیفتم بگم تو رو خدا برگرد؟!
آیلار: (لبخند پر حرصی می‌زند) نه عزیزم، این اخلاق هات رو ترک کن.
آیلین: آیلار یه چیز بهت میگم‌ها، درست صحبت کن دیگه.
آیلار: (با کنایه) آره ناسلامتی خواهر بزرگتری گفتن، احترامت واجبه!
آیلین: آهان، چون بزرگتری چیزی نگم.
آیلار: نه بابا، بگو راحت باش! تا اینجا اومدی زشته دم در.
آیلین: هوف! باشه غلط کردم خوبه؟
آیلار: (با حرص) بچه‌ای آیلین، یک ذره عقل توی کله‌ات نیست.
آیلین: (نرم می‌خندد) خیله خب، من برم؟
آیلار: از من می‌پرسی؟
آیلین: (شانه‌ای بالا می‌اندازد) نمی‌پرسم‌.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شاعر انجمن
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
Oct
855
1,548
103
غمی که پایان ندارد...
وضعیت پروفایل
الا بذکر الله تطمئن قلوب
آیلار: داری میری مواظب باش!
آیلین: مواظب چی؟
آیلار: خودت؛ باز نشه یه دردسر تازه بندازی وسط زندگی نکبت بارمون.
آیلین: وای خدا! یک جوری حرف میزنی آدم نمی‌دونه کدوم یکی از طعنه هات و جمع کنه. ماشاالله مهارت داری فکر کنم هرکی جای من بود با این تیکه هات تا الان صد تا کفن پوسونده بود.
آیلار: حالا که می‌بینیم زنده‌ای کسی هم جای تو نیست. پس بهتره جای این حرفا یکم به خودت بیای تو چاه نیفتی.
آیلین: تو چاه افتادم خیلی بهتر از زندگی کردن با آدم های بی‌ارزشه!
آیلار: منظورت از آدم های بی‌ارزش منم دیگه؟ دستت درد نکنه.
آیلین: نه بابا، تو رو نمیگم دیوونه؛ منظورم میعاد بود.
آیلار: کجای اون بدبخت بی‌ارزشه؟!
آیلین: خودتم داری میگی بدبخت.
آیلار: از جنبه‌ی مثبتش بگیر!
آیلین: زندگی ما جنبه‌ی مثبت نداره آیلار خانم.
آیلار: بدهکارم شدم؟!
آیلین: (لبخند می‌زند) بدهکار بودی؛ واست مانتو خریدم هنوز پولش و ندادی.
آیلار: باشه حقوقم و بریزن کارت به کارت می‌کنم گدا.
آیلین: چشم قربان! پس لحظه شماری کنم واسه آخر ماه.
آیلار: خفه! تو خودت چی؟ زندگیت و به خودت بدهکاری.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا