تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

پاکت نامه [ پاکت‌نامه اختصاصی .:مریــم:. ]

  • شروع کننده موضوع نهنــگ
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 210
  • پاسخ ها 1
مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
May
3,702
9,682
193
رَهـایـی
87025_e2b10b74f3c991c538e2414f7b95e0a5.jpg


د‌ل‌های ما که به هم نزدیک باشد دیگر چه فرقی می‌کند که کجای این جهان باشیم؟
دور باش اما نزدیک! من از نزدیک بودن‌های دور می‌ترسم...!

☕?

پی‌نوشت : نامه یک پیام نوشتاری‌ست. نامه معمولاً برای برقراری ارتباط بین دو فرد که در مکان‌های جغرافیایی مختلف هستند به کار می‌رود.

☕?

این تاپیک اختصاصی @.:مریــم:. می‌باشد؛ لطفاً از ارسال هرگونه پیام خودداری کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار
گرافیست انجمن
Nov
2,359
20,099
193
20
خم یک کوچه?
وضعیت پروفایل
-پس زخم‌هامان چه؟ - نور از محل این زخم‌ها وارد می‌شود!
بقیه ی نامه ها به کتاب وصیت‌نامه‌ای برای جوانه‌ها منتقل شده
لینک در امضا هست، میتونید مراجعه کنید برای خوندن


نامه ی سوم
گیرنده: پسر کوچه بغلی

سلام!
یکم عجیبه که بخوام برای تو نامه بنویسم نه؟ ولی خب از اونجایی که کسی نیست تا باهاش حرف بزنم گفتم شاید بخوای اولین نامه زندگیتو دریافت کنی. میدونی، من تا حالا ندیدمت و هیچ آشناییتی باهات ندارم. حتی حس ادبی نویسی هم ندارم. میخوام برات حرف بزنم یکم، همین. امیدوارم حوصله حرفامو داشته باشی.
چون منو نمیشناسی شاید لازم باشه خودمو معرفی کنم ولی حوصله اش نیست، فقط بدون یه کوه درد اینجا نشسته، مثل همه ادما منم پر از زخم و دردم. بعضی روزا مثل امروز از وقتی پا میشم تا وقتی بخوابم درونم خالیه، بدون هیچ حسی. حتی وقتی میخندم یا گریه میکنم، زندگی کردن مثل بازی کردن تو تئاتر میشه.
میدونی، کلی کلمه تو قلبم هست اما بهم وصل نمیشن تا جمله بشن و در عین حال احتمال داره اگه حرف نزنم باهات همین امشب دق کنم، البته که هر شبی اینطور بوده بالاخره صبح شده ولی بازم یه تیکه از من مرده.
مامان امروز گفت چشمام وقتی باهاش حرف میزنم خالین، راست گفت، من پیچوندمش و بعدش براش کلی حرف زدم تا ناراحت نمونه و فکرش درگیر نشه ولی راست گفت. چشمام خالین، قلبم خالیه.
من و مامان خیلی سعی میکنیم تا با هم ارتباط خوبی داشته باشیم و از هم مراقبت کنیم ولی واقعا کافی نیست، امیدوارم برای اون حضورم کافی باشه و بهش کمک کنه اما برای من اون کافی نیست. براش نمیتونم راحت حرف بزنم. برای تو هم نمیتونم. برای هیچ کس نمیتونم. البته شاید کسایی باشن که بتونم ولی اونا انقدر درگیرن که روم نمیشه بازم ازشون بخوام باهام حرف بزنن. مامان هم گناه داره، وقتی براش از دردام میگم قلبش میشکنه، پس باهاش میخندم و می‌خندونمش. اون لیاقت اینو داره که لبخند بزنه.
من از آدما بدم میاد و همچنان دوستشون دارم و خب این خیلی سخته. دلم میخواد یکی باشه بغلم کنه و همیشه کنارم باشه و در همون حال دلم میخواد از همه آدما فرار کنم، نمیدونم دنیا بهت اون روشو نشون داده یا نه ولی آدما با من بد تا کردن. خیلی اذیتم کردن و همون کارای کوچیکشون باعث شده الان اینهمه عجیب غریب شده باشم.
یکی از دوستام گفت دلش میخواد بهم یه کتاب بده و خب راستشو بخوای من تا حالا انقدر مورد توجه کسی نبودم، درسته خیلیا بهم کادو دادن ولی این یه حس خاص داشت. یه دوست دیگم هست که عاشقمه، به معنای واقعی دوستم داره و منم دوستش دارم ولی نه به اندازه اون. اینو میدونه ولی ناراحت نیست، خیلی درگیره و زیاد نیست تا با هم حرف بزنیم. یه دوست دیگم هست وقتی باشه واقعا خوبه و حرفای خیلی خوبی میزنیم ولی اونم کلی درس داره و زیاد انلاین نمیشه. یه دوست دیگم هست که تازه باهاش دوست شدم و حرف زدن با اونم خیلی خوبه ولی بعضی وقتا حرف کم میارم برای زدن. یه دوستمم تازه رفته، با اون زیاد حرف نمی‌زدم ولی جای خالیش یه کوچولو اذیتم میکنه.
جدیدا فکرای قشنگی تو سرمه، باید بتونم عملیشون کنم، حیفه دنیا اینهمه کار قشنگ رو نبینه. تو تا حالا رویاپردازی کردی؟ من بهش معتادم و خیلی بهم اسیب زده، ولی تو امتحانش کن، اگه یه کوچولو باشه خیلی کیف میده.
تا حالا عاشق کسی شدی؟ بنظر من عشق خیلی قشنگه. اینکه دو نفر همدیگه رو به سرپرستی میگیرن و از هم مراقبت میکنن واقعا باید حس قشنگی داشته باشه نه؟ من فک کنم تجربه اش کردم، چندین بار، ولی تا حالا با یه پسر نبوده.
دلم میخواد با آدما حرف بزنم ولی میترسم کسی نخواد حرفامو بشنوه و حتی وقتی بهم میدون میدن حرفی برا گفتن ندارم. روزی که کتابامو تموم کردم امیدوارم به حرفام گوش کنن. دلم میخواد حرفای اونارو هم بشنوم، تقریبا مطمئنم اونا هم کسی رو ندارن تا به حرفاشون گوش کنه. خیلی بده که نمیتونیم ادما رو نزدیک خودمون نگه داریم ولی خب شاید بتونم تلاش کنم و جاهای خالی زندگیشونو پر کنم.
اگه یه روز خواستی یه نفر برات قصه های خنده دار بگه من اینجا منتظرتم، درسته اون وسطا میزنم جاده خاکی و کلی صحنه های دراماتیک غمگین تولید میکنم ولی قول میدم با من خوش بگذره.
همیشه دلم میخواست یکی برام نامه پست کنه و منم با چاقو بازش کنم، چند وقت پیش فهمیدم مامانمم عاشق پاره کردن پاکت نامه با چاقوئه. اگه برام نامه نوشتی میدم مامان پارش کنه، وقتی میخنده خوشگلتره. من بچه خوبی نبودم هیچ وقت، ولی اون مامان خوبی بود، حداقل تلاششو میکنه باشه.

از طرف: من
بامداد ۰۰.۰۹.۰۷
 
آخرین ویرایش:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا