تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

[یسنا] دومین دوره کارگاه آموزشی دلنوشته نویسی

وضعیت
موضوع بسته شده است.
مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
May
3,702
9,687
193
رَهـایـی
34979_23f2d9c9593884231706184a4a045ed3.jpg

با سلام
کاربر گرامی @یسنا

با شرکت در کارگاه آموزش دلنوشته نویسی می بایست تمرینات محوله به خود را در این تاپیک قرار دهید.

_ مدرس @ARAWMIXIA

_ دوره ی آموزشی زمستان 99 _
❄لطفا از ارسال هرزنامه خودداری کنید❄
با پایان دوره تاپیک بسته خواهد شد.

°|با تشکر، مدیریت تالار ادبیات|°
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
79
192
53
وضعیت پروفایل
به راستی من کیستم؟
یادش بخیر، آن زمان حتی گل‌های قرمزِ، چادر نماز مادربزرگ هم بوی خوش می‌داد؛ گل‌های کوچک و بزرگی که بوی‌شان تو را به سمت چادر می‌کشاند و باعث می‌شد به آن پارچه‌‌ی سفید چنگ بزنی و مشامت را از عطر گل‌هایش سیراب کنی!
اما اکنون گل‌های طبیعی درون گل‌ فروشی‌ها دیگر بویی ندارند درست مثل مردمان این زمان.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
79
192
53
وضعیت پروفایل
به راستی من کیستم؟
40797_35584653a46e0b1a863e180ee0adc221.png

نه!
دنیا سمت من نیا، نه تاریکی شب‌هایت را می‌خواهم، نه روشنایی روزهایت را!
نه سرسبزی جهانت را می‌خواهم، نه مردمان دل سنگت را!
نه طلوعت را می‌خواهم، نه غروبت را!
مگر حلقه‌ی بدبختی‌هایی را که بر استخوانم زدی نمی‌بینی، استخوانی که پوست با مهر او را در آغو*ش گرفته و نمی‌داند بود و نبودش برایم فرقی نمی‌کند.
این فلز سرد فکرم را به خود معطوف کرده حتی اگر آن را به دور دست‌ها پرت کنم رد سفیدش رهایم نمی‌کند!
از ابزارهایی که با آن خودت را زیبا جلوه می‌کنی متنفرم! از چیزهایی که تنها تو پشتش آسوده دراز کشیدی بی‌زارم!
از عشقی که با آن ریشه‌هایم را سست کردی و درخت وجودم را با نسیمی بر زمین افکندی.
از اعتقادات دروغینی که چون لباسی زخیم بر افکار مردم پوشاندی.
از نقاب رنگارنگی که بر چهره‌ی سیاهِ، سنگ دلان گذاشتی.
از سرابی که آن را چون دریاچه‌ی پر آب نشان دادی تا هر چه به سویش می‌دویم از آن دورتر می‌شویم.
از دیواری که اطمینان دادی تا ابد پا برجاست اما به محض تکیه زدن سرم بر سینه‌ی سردش بر رویم آوار کردی.
تنها یک سوال از تو دارم چرا روحم را از من نگرفتی؟! چرا به جای آن خاطراتم را گرفتی؟!
مگر چه بدی به تو کرده بودم؟ لعنتی حتی اسم و فامیلم را از من گرفتی نمی‌دانم کیستم؟!
دیگر سمت من نیا، شنیده‌ام تو با مردگان کاری نداری، بدان مدت‌هاست من مرده‌ام!
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
79
192
53
وضعیت پروفایل
به راستی من کیستم؟
امروز می‌خواهم برایت قصه بگویم!
قصه‌ای که از نان شب هم واجب‌تر است.
قصه‌ای که هر نفر بر روی این کره خاکی، یک تعبیر و توصیف از آن دارد.
قصه‌ای که چون سیاوش تو را به آتش می‌افکند، اما سرانجام بدون کوچک‌ترین اثری از سوختگی با لباسی سفید تو را به همگان نشان می‌دهد.
قصه‌ای که حاضری در راهش، شربت شهادت را بدون کوچک‌ترین تعللی تا ته سر بکشی.
قصه‌ای که در آن، دنیا در قاب مشکی و خاکستری من و تو خلاصه می‌شود.
قصه‌ای که خورشیدش، از دستان تو گرما می‌گیرد.
قصه‌ای که از قیس بن ملوح عامری، مجنون ساخت.
قصه‌ای که به غذاها طعم، به شعرها ارزش‌خواندن، به گل‌ها بوی زندگی، به لبخند‌ها ارزش نگاه کردن، به گام‌ها استواری، به طعم‌ها لذ*ت و به جهان رنگی دگر بخشید.
قصه‌ی عشق! حالا به من بگو می‌خواهی به آن گوش کنی؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
79
192
53
وضعیت پروفایل
به راستی من کیستم؟
روشناییِ روز‌هایم را به تاریکی شب‌هایت، دستان گرمم را به سرمای وجودت؛ لبخند‌های دروغینم را به اشک‌های واقعی‌ات، فریادهای عاشقانه‌ام را به ل*ب‌های بی‌حرکتت، بهارم را به پاییزت، اصلاً تمام داشته‌هایم را به تمام نداشته‌هایت ترجیح می‌دهم تا لحظه‌ای در هوایی که تو نفس می‌کشید ریه‌هایم را سیراب کنم؛ مهم نیست چقدر کوتاه، تو که باشی عقربه‌های روی ساعت برای همیشه می‌میرند نمی‌خواهم با تمام نزدیکی‌ات به من، از من دور باشی!
 

