تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

همگانی ••ساکن واحد ۵ ••

  • شروع کننده موضوع Noah
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 263
  • پاسخ ها 8
Jul
12,190
58,172
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
‏می‌خوام برم دکتر بگم من صبح که بیدار میشم خسته‌ام، توی روز خسته‌ام، راه میرم خسته‌ام، چایی می‌خورم خسته‌ام، فکر می‌کنم خسته‌ام، حرف میزنم خسته‌ام، عصرا، دم غروب، شبا، موقع شام، وقتی فیلم می‌بینم وقتی میخوابم من همه‌اش خسته‌ام.

»ساکن واحد ۵«
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,190
58,172
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
‏یه ساعت این‌رو اون ور شدی تا جای مناسب سر و بدنت رو پیدا کردی، پتو رو انقد چرخوندی تا خوب و با زاویه مناسب قرار گرفته، کلی جات رو گرم کردی، چشمات گرم خواب شده ناگهان دستشوییت می‌گیره و همه‌ی چیزهایی که با زحمت و مشقت ساختی از بین می‌ره.

× ساکن واحد ۵ ×
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,190
58,172
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
‏در یخچال رو باز کردم انقد توش هیچی نبود گلدون رو برداشتم گذاشتم توش لااقل به عنوان کمد ازش استفاده کنم.‌

× ساکن واحد ۵ ×
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,190
58,172
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...

تو رو ابالفضل قدر جوونی‌تون و اتفاقات شگرفی که افتاده بدونید چون زمان ما کرا*ش مراش معنی نداشت فکر می‌کردیم هر خوش اومدنی یعنی عشق و همه‌اش باید ازدواج کنیم وگرنه از احساس ما سوء‌استفاده شده.

»ساکن واحد ۵«
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,190
58,172
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
‏طرف ترم هفت دانشگاهه ولی مادرش براش انتخاب واحد میکنه فکر کن :/
من یادمه روز اول پیش دبستانی منو مامانم فرستاد بیرون گفت برو گفتم تو نمیای گفت باید از یک جایی به بعد مستقل شی گفتم من آدرسش رو بلد نیستم گفت آب هیچ موقع ساکن نمیمونه فکر کنم اون موقع با مرداب آشنایی نداشت:/

_ ساکن واحد ۵ _

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,190
58,172
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
بزرگترین ضربه‌ای که سرمایه‌داری به پیکر نحیف انسان وارد کرد اینه در حالیکه باقالی‌پلو میخوره به جای لذ*ت بردن با خودش میگه تو داری چاق میشی

× ساکن واحد ۵×
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
184
61
43
رفتم در یخچال رو باز کردم یه چند دقیقه زل زدم بهش چیزی که میخواستم رو توش پیدا نکردم رفتم دوباره اومدم سر یخچال تا آخر مامانم با ماهی تابه زد تو سرم گفت مگه این کمده که هی میای درش رو باز میکنی می ایستی خیره خیره نگاهش میکنی منم بدون اینکه چیزی بگم سرمو انداختم پایین رفتم بیرون ولی بازم این کار رو اینقدر تکرار کروم که همه عادت کردند یه مرض لاعلاجه لامصب ???
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا