آناهیتا هیچی نگفت، میترسید با کوچکترین حرفی باز بحث جدید برای دعوا بسازد، برای همین به نازنین نگاه کرد که چشمهایش از نوک انگشت پا تا فرق سر مریم در حال گردش بود؛آهی سر داد، مردمک چشمهایش را به سمتی چرخاند، دیگر چهرهای گندمی رنگ مریم را...