تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

وضعیت
موضوع بسته شده است.
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,407
12,136
219
[ هوالمحبوب ]

درود؛

زین پس در انجمن پاراگراف‌های منتخب و ماندگار از بهترین کتاب‌ها را به صورت صوتی خواهیم داشت.

_ لطفاً اگر متنی از کتاب‌هایی که خواندید نظرتون رو جلب کرد حتما در این تاپیک:



با ما به اشتراک بگذارید.

با تشکر از همراهی شما عزیزان
| مدیریت تالار کتاب گویا |

 
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,407
12,136
219
بهار نزدیک می شود و تو باید دستمال سفید گردگیری را برداری و به مصاف جنگی نابرابر با کمد اتاقت بروی!
کمدی سرشار از خاطرات، درب کمد را که باز می کنی، هیاهویی به پا می شود، تو به قلمرو خاطرات پا گذاشته ای
کاغذها برنده تر از تیغ ها، عکس ها راه نفس را می گیرند
و کتاب ها ماشین های زمانی می شوند و تو را دست و پا بسته از سالی به سالی و از شهری به شهری می برند.
یادگاری ها هجوم می آورند و همه ی لحظه های خوب را به رخ می کشند.
عطرها تو را در خود غرق می کنند و با هر بوییدن موجی از خاطرات تو را به زیر می کشد .
آن لحظه دستمال سفید گردگیری را به نشانه ی صلح بالا می آوری، غافل از آنکه دیگر هزار سال از آن روزها گذشته است.
و نمی دانی که من هنوز هم آن گوشه کنارها مانده ام تا بهاری از راه برسد، تا با خاطره ای، عطری، کتابی، هر چند کوتاه، مرا به یادت بیاوری.

کتاب: عطر چشمان او
نویسنده: روزبه معین
گوینده : @Masoum.t


 
آخرین ویرایش:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,407
12,136
219

یک روز پرسید: می خوای از سر شروع کنی؟
دیدم نه، واقعا نه. از سر شروع کنم که چه شود؟ که چه کار کنم؟ مگر اینکه بدانم راه دیگری هم هست،
که می دونم نیست. اقلا برای من نیست. اگر هزار بار دیگر شروع کنم باز به همین جا میرسم..
آدمیزاد فراموشکاره. وقتی درد داره، قیل و داد می کنه، داد می کشه و بعد یادش می ره.
درد که همیشه درد نمی مونه، یا درمون می شه یا آدم بهش انس می گیره.

کتاب:خواب زمستانی
نویسنده: گلی ترقی
گوینده: @husar


 
آخرین ویرایش:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,407
12,136
219

می فهمید چقدر سخت است که سکوت کنید و هیچی نگویید، در حالی که ذره ذره وجودتان می خواهد منفجر شود؟
تمام راه فرودگاه تا آنجا را داشتم با خودم تمرین می کردم که چیزی نگویم. اما واقعا داشتم می مردم.
ویل سر تکان داد. سرانجام وقتی توانستم حرفی بزنم صدایم بریده بریده و بی رمق بود
جمله ای که به زبان آوردم تنها حرف خوبی بود که می توانستم بزنم:
دلم برایت تنگ شده بود!


کتاب:من پیش از تو
نویسنده:جوجو مویز
گوینده: @KIAnaz


 
آخرین ویرایش:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,407
12,136
219
در عمق دریا دلم می خواست چشم هایم را ببندم و برای چند لحظه هم که شده، وانمود کنم که آب را فراموش کرده ام.
اما هرچقدر بیشتر سعی میکردم، کمتر میتوانستم به آب فکر نکنم؛ بیشتر غرق میشدم.
باید همیشه به یاد داشته باشی که
ماندگارترین چیزها در ذهن، آنهاییست که وانمود به فراموش کردنشان میکنی.
هرچقدر بیشتر بخواهی چیزی را فراموش کنی، بیشتر در ذهنت با آن بازی میکنی.
برای فراموش کردن چیزی، نباید از آن فرار کنی؛ خودشان کم کم میروند، فراموش میشوند.
سعی برای فراموش کردن چیزی، درست مانند فرار کردن از سایه ات است.
تو نباید از سایه ات فرار کنی، نمیتوانی که فرار کنی؛
وقتش که برسد، خودش کم کم می رود، فراموش می شود.

کتاب :بعد از ابر
نویسنده: بابک زمانی
گوینده: @Qazaleh.t.h

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,407
12,136
219

اگه بخوای یه داستان بنویسی درباره سقوط یک هواپیما، باید سوار هواپیما بشی.
کمربندت رو محکم ببندی، شروع کنی به اوج گرفتن، پرواز کردن و لذ*ت بردن از پرواز. بعد یکباره سقوط میکنی، با تمام سرعت به زمین میخوری و همه چیز نابود میشه. ولی تو از بین خرابه ها بیرون می آیی، لباست رو می تکانی و میری سمت خونه!
پشت میزت می نشینی و شروع میکنی به نوشتن...
اما اگه بخوای یه داستان بنویسی درباره از دست دادن کسی که دوستش داشتی، باید با او قدم بزنی، در آغوشت بگیری، کمربندت رو محکم ببندی، با او شروع کنی به اوج گرفتن، پرواز کردن و لذ*ت بردن. بعد یکباره سقوط میکنی و اون با تمام سرعت از دست میره، همه چیز نابود میشه.
و تو از بین خرابه ها بیرون می آیی، ولی این بار دیگه نمیتونی بری خونه!
همان جا می نشینی، بین اون همه خرابه
اگر کسی رد شد، برایش می گویی.
برایش می گویی، اگر کسی رد شد، از بین اون همه خرابه!


نام کتاب:عطر چشمان او
نویسنده: روزبه معین
گوینده: @TaRlan~M

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,407
12,136
219

لوریا: من خیلی از رنگ بنفش خوشم میاد.

جان: چه خوب، منم رنگ آبی رو خیلی دوست دارم،

بنفشو یه کم کمرنگ کنی میرسی به آبی، رنگ های نزدیکی هستن تقریبا...

لوریا: آره، رنگ های نزدیکی هستن.

جان: البته نیازی به اینهمه فلسفه بافی نیست،
دوسِت دارم...!
حتی اگه تو از سفید خوشت بیاد،
من از مشکی!


نام ‌کتاب: سرود بی حوصلگی
ترجمه : عباسعلی تنها
گوینده: @TaRlan~M


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,407
12,136
219
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪﻩ ، ﺑﻬﺶ ﭼﯽ ﺑﮕﯿﻢ؟!
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪﻩ ﺑﻬﺶ ﻧﮕﯿﺪ:
ﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺍﯾﻨﻢ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﻩ ..
ﻧﮕﯿﺪ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﺷﻪ..
ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﺎ ﺟﻮﮎ ﻫﺎﯼ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺑﺨﻨﺪﻭﻧﯿﺪﺵ
ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﺑﺨﻨﺪﻩ ..
ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺵ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﻏﺼﻪ ﺩﺍﺭﻩ،
ﺑﺮﺍﺵ ﺍﺯ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﻦ،
ﺍﺯ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﺜﺒﺖ ﻭ ﻣﺜﺒﺖ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﻓﮑﺮﮐﻦ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ،
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻪ ﺍﺻﻼ ﺍﯾﻦ ﺷﻤﺎ ﻧﯿﺴﺘﯿﻦ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯿﻦ،
ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ
ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ.ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻨﯿﺪ
ﻮ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﺵ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯿﺪ..
ﺑﺮﺍﺵ ﭼﺎﯾﯽ ﺑﺮﯾﺰﯾﺪ،
ﺑﺮﺍﺵ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﭙﺰﯾﺪ،
ﺑﺬﺍﺭﯾﺪ ﺟﻠﻮﺵ، ﺑﻌﺪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ ...
ﺑﺬﺍﺭﯾﺪ ﺍﻭﻥ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻪ ﻭ ﺷﻤﺎ ﮔﻮﺵ ﮐﻨﯿﺪ،
ﻫﯽ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﻈﺮﯾﻪ ﺻﺎﺩﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﮐﻨﯿﺪ،
ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﺍﮔﻪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﺪﯼ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻪ،
ﺷﻤﺎ ﺟﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﺪ..
ﺷﻤﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﮑﺮﺩﯾﺪ..
ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ، ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻨﯿﺪ،
ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨﯿﺪ..
ﺍﮔﻪ ﺩﻟﺶ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ..
این بزرگترین کمکه..

کتاب: عشق هرگز کافی نیست
نویسنده: پرفسور آرون تی بک
گوینده: @هیوم

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,407
12,136
219

دوست داشتن عجيب و غريبي بود . براي آن را*بطه خيلي احترام قائلم . ممکن بود در يكي از رانندگي هايم كشته بشوم ، بس كه هميشه عجله داشتم زودتر به خانه برسم . زنگ نزده در را برايم باز مي كرد . هميشه گوش به زنگ آمدنم بود . بعد از او ديگر با هيچ زني خوشحال نبودم .

کتاب: در راه ويلا
نویسنده: فریبا وفی
گوینده: @husar


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,190
58,151
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...

اگر روزی دوباره کبوترها آزاد شدند و در آسمان رقصیدند برایت از طعم پرواز، قصه‌ها خواهم گفت. اگر روزی وصال بر فراق پیروز شد برایت از برکت بو*سه ها خواهم گفت. اگر روزی ما دوباره کنار هم جمع شدیم و مستانه رقصیدیم و از سر شوق در چشمانت یک عمر پاییز نشست، برایت باز هم از لذ*ت شنیده شدن کلمه دوستت دارم خواهم گفت و زیر گوشت خواهم خواند که جانِ من بمیرد و اشک روی گونه های تو نریزد. اگر روزی خانه ما آباد شد برایت از اشتیاق محقق ساختن رویای زندگی ام با تو خواهم گفت اگر این سیاهِ سردِ روزگار بگذارد... .


✒️نویسنده:
علی والی

?گوینده:
@Atryssa.RA


?میکسر:
@Jacklin

[ لینک دانلود اثر ]
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 4) View details

بالا