تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

وان شات وان شات خوناب | Atryssa.RA کاربر انجمن کافه نویسندگان

Jul
12,190
58,171
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
هوالمحبوب

نام وان شات: خوناب
نام نویسنده: آتریسا اکبریان

خلاصه:
داستان وان‌شات، حول قتل باغبان عمارت خانواده مارسند در شهر مارسی فرانسه می‌گذرد. باغبانی که طبق گفته محلی‌ها از کارکنان قدیمی عمارت مارسندها بوده است.

پ.ن: تمام اتفاقات زائیده ذهن نویسنده هستند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,190
58,171
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
صدای چیلیک دوربین عکاسی قدیمی که نشان از گرفته شدن عکس می‌دهند، تنها صدایی است که در فضای غم‌گرفته اتاق پیچیده می‌شود. همه بازرسان در حال بررسی محل قتل و جسد هستند.
امروز در ساعت یازده ظهر، جسد باغبان عمارت مارسندها، فرانک اشلی چهل و هفت ساله در حالی‌که از او تنها جسدی سوخته برجای مانده بود توسط یکی از کارکنان عمارت جولیا مولر یافت شد. پزشک قانونی حاضر در صحنه، مدت زمان گذشته از مرگ را نه ساعت تخمین زد و این یعنی فرانک در حدود ساعت دو بامداد توسط قاتل به قتل رسیده بود. علت مرگ سوختن جسد عنوان نشد بلکه ضربه به گردن به وسیله چاقو ضامن دار نوشته شد. گویی قاتل ابتدا با چاقو مقتول را به قتل رسانده و بعد هم برای رد گم کردن و در نتیجه فرار، جسد را در اتاق کهنه و متروکه‌ای که به‌جای انباری مورد استفاده قرار می‌گرفت به آتش کشیده و گریخته است.
با توجه به اسناد و مدارک به دست آمده فرانک از کودکی در عمارت مارسندها باغبانی می‌کرده و به مهربانی بیش‌ از حدش معروف بوده است. دو روز بعد از قتل فرانک، پلیس سه نفر را که احتمال می‌دهد قاتل فرانک باشند، به دادگاه احضار می‌کند. یکی جولیا زنی که جسد را یافته بود، دیگری مارکو راننده خانواده و در آخر خدمتکار عمارت و همسر فرانک لیزا.
بعد از قسم خو*ردن به راستگویی، قاضی پرونده از هر یک سوالاتی می‌پرسد و هر سه نفر به بی‌گناهی خود شهادت می‌دهند و یک‌دیگر را گناهکار می‌خوانند. قاضی که در می‌یابد چیزی از پرسش سوال، عایدش نخواهد شد. تکنیکی را به کار می‌برد که همیشه برای این‌گونه پرونده‌ها مسمر ثمر واقع میشد.
سه نفر را چشم‌بند زده روی زمین دادگاه به زانو درآوردند. دستان‌شان را از پشت دسته‌بندی زدند و منتظر حکم قاضی بودند. آثار ترس و نگرانی در چهره همه موج می‌زد. قاضی آرام آرام به گونه‌ای که صدای قدم‌زدنش به طور واضح به گوش سه متهم برسد جلو آمد و با صدایی رسا عنوان کرد:
- قاتل همین است، ببرید و اعدامش کنید!
لرزه به اندام سه تن می‌افتد و بالاخره لیزا به التماس می‌افتد. لبخند رضایت بر چهره قاضی نقش می‌بندد و دستور می‌دهد لیزا را به اتهام قتل همسر به طمع پول، به زندان بیاندازند.


پایان
۲۷ اسفند ۱۳۹۹
 
آخرین ویرایش:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا