نشد زمین برقصه با سازمون
نشد نری نبری قلبمو همرات
تو میری ولی شعر میشی تو کتابم
یه رویای محال
توی خوابم
منم لای ابرا دنبالت میگردم
تا شاید یه روز یه جا با بارون بیایی بازم تو اگه بی من بهتری ترجیح میدم بری
قسمت وسرنوشتم بر این بود که این روز همیشه برای من یه روز عادی باشه مثه بقیه روز ها و ملامتی ندارم بر پروردگار خویش و راضیم بر رضایش :)
پریروز از سفر داشتم برمیگشتم تو اتو*بو*س به این فک میکردم که چقد تصمیمات خودم و دیگران میتونست حالت های مختلفی تو زندگیم به وجود بیاره اللخصوص تو که خیلی نفوذ و تاثیر بیشتری داشتی روم؛ با اینکه خیلی شاید بهتر از اینا میتونستیم پیش ببریم حالا در هر موضوعی و پیش بره برای هر دومون ولی خو به هر علتی نشد.......... ؛ به این فک میکردم نصفه بهترین دهه زندگانی رف که میبایست بهترین دهه ی آدمی باشه چون واقعیتِ که از 30 به بعد بدن می افته رو سرازیری ؛ داشتم به این فک میکردم که همیشه از بچگی به خودم میگفتم 20 تا 25 بهترین سال های زندگیت خواهد بود و همیشه رویا پردازیم تو این باز بود و حالا انقد سخت و خطی گذشت این 5 سال ؛ از همی الا میدونم 5 سال بعدش حتی از اینم خیلی سختتر خواهد بود: ) ولی خو حداقل دیدم باز تر شده به زندگی ؛تجارب تلخ داشتم و بهتر و پخته تر بعدا میتونم کنار بیام با خیلی چیزا؛ نه گفتن و نه شنیدن رو دیگه سخت نمیکنم بر خودم؛؛ لذ*ت نبردم آنچنان از این نیم دهه ولی حداقل توان سرسخت بودنمو فهمیدم و آرامشی که الا دارم و آرامش قبل طوفان پنج سال بعده :) نمیدونم چجوری پیش برود و حداقل حالم خوبه و همچنان پر انرژیم برای خواستن و تلاش کردن برای هر چیزی.........
نمیدونم امروز جایی دعوتی یا کسی بهت هدیه میده یا نه :) حتی نمیدونم حالت خوبه خوشی کجایی یا چی فقط چون بهت فک کردم ؛ دوس داشتم این آهنگو که از رو تو ساختن برات اینجا بزارم حتی نمیدونم اینجا هستی یا نه......... امیدوارم هر جا که هستی خوش باشی حتی کنارش و ممنونم ازت برا همه چی ؛خندهو دردو سختیو تلاشو نه شنیدنو همه چی که باعث پخته تر شدن شد
تا حالا چیزی برات ننوشتم. یعنی دلم نمیرفت که برات چیزی بنویسم. الان از ته دلت خبری ندارم؛ شایدم هیچوقت نداشتم.
چند ماهی هست که حتی یه خبر کوچیک ازت ندارم. فقط، یه خواسته ازت دارم. مراقب خودت باش، همین!