تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

آموزشی چاله یا حفره‌ی پیرنگ

  • شروع کننده موضوع مآه نآز
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 130
  • پاسخ ها 2
سرپرست بازنشسته
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Apr
1,611
2,024
168
بسم تعالی
«چاله و حفره‌ی پیرنگ»

?• «چاله» (hole) شکلی از فقدان باورپذیری است. در این حالت، داستان نه فقدان انگیزه، بلکه فقدان منطق دارد.

?• یکی از حلقه‌های زنجیره علت و معلولی گم شده است.

?• اما چاله‌ها نیز مثل تصادف و اتفاق بخشی از زندگی‌اند. برای خیلی از اتفاقات نمی‌توان دلیل و منطق تراشید. بنابراین اگر درباره زندگی می‌نویسید، طبیعی است که یک یا دو چاله به داستان شما راه پیدا کنند.

?• مسئله نحوه استفاده از آن‌هاست. اگر می‌توانید میان حوادث غیرمنطقی پیوند ایجاد کنید و چاله را پر نمایید، حتما این کار را بکنید.

?• اما برای این‌کار غالباً باید صحنه جدیدی خلق کرد که هدفی جز منطقی کردن صحنه‌های قبل و بعد از خود ندارد و آن چنان بی‌تناسب و نازیباست که در آزارندگی دست کمی از چاله‌های منطقی ندارد.

?• از خودتان بپرسید در چه صورت مخاطبان متوجه حفره‌ای در منطق پیرنگ خواهند شد؟

?• شما می‌دانید حفره‌ای در منطق داستان وجود دارد چون داستان روی میز شما نشسته و چاله آن مستقیما به شما خيره شده است.

?• اما در روی پرده، داستان در زمان جاری است. بنابراین وقتی چاله‌ای پیش می‌آید، بیننده ممکن است در آن لحظه به دلیل کمبود اطلاعات نتواند بفهمد که آنچه لحظه‌ای پیش اتفاق افتاد منطقی نیست یا شاید آنقدر سریع اتفاق بیفتد که کسی متوجه نشود.

?• پس ممکن است بیننده متوجه نشود. اما شاید هم بشود. در این صورت چه؟

?• نویسندگان ترسو سعی می‌کنند این گونه چاله‌ها را پر کنند مبادا بیننده متوجه شود.

?• اما دیگران با این مشکل شجاعانه روبه‌رو می‌شوند. آنها چاله را به تماشاگر نشان می‌دهند و بعد چاله بودن آن را انکار می‌کنند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Apr
1,611
2,024
168
•[??]• اولین مثال از این‌که چطور نویسندگان #فیلم_نامه حفره‌های پیرنگ در فیلمنامه خود را رفع کردند، مثال داستان فیلم را لو می‌دهد:

《فیلم کازابلانکا》

?• در این فیلم، فراری سرمایه‌دار و کلاهبرداری تمام‌عیار است که فقط برای پول کار می‌کند.

?• اما بعد به ویکتور لاسلو در یافتن برگه‌های عبور گران‌بها کمک می‌کند و در ازای آن چیزی نمی‌خواهد. این کار او با شخصیتش نمی‌خواند و غیر منطقی است.

⌛️• نویسندگان فیلمنامه با آگاهی از این موضوع، جمله زیر را در دهان فراری قرار دادند: «خودم هم نمی‌دونم چرا این کار رو می‌کنم چون احتمالا سودی برام نداره...»

⚰️• نویسندگان به عوض مخفی کردن چاله، آن را با این دروغ آشکار تصدیق کرده‌اند که شاید فراری یک‌دفعه سخاوتمند شده است.

?️• بیننده می‌داند که ما غالباً کارهایی می‌کنیم که دلیل منطقی برایشان نداریم. بنابراین با خود می‌اندیشد: «حتی فراری هم آن را نمی‌فهمد. عالی. ادامه ماجرا».
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Apr
1,611
2,024
168
•[??]• دومین مثال از این‌که چطور نویسندگان #فیلم_نامه حفره‌های پیرنگ در فیلمنامه خود را رفع کردند، مثال داستان فیلم را لو می‌دهد:

《فیلم نابودگر》

?• این فیلم چاله ندارد - روی چاهی عمیق ساخته شده است.

?• در سال ۲۰۲۹ چیزی نمانده آدم‌های آهنی نژاد انسان را از روی زمین محو کنند تا اینکه بازماندگان به رهبری جان کائر جنگ را مقلوبه می‌کنند.

?• آدم آهنی‌ها برای نابود کردن دشمن خود نوعی ماشین زمان اختراع می‌کنند و یک نابودگر را به سال ۱۹۸۴ می فرستند تا مادر جان کانر را قبل از تولد او بکشد.

?• کانر ماشين آنها را تصاحب می‌کند و افسری جوان به نام ریس را به گذشته می‌فرستند تا نابودگر را قبل از اقدام بکشد.

?• او این کار را با علم به اینکه ریس در واقع علاوه بر نجات مادرش، او را حامله نیز می‌کند انجام می‌دهد. بنابراین مأمور او در واقع پدرش نیز است. چی؟

?• اما جیمز کامرون و گیل آن هرد، می‌دانستند که اگر دو جنگجو را از آینده به خیابان‌های لس آنجلس بیاورند و آن‌ها را شتابان به دنبال زن بیچاره روان کنند، بیننده سؤال‌های منطقی مطرح نخواهد کرد و آن‌ها می‌توانند طرح قصه خود را ذره به ذره توضیح دهند.

?• اما آن‌ها به خاطر احترامی که برای شعور بیننده قائل‌اند، می‌دانستند که بیننده ممکن است بعد از تماشای فیلم با خودش فکر کنند: «ببینم... اگر کانر می‌دونست که ریس...»

?• و بدین ترتیب چاله‌ها باعث ضایع شدن لذ*ت بیننده می‌شوند. به همین خاطر آنها این صحنه گره‌گشایی را به فیلم افزودند.

?• سارا کانر باردار به کوهستان دورافتاده‌ای در مکزیک پناه می‌برد تا در آنجا پسر خود را به دنیا آورد و برای ماموریتی که در آینده دارد بزرگ کند.

?• او در یک پمپ بنزین خاطراتش را برای پسر به دنیا نیامده‌اش، در یک ضبط صوت به امانت می‌گذارد و در آنجا می‌گوید: «می‌دونی، پسرم، سر در نمیارم. اگر می‌دونستی که ریس پدر تو خواهد شد، پس چرا...؟ چطور؟ آیا به آن معنی‌ست که این اتفاق ممکن است باز هم... و باز هم... اتفاق بیفتد؟»

?• آن‌گاه لحظه‌ای مکث می‌کند و بعد می‌گوید: «می‌دونی، اگه به این موضوع فکر کنی دیوونه می‌شی.»

?• و تماشاگران در سراسر جهان با خود اندیشیدند: «آره، راست می‌گه. این قضیه اهمیتی نداره»، و به این ترتیب منطق را با خوشحالی به درون سطل آشغال انداختند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا