تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

متون و دلنوشته ◇احمد شاملو◇

  • شروع کننده موضوع HILDA
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 449
  • پاسخ ها 35
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
{قصد من فريب خودم نيست,دل پذير!
قصد من
فريب خودم نيست.

اگر ل*ب ها دروغ مي گويند
از دست هاي تو راستي هويداست
و من از دست هاي توست که سخن مي گويم.

دستان تو خواهران تقدير من اند.
از جنگل سوخته از خرمن هاي باران خورده سخن مي گويم
من از دهکده ي تقدير خويش سخن مي گويم.}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
{به تو سلام می کنم کنار تو می نشینم
و در خلوت تو شهر بزرگ من بنا می شود
اگر فریاد مرغ و سایه‌ی علفم
در خلوت تو این حقیقت را باز می یابم

خسته ، خسته ، از راهکوره های تردید می آیم
چون آینه یی از تو لبریزم
هیچ چیز مرا تسکین نمی دهد
نه ساقه‌ی بازوهایت
نه چشمه های تنت

بی تو خاموشم ، شهری در شبم
تو طلوع می کنی
من گرمایت را از دور می چشم
و شهر من بیدار می شود}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
{غلغله ها ، تردیدها ، تلاشها
و غلغله های مردد تلاشهایش
دیگر هیچ چیز نمی خواهد مرا تسکین دهد

دور از تو من شهری در شبم
ای آفتاب
و غروبت مرا می سوزاند
من به دنبال سحری سرگردان می گردم

تو سخن نمی گویی
من نمی شنوم
تو سکوت می کنی
من فریاد می زنم
با منی ، با خود نیستم
و بی تو خود را نمی یابم
دیگر هیچ چیز نمی خواهد
نمی تواند تسکینم بدهد}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
{اگر فریاد مرغ و سایه‌ی علفم
این حقیقت را در خلوت تو باز یافته ام
حقیقت بزرگ است
و من کوچکم
با تو بیگانه ام
فریاد مرغ را بشنو
سایه‌ی علف را با سایه ات بیامیز
مرا با خودت آشنا کن
بیگانه‌ی من
مرا با خودت یکی کن}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
{مرهم زخم های کهنه ام
کنج لبان توست !
بو*سه نمیخواهم
چیزی بگو ...}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
{کاش دلتنگی نیز نام کوچکی می داشت
نام کوچکی : تا به جانش می خواندی
تا به مهر آوازش می دادی
همچو مرگ
که نام کوچک زندگی ست...}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
{من اميدم را در ياس يافتم
مهتابم را در شب
عشقم را در سال بد يافتم
و هنگامي كه داشتم خاكستر مي شدم
گر گرفتم

زندگي با من كينه داشت
من به زندگي لبخند زدم
خاك با من دشمن بود
من بر خاك خفتم
چرا كه زندگي سياهي نيست
چرا كه خاك خوب است .}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
{ياران من بياييد
با دردهايتان
و بار دردهايتان را
در زخم قلب من بتكانيد
من زنده ام به رنج
مي سوزدم چراغ تن از درد

ياران من بيابيد
با دردهايتان
و زهر دردتان را
در زخم قلب من بچكانيد}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
{پيش از آنکه آخرين نفس را برآرم
پيش از آنکه پرده فرو افتد
پيش از پژمردن آخرين گل
برآنم که زندگي کنم
بر آنم که عشق بورزم
برآنم که باشم .

در اين جهان ظلماني
در اين روزگار سرشار از فجايع
در اين دنياي پر از کينه
نزد کساني که نيازمند منند
کساني که نيازمند ايشانم
کساني که ستايش انگيزند
تا دريابم
شگفتي کنم
بازشناسم
که ام
که مي توانم باشم
که مي خواهم باشم.

تا روزها بي ثمر نماند
ساعت ها جان يابد
و لحظه ها گرانبار شود}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
{به تو دست‌مي‌سايم و جهان را درمي‌يابم
به تو مي‌انديشم
و زمان را لم*س‌مي‌کنم
معلق و بي‌انتها
عريان
مي‌وزم ، مي‌بارم ، مي‌تابم
آسمانم
ستاره‌گان و زمين
و گندمِ عطرآگيني که دانه‌مي‌بندد
رقصان
در جانِ سبزِ خويش
از تو عبورمي‌کنم
چنان که تُندري از شبـ
مي‌درخشم
و فرو مي‌ريزم}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا