صدای چیلیک دوربین عکاسی قدیمی که نشان از گرفته شدن عکس میدهند، تنها صدایی است که در فضای غمگرفته اتاق پیچیده میشود. همه بازرسان در حال بررسی محل قتل و جسد هستند.
امروز در ساعت یازده ظهر، جسد باغبان عمارت مارسندها، فرانک اشلی چهل و هفت ساله در حالیکه از او تنها جسدی سوخته برجای مانده بود توسط یکی از کارکنان عمارت جولیا مولر یافت شد. پزشک قانونی حاضر در صحنه، مدت زمان گذشته از مرگ را نه ساعت تخمین زد و این یعنی فرانک در حدود ساعت دو بامداد توسط قاتل به قتل رسیده بود. علت مرگ سوختن جسد عنوان نشد بلکه ضربه به گردن به وسیله چاقو ضامن دار نوشته شد. گویی قاتل ابتدا با چاقو مقتول را به قتل رسانده و بعد هم برای رد گم کردن و در نتیجه فرار، جسد را در اتاق کهنه و متروکهای که بهجای انباری مورد استفاده قرار میگرفت به آتش کشیده و گریخته است.
با توجه به اسناد و مدارک به دست آمده فرانک از کودکی در عمارت مارسندها باغبانی میکرده و به مهربانی بیش از حدش معروف بوده است. دو روز بعد از قتل فرانک، پلیس سه نفر را که احتمال میدهد قاتل فرانک باشند، به دادگاه احضار میکند. یکی جولیا زنی که جسد را یافته بود، دیگری مارکو راننده خانواده و در آخر خدمتکار عمارت و همسر فرانک لیزا.
بعد از قسم خو*ردن به راستگویی، قاضی پرونده از هر یک سوالاتی میپرسد و هر سه نفر به بیگناهی خود شهادت میدهند و یکدیگر را گناهکار میخوانند. قاضی که در مییابد چیزی از پرسش سوال، عایدش نخواهد شد. تکنیکی را به کار میبرد که همیشه برای اینگونه پروندهها مسمر ثمر واقع میشد.
سه نفر را چشمبند زده روی زمین دادگاه به زانو درآوردند. دستانشان را از پشت دستهبندی زدند و منتظر حکم قاضی بودند. آثار ترس و نگرانی در چهره همه موج میزد. قاضی آرام آرام به گونهای که صدای قدمزدنش به طور واضح به گوش سه متهم برسد جلو آمد و با صدایی رسا عنوان کرد:
- قاتل همین است، ببرید و اعدامش کنید!
لرزه به اندام سه تن میافتد و بالاخره لیزا به التماس میافتد. لبخند رضایت بر چهره قاضی نقش میبندد و دستور میدهد لیزا را به اتهام قتل همسر به طمع پول، به زندان بیاندازند.
پایان
۲۷ اسفند ۱۳۹۹