تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

پادکست پادکست اوج |نوژان پارسیان فرد کاربر انجمن کافه نویسندگان

L

Lidiya

مهمان
* به نام خالق واژه *

پادکست "اوج"
نویسنده: نوژان پارسیان فرد
ژانر : انگیزشی، روانشناسی
منتقد و ناظر : @shadab

توضیحات :
بعضی وقت ها متوقف میشی!
دنبال چیزی می‌گردی که بهت انگیزه بده، هولت بده به سمت جلو...
این پادکست شاید همون چیزی باشه که دنبالش می‌گردی!


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
May
6,565
15,336
218
میان ستاره‌ای
33090_4dfb9374e8969221fb23819b2e4ca1fa.png

نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" را با دقت مطالعه کنید.



قوانین تایپ اپیزود، پادکست و دکلمه در انجمن کافه نویسندگان


هرگونه آثار شما در این بخش نباید کمتر از 7 پارت و بیشتر از 25 پارت شود.


شما می توانید پس از ارسال 5 پارت از اثر خود، درخواست نقد، درخواست تگ و درخواست جلد بدهید.

نکته : نقد اجباری می باشد و برای درخواست تگ حتما می بایست اثر شما نقد شده باشد.

درخواست نقد

درخواست نقد برای اپیزود دکلمه و پادکست


درخواست تگ

درخواست تگ برای اپیزود پادکست دکلمه


درخواست جلد

درخواست جلد برای دکلمه پادکست اپیزود


هر پست شما نباید کمتر از 8 خط باشد و بیشتر از 25 خط نباید ادامه یابد .



همچنین ‌شما می توانید پس از ارسال 7 پست اعلام اتمام نمایید تا رسیدگی های لازم صورت بگیرد.

اعلام اتمام

اعلام اتمام اپیزود پادکست و دکلمه


نکته : تنها آثاری که تگ می‌گیرند، توسط گویندگان تیم آوای کافه نویسندگان ضبط می گردد و متن آن برای دانلود به صورت فایل pdf روی سایت اصلی قرار می‌گیرند.



اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

درخواست انتقال به متروکه


| تیم مدیریت ادبیات|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
L

Lidiya

مهمان
گاهی به نقطه ای از زندگی می رسیم که از همه چیز و همه کس خسته ایم.
انگار زندگی مثل یه منظومه ی شمسی باشه و ما هم مدام فقط دور خودمون بچرخیم!
می شیم یه آدم سر خورده، پوچ، تموم شده
یا شاید بهتره بگم، گمشده!
با خودمون فکر می کنیم‌‌‌؛ هی بابا...
این زندگی بی ارزش تر از اونی هست که حتی به خودت زحمت بدی، فندک بذاری زیر سیگارت و روشنش کنی و نفس های بیهوده ات رو آمیخته با بوی گند سیگار کنی...
گاهی می‌رسیم به ته خط، به ایستگاه آخر، جایی که دیگه حتی آینده ای نمی تونیم تصور کنیم.
ترسی نداریم.
هر لحظه مرگ رو صدا می کنیم و می شیم مثل نجوای یه ویولن قدیمی، یه موزیک تراژدی که هیچکس اون رو نمی فهمه!
اون موقعه اس که با خودت می گی؛ به درک! هرچی می خواد بشه، بشه ترسی ندارم.
بذار هرکی می خواد بره، بذار تنها شم، دیگه چیزی ندارم واسه از دست دادن!
یا شاید هم بدتر از اون
آرزوی مرگ کنیم، انگار به جای خون ناامیدی تو رگ هامون جریان داره !
می خواستم بگم، اگه به این نقطه رسیدی، یعنی زندگیت شروع شده!
اگه اونقدری خسته ای که از مرگ نترسی یعنی شروع یه زندگی.
یعنی روزنه ی نوری که قراره زنیدگیتو به آغو*ش بگیره.
بايد دیوانه بود!
بايد دیوانگی کرد.
هیچی نمی تونه جلوی کسی که از مرگ ترسی نداره رو بگیره ‌!
خواسته هاتو یکی یکی بدست بیار.
اونا مال تو هستن!
زندگی، مثل یه بازی کامپیوتری پوچه با تفاوت اینکه اگه گیم اور بشی نمی تونی از اول امتحانش کنی.
تو
فقط
یک بار
بازی می کنی!
حالا که قراره بازی کنی، درست بازی کن!
اگه قراره بازی کنی، برنده ی این بازی پوچ باش!
هِی، خوب گوش کن!
زندگی اون قدری پوچ هست که از هیچی نترسی، بجنگی برای خواسته هات.
جوری بازی کن که داستانت توی ذهن ها نه، توی تاریخ موندگار بشه.
بعد کم کم می فهمی، زندگی معنای دیگه ای داره که تو درکش نکردی.
بعد می فهمی، از هیچ چیز دست نکشی و ناامید نشی!
یاد می گیری تا اون ریه های لعنتی کار می کنه امیدی وجود داره.
یاد می گیری برای خواسته هات بجنگی به هر قیمتی...
یادت نره تو اومدی که یه برنده باشی!

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
L

Lidiya

مهمان
بعد از هر سختی، راحتی هست و
بعد از هر غروبی، یه طلوع!
هر چقدربه شاخ و برگ درخت تبر بزنی باز هم رشد می کنه و جوَونه می زنه.
بذر رو اگه دفن کنی از خاک سرد و تاریک رشد می کنه.
به دنیای اطرافت توجه کردی؟
می شه برای یه اقیانوس سَد ساخت؟
تمام این ها می تونه یک نوع الهام باشه.
برایِ من، برایِ تو!
آره درسته که دَرد رو نمی شه دید، درسته که درد در رگ های خیلی هامون جاریه، اما زندگی هم جریان داره!
می خوام اینو بهت بگم که تو از درد هات قوی تری!
به گذشته نگاه کن، کسی که تمام اون سختی هارو گذرونده تو بودی، فقط تو!
تو بودی که همه رو پشت سر گذاشتی.
آره، حالا درد ها کمی مضحک تر بنظر می رسن.
اگه داری به این پادکست گوش میدی، بهت تبریک می گم؛ چون خیلی ها هستن که در حال حاضر شنوایی ندارن.
ممکنه با خودت فکر کنی که به آخر خط رسیدی و دیگه هیچ امیدی نیست، اما من کسایی رو می شناسم که همه چیز رو از دست داده بودن اما امروز ورق براشون برگشته، مثل نیل دونالد والش، نویسنده ی سرشناس آمریکایی که حتی مدتی رو توی خیابون ها زندگی می کرد.
هنوزم وقتی برای پیاده روی به خیابون ها می رم و قدم می زنم، افراد زیادی رو می بینم که توی پارک ها یا خیابون می خوابن، پس اگه سقفی بالای سرت هست، از تمام اون ها یک گام جلوتری.
(مکث)

ادامه بده، ادامه بده و با فکر کردن به سختی های گذشته اندوهگین نشو بلکه به خودت افتخار کن.


 
آخرین ویرایش:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا