تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

همگانی ☆●‌ Writing Prompt ●☆

  • شروع کننده موضوع HILDA
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 434
  • پاسخ ها 17
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
☆به نام پرودگار قلم☆


سلام و عرض وقت بخیر خدمت خوانندگان.‌
در این تاپیک دیالوگ‌های کوتاهی قرار می‌گیرد که {Writing Prompt} نام دارند.‌ این دیالوگ‌ها از مفهوم ساخته شدند و بی‌معنا گفته نشده‌اند.‌
دیالوگ‌ها گاه از یک منبعی به نام benevis قرار می‌‌‌گیرد و گاهی نیز خودم آنها را می‌نویسم.‌

امیدوارم لذ*ت ببرید.‌

□اسپم ندهید.□
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
Writing prompt چیست؟

{♡} عبارت‌های مختصری از متن یا قسمت‌های قابل توجه یک داستان یا تصویر است.
{◇} می‌تواند ایده‌ یا شروعی برای یک مقاله، گزارش، مجله، داستان، شعر یا سایر شکل‌های نوشتاری باشد.
{♧} بیشتر وقت‌ها به صورت دیالوگ‌هایی الهام‌بخش دیده می‌شود.




پ.ن:‌ توضیح دقیق Writing Prompt.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
-‌ ببین من با تمام وجود عاشقتم. اما به آشپزیت اعتماد ندارم پس از دو قدمیِ آشپزخونه‌ی من رد نمی‌شی.

~•~•~•~•~•~•~•~•~•

-‌ می‌دونی که تو شخص مورد علاقه‌ام توی کل دنیایی، نه؟
-‌ به نفعته باشم.


•benevis•
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
_‌ هعی هعی!‌ حالت خوبه؟
_‌ اگر بگم نه،‌ برام چیکار می‌کنی؟
_‌ نمی‌دونم...‌ شاید،‌‌‌ بهت دلداری میدم.
_‌ خوب،‌ من حالم خوب نیست. می‌تونی یکم حداقل پیشم باشی؟

~•~•~•~•~•~•~•~•~•

_‌ تو قلب من و‌ اعتماد من رو شکستی!‌ اون وقت اینقدر راحت جلوی من داری چایی می‌خوری؟!

_‌ وقتی من رو اینجوری می‌بینی، ‌یعنی اینکه نه اصلاً قلب شکسته‌‌ات برام مهمه و نه اصلاً اعتمادی که نابود شده.‌
_‌ یعنی...‌ حتی یکم هم پشیمون نیستی؟


{HILDA}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
- پدرت بهت افتخار می‌کنه. کار درست رو انجام دادی.
- تنها کاری که اون می‌تونست انجام بده رها کردن من و مردن بود! من برای خالی کردن خودم و جبران این کار درست، هزاران جنایت رو مرتکب می‌شم. خواهی دید.

~•~•~•~•~•~•~•~•~•

- چرا هیچ‌وقت نخواستی ما رو پیدا کنی؟ کافی بود وقتی حس کردی توهم زدی جدیش بگیری!

{benevis}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
- قبلا چشم‌های خوشگل‌تری داشتی. پاک بودن؛ پرده‌ای از شرم و زیبایی پوشیده بودتشون و...
- و خام و احمقانه روی نگاه فریب‌کار تو خیره می‌موندن؟ آره؛ اما با دست از جا درآوردمشون.

~•~•~•~•~•~•~•~•~•

- خشونتت حیرت‌انگیزه. چه‌طور این‌همه خشم درونت جریان داره وقتی حتی هیچ اخمی روی صورتت نیست؟
- وقتی خشم من از سرورانم بیشتر شد، اخم برای آروم کردن من یا نشون دادن اون حجم فشار خیلی حقیر واقع شد. الان نقشه‌هام رنگ و بویی از اصالت دارن. اصالتی که خبر از آینده‌ی روشن من میده. چیزی که تو قرار نیست ببینی‌ش چون تو آتیش خشم من ازت خاکستر باقی می‌مونه و یک دنیا حسرت!

{benevis}

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
-‌ چرا منی که روزی برات مهم