تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

پادکست پادکست رهایی از قفس | به قلم ZAHRA

  • شروع کننده موضوع Azaliya
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 406
  • پاسخ ها 7
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
441
230
103
17
وضعیت پروفایل
چرخ گردون چه بخندد چه نخندد تو بخند... .
" به نام خدا "

Screenshot_20210819-235130-1.jpg

نویسنده: Zahra

ژانر:انگیزشی، روانشناسی

ناظر: @MAHWNAZ

توضیحات:
اکثر آدم‌ها، خودشون رو توی سرزمین اما و اگر های زندگیشون حبس می‌کنن؛ از پرواز کردن، از جنگیدن می‌ترسن و در آخر از همه‌ی رویاهاشون دست می‌کشن. اون‌ها فقط زنده می‌مونن؛ اما زندگی نمی‌کنن! با این پادکست می‌خوام کمکتون کنم خودتون رو از این قفس‌ها آزاد کنید.
 
آخرین ویرایش:
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jun
1,832
4,252
148
وضعیت پروفایل
(:?
43018_4dfb9374e8969221fb23819b2e4ca1fa.png





نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" را با دقت مطالعه کنید.


قوانین تایپ اپیزود، پادکست و دکلمه در انجمن کافه نویسندگان


هرگونه آثار شما در این بخش نباید کمتر از 7 پارت و بیشتر از 25 پارت شود.


شما می توانید پس از ارسال 5 پارت از اثر خود، درخواست نقد، درخواست تگ و درخواست جلد بدهید.

نکته : نقد اجباری می باشد و برای درخواست تگ حتما می بایست اثر شما نقد شده باشد.

درخواست نقد

درخواست نقد برای اپیزود دکلمه و پادکست


درخواست تگ

درخواست تگ برای اپیزود پادکست دکلمه


درخواست جلد

درخواست جلد برای دکلمه پادکست اپیزود


هر پست شما نباید کمتر از 8 خط باشد و بیشتر از 25 خط نباید ادامه یابد .



همچنین ‌شما می توانید پس از ارسال 7 پست اعلام اتمام نمایید تا رسیدگی های لازم صورت بگیرد.

اعلام اتمام

اعلام اتمام اپیزود پادکست و دکلمه


نکته : تنها آثاری که تگ می‌گیرند، توسط گویندگان تیم آوای کافه نویسندگان ضبط می گردد و متن آن برای دانلود به صورت فایل pdf روی سایت اصلی قرار می‌گیرند.



اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

درخواست انتقال به متروکه

مشاهده پیوست 32936

°|مدیریت تالار ادبیات|°​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
441
230
103
17
وضعیت پروفایل
چرخ گردون چه بخندد چه نخندد تو بخند... .
حتی معلم‌ها هم، وقتی می‌خوان آزمون بگیرن چند روزی فرصت می‌دن فرصت دوره کردن، فرصت فکر کردن، به چیز‌هایی که یاد گرفتی. حتی جنگجوها هم، برای اینکه جنگ رو پیروز بشن به خودشون استراحت می‌دن؛ تا نیروی کافی برای مقابله رو داشته باشن. اون‌وقت تو انتظار داری با همه‌ی مشکلاتت یک‌جا مقابله کنی؟ پس توی این وقتی که داری یکی یکی با مشکلاتت رو به رو میشی و باهمه‌اشون باید بجنگی که اجازه بودن توی این دنیا رو داشته باشی آزمون اصلیت چی میشه؟ آزمون زندگی کردنت رو فراموش کردی؟ آره درست شنیدی! آزمون زندگی کردن این یکی آزمون فرق داره! برای این باید، زندگی کنی امروز رو جوری که با خودت بگی "دیروز ارزش بودن داشت چون امروز رو هم تونستم زندگی کنم."جوری زندگی کن، که اگر فردا غمگین بودی اگر فردا باز افتادی توی قفس و باز باید تلاش می‌کردی برای آزادیت بگی" آزادیم ارزش داره چون می‌تونم پرواز کنم و رها باشم چون بلدم زندگی کنم، خوشبخت باشم، شاد باشم."
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
441
230
103
17
وضعیت پروفایل
چرخ گردون چه بخندد چه نخندد تو بخند... .
کاش وقتی به دنیا می‌اومدیم، بهمون می‌گفتن چجوری باید برای زندگی‌مون بجنگیم. کاش وقتی می‌گفتن برای زندگی کردن و زنده موندن امید و تلاش و... نیاز داریم؛ بهمون استفاده کردنشون رو هم یاد می‌دادن. ای کاش بهمون می‌گفتن اگر به خودمون باور نداشته باشیم، این‌چیز‌ها بی‌فایده هست! مثل این می‌مونه که بخوای با تفنگ بدون گلوله کسی رو بکشی. یا بدون سقوط کردن بخوای پرواز کردن رو یاد بگیری!
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
441
230
103
17
وضعیت پروفایل
چرخ گردون چه بخندد چه نخندد تو بخند... .
اگر به خودت باور نداشته باشی پس زنده بودنت به چه دردی می‌خوره؟ نباید منتظر باشی دیگران باورت کنن تو مثل غیبگویی می‌مونی که آینده‌ای رو می‌بینه که هیچ‌کس نمی‌بینتش و فقط خودتی که باید اون آینده رو به ثمر برسونی.
باور، مثل درختی می‌مونه که اگر از ریشه‌اش خشک بشه دیگه اکسیژنی نداره؛ دیگه امیدی به زنده بودن هیچ موجود زنده‌ای نیست! پس باید مواظب باشیم ریشه‌مون خشک نشه تا اکسیژن داشته باشیم برای ادامه دادن.
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
441
230
103
17
وضعیت پروفایل
چرخ گردون چه بخندد چه نخندد تو بخند... .
یادمه وقتی کوچیک بودم از مامانم پرسیدم:
  • نیمه گمشده‌ها کجان؟ اون به قلبم اشاره کرد و گفت:
  • این‌جا هستن؛ ولی می‌دونی چرا بهشون می‌گن نیمه‌ی گمشده؟
سرم رو به این‌ ور و اون‌ ور تکون دادم که گفت:
- چون ما آدم‌ها، بیشترمون اون‌ها رو گم می‌کنیم. اون‌ها خوبن، خیلی خوب؛ اون‌ها از جنس خدا هستن! ولی ما اون‌ها رو با بدی‌هامون از خودمون دور می‌کنیم.
چند سال بعد، یک‌ بار که حالم بد بود و دلم گرفته بود یاد حرف مامان افتادم. تصمیم گرفتم دنبالش بگردم و پیداش کردم! نیمه گشمدم رو، توی احساساتم پیدا کردم! حالا هر وقت ناامید می‌شم، اون نیمه‌ام بهم امید می‌ده. هر وقت می‌ترسم، اون بهم یادآوری می‌کنه تا نترسم شجاعت رو یاد نمی‌گیرم!
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
441
230
103
17
وضعیت پروفایل
چرخ گردون چه بخندد چه نخندد تو بخند... .
همه‌مون این نیمه‌مون رو حتماً گم کردیم؛ ولی این نیمه‌ی گمشده مثل اونی نیست، که یک عمر چشم انتظارشیم تا باهاش رویا بسازیم! این‌یکی فرق داره. این‌یکی درست شکل خودته مثل خودت تنها فرقش اینه که نصف احساسات تو رو داره. البته فقط بخش خوبش رو داره. اون فقط خاطرات خوبت رو نگه می‌داره؛ البته خاطرات بدت هم داره؛ ولی نه با سرکوفت نه با تحقیر، که تو این کار بد رو انجام دادی. نه اون میگه "یادته این‌کار رو انجام دادی؟ تجربه شد دیگه انجام ندی."
یادته این شکست رو خوردی؟ ولی باعث شد تلاشت رو بیشتر کنی. یادته از این اتفاق خیلی می‌ترسیدی؟ ولی باهاش روبه‌رو شدی. آره اون همینه؛ ولی ما اون‌ رو خیلی وقته زندانی کردیم، توی زندانی که نرده‌هاش رو با ناامیدی و ترس ساختیم. قفلش رو با افسوس و اگر و اما هامون ساختیم. وقتشه بشکنیمش و اون نیمه‌مون رو آزاد کنیم. پرنده‌ها به دوتا بال، برای پرواز نیاز دارن. روح ما هم به یک نیمه‌ دیگه نیاز داره تا روح‌مون رو صیغل بده. پس تا خودمون رو کامل پیدا نکنیم، نمی‌تونیم بدون بال پرواز کنیم.
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
441
230
103
17
وضعیت پروفایل
چرخ گردون چه بخندد چه نخندد تو بخند... .
امید همیشه به شکل یک احساس نیست؛ امید می‌تونه گاهی یک فرد باشه، گاهی یک غذا یا حتی... امید می‌تونه به شکل آدمی ظاهر بشه که وقتی ل*ب پرتگاه ایستادی تا با دنیا خداحافظی کنی، دستت رو از پشت بگیره و بکشه و بگه "یا با هم می‌پریم یا با هم این دنیای لعنتی رو به آخر می‌رسونیم" امید می‌تونه با یک نگاه بیاد؛ وقتی میبینی مامانت نشسته سر سجاده و برات دعا می‌کنه چون، می‌دونه تو ارزش زندگی کردن داری. امید می‌تونه حتی اشک‌های پی‌درپی باشه، به‌خاطر خنده‌های از ته دلت با دوستات. همیشه امید پیش‌ مونه ولی ما نمی‌بینیمش... .
 
آخرین ویرایش:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا