[ نامه دوم ]
گیرنده: آنان که دخترانه مَردند
دخترم، بگذار دخترانگیهایت میان لاکهای رنگی رنگی و عروسکهایِ بزرگ و کوچک بماند.
جهان زندانیست برای روح ظریف دخترانهات؛ جهانی ناموازی و سرشار از نابرابریهای جنسیتی.
دخترم عشق بورز، بدون چشم داشتِ دریافت هیچ عشقی؛ شاید هیچ آغوشی برایت باز نباشد.
قرار نیست کسی تو را در دردهایت به آغو*ش بکشد، اینجا خبری از برابری نیست، اینجا دردهای ماهانه را فریاد زدن برابر است با بیحیایی.
اینجا شبها که دلت بگیرد خیابانها میشوند نا امن!
اینجا محکوم به قفسی؛ قفسی با میلههای غیرت، قضاوت و تعصبهای کورکورانه... .
تو پرواز کن حتی اگر بالهایت را بچینند.
تو بخند حتی اگر دیوانه خواندند تو را مردمِ جاهل؛ دردهایت را فریاد بزن؛ نترس، عاشق شو دل ببند، فارغ شو و خودت را رها کن.
دخترم حتی اگر قضاوتها و حرفها قلبت را شکست بازم هم به نوای شکسته قلبت گوش کن و دخترانه مرد باش!