با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن میگذرد.در کوچه پس کوچههای هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید
دنبال کلماتی می گردم که بتوانند آتشی را که در جانم شعله می زند ، برای تو بازگو کنند. اما در همهی چشم اندازِ اندیشه و خیال من، جز تصویر چشم های زنده و عاشقِ خودت هیچی نیست .
از چشم هایش شروع شده بود
و به دست هایم سرایت کرده بود،
(دوست داشتنش را میگویم)
و حالا...
سالهاست که شستن دست هایم
حافظه ام را پاک نمیکند.
در من است،
مثل زخمی عمیق بر پوستم
(رفتنش را میگویم)...
و چشم هایم چون ابرهای شمالی
خیس و بارانی است...
یک وقت هایی
بعضی شباهت ها
آدم را نصف جان میکنند...
مثلا صدایی که شبیه صدایش باشد..
خنده ای که شبیه خنده هایش...
و امان از چشم هایی
که شبیه چشم هایش باشند...!