با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن میگذرد.در کوچه پس کوچههای هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید
میگم که شاید این زندگی من نیست، شاید زندگی شخص دیگریست، و اینجا فراموشش کرد، همانطور که آدم کلیداشو روی میز فراموش میکنه، ولی بلاشک دنبالش برمیگرده و معذرت خواهی میکنه، آره باید معذرت خواهی کنه.
اگر می خواهید یک نفر را بُکُشید
پیشنهاد می کنم اول به او محبت کنید...
خاطره بسازید... ساعت ها با او وقت بگذرانید... غافلگیرش کنید، به هر بهانه ای شادی اش را باعث شوید... برایش سنگ صبور باشید...
اینگونه زنده اش می کنید، و دقیقا زمانی که جز شما کسی را در زندگی اش ندارد رهایش کنید...
او را در بدترین شرایط زندگی اش
درست وقتی که به شما بیش از هر کس دیگری نیاز دارد...
تنها بگذارید!
ترجیحا این رفتنتان هم بدون دلیل باشد...
بی هیچ حرفی ... بدون خداحافظی!
در آخرین مسیجتان هم برایش آرزوی خوشبختی کنید!
شک نکنید او خواهد مُرد... هر روز از نو ..
هر روز از نو می میرد و تا عمر دارد آن آدم سابق نمی شود!
[زیور شیبانی]
من دیگر من نیست ؛ یک غریبه است با احساساتی عجیب ، زیباتر و مهربانتر است اما دیگر من نیست دلم برای من تنگ شده است! این جمله بسیار من را درمانده نشان میدهد اما دلم برای من تنگ شده است. دلم پرواز کردن میخواهد؛ دلم بالا رفتن از درخت سیب را میخواهد؛ دلم تنهایی مطلق میخواهد؛ شاید هم دلم یک سقوط باشکوه میخواهد.
تعداد آدمهایی که من واقعا دوستشان داشته باشم زیاد نیست
تعداد کسانی که نظر خوبی دربارهشان دارم از آن هم کمتر است
من هرچه بیشتر دنیا را میشناسم، از آن ناراضیتر میشوم!
هر روز که میگذرد بیشتر معتقد میشوم که آدمها شخصیتِ ناپایداری دارند و نمیشود روی ظواهر لیاقت یا فهم و شعورشان حساب کرد...
•جین آستین [شرح حال...]
از منِ قبل از تو چیز زیادی بخاطر ندارم
فقط میدانم که چشمهایم غیر از سیاهی هم میدیدند.
قبل از تو نیز غم داشتم
ولی خندههایم نیز یادم هست.
منِ قبل از تو جمعهها را زندگی میکرد
نه که دلگیری آدینه به زانو درش بیاورد
منِ قبل از تو تنها بود ولی شاد
شب و روزهایش با هم فرق داشتند.
راستی منِ قبل از او
با توام! مرا بخاطر داری؟