پیوست ها

  • Music Instrumental Zamine Garm.mp3
    2.8 مگایابت · بازدیدها: 0
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
79
192
53
وضعیت پروفایل
به راستی من کیستم؟
پیر نشده‌ام اما دود غلیظی از من بلند شده، منشأ این دود آتشی است که چوب‌هایش از جنس خاطرات است؛ همان‌هایی که تو با شوق برایم تعریف می‌کنی و من هر چه می‌گردم نمی‌توانم ردپایی از آن‌ها را در وجودم پیدا کنم!
هر بار از تو می‌پرسم کیستی و می‌گویی دخترت، به این فکر می‌کنم گرچه رستم نبودم ولی ای کاش همانند او نشانی به مادرت می‌دادم تا به گیسوانت ببند؛ این‌گونه شاید لحظه‌ی دیدار می‌توانستم تو را بشناسم!
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
79
192
53
وضعیت پروفایل
به راستی من کیستم؟
کودکیم با:
فرفره‌هایی که با فوت‌هایم نمی‌چرخید،
بادبادک‌هایی که رنگ آسمان را ندید،
حبابی که در دایره بین شست و اشاره بیرون نیامد،
پلاستیک‌هایی که به جای بادکنک‌های رنگی نفس‌هایم را در خود حبس کرد،
نقاشی‌های بی‌رنگ،
غمی که زمستان می‌خوابید و درست روز تحویل سال از خواب بیدار می‌شد،
حرف زدن‌های شبانه روزیِ معده؛
کفش‌هایی که با پوشیدنش تق تق صدا نکرد،
پیراهنی که هرگز رنگش صورتی نشد،
وصله‌ای که هر روز بزرگ و بزرگتر می‌شد،
عروسکی که پشت ویترین به من و من به او چشم دوخته بودم
سرمایی که در وجودم ماند و هیچ آتشی گرمش نکرد،
گذشت.
آرزو داشتم هر چه زودتر بزرگ شوم، حال که این اتفاق افتاد دیگر آرزوی برگشت به دوران کودکی را ندارم؛ شخم زدن زمینی خشک، که قلوه سنگ‌هایی از جنس حسرت‌ دارد، همان‌هایی که یک روز آرزو بود اصل حماقت است و من احمق نیستم!
 

پیوست ها

  • 08 The Drowned Girl _Edit_.mp3
    1.9 مگایابت · بازدیدها: 0
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
79
192
53
وضعیت پروفایل
به راستی من کیستم؟
43419_8f15c32b1eea2e86300796bdad2b66cd.jpg


هنوز هم فکر می‌کنی آسمان بالای سرت آبی‌ست؟!
حرفم را باور نداری؟! باشد، اصلاً خودت سرت را بالا بگیر و نگاه کن آن وقت می‌فهمی!
نه! تو درست ندیدی آسمان دیگر آبی نیست سیاه شده، سیاه‌تر از ذغال.
باشد، باور نکن فقط صبر کن و ببین!
ببخشید خانم، آسمان چه رنگی‌ست؟
آقا، آسمان چه رنگی‌ست؟
پدر جان، آسمان چه رنگی‌ست؟
می‌بینی همه می‌گویند سیاه؛ دیدی چشمانت درست نمی‌بیند.
حرف‌هایت را نشنیده می‌گیرم یعنی چی که دل‌های ما مرده است؟!
نگاهی به دور و برت بینداز یعنی تمام مردم این‌جا دل‌هایشان مرده است فکر نمی‌کنی مشکل از توست نه از ما؟!
عشق، خنده‌دار است یعنی با عشق دوباره آسمان آبی و دل‌ها دوباره زنده می‌شود.
نه دل‌های ما بدون عشق هم هنوز در سینه‌مان می‌تپد گوش کن، جلوتر بیا صدایش ضعیف است اما می‌زند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
79
192
53
وضعیت پروفایل
به راستی من کیستم؟
اشک‌هایی بر دیدگانم جاریست، سرچشمه‌اش قلبی است که مدت‌هاست کارش شده به آتش کشیدن جسمی که روحش به پرواز درآمده؛ قلبی که نبودنت هزار تکه‌اش کرد و بر هر تکه تنهایی را به تصویر کشید.
کاش می‌شد چون لاله‌های واژگون تا ابد سر خم کرد و به زمینی چشم دوخت که تو در آن با چشم‌های باز خفته‌ای.
بر من خرده مگیر، کرم‌های ابریشم هم نتوانستند در هوایی نفس بکشند که آغشته به سم تنهایی بود پس برای خود پیله‌ای بافتند و تاریکی را به نور خورشیدی که تنهاست ترجیح دادند؛ من هم می‌خواهم همین کار را بکنم پیله‌ای ببافم و روی شاخه‌ای که سایه‌اش رویت افتاده بیاویزم و با چشمانی باز بخوابم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
79
192
53
وضعیت پروفایل
به راستی من کیستم؟
به نظرت همنشینی با کدام را ترجیح می‌دهند؟! اعضا و جوارح یا موجوداتی که خاک همه‌ چیز آنهاست و از هر چه در آن است بدون کوچک‌ترین رحمی تغذیه می‌کنند!
چه زیباست پایان مرگی که فرجامش زندگی دادن به دیگری است؛ مرد یا زن، کوچک یا بزرگ فرقی نمی‌کند مهم این است که بوی خوش محبت هنوز هم در میان آدمیان وجود دارد.
مراقب قلب‌هایمان باشیم اگر روزی دست تقدیر خواست جانی را نجات دهیم یادمان باشد قلبی که عشق در آن جریان داشته باشد و خالی از کینه و بخل و حسادت باشد با تپیدن آن در سینه‌ی دیگری مردگانی هستیم که هنوز هم زنده‌ایم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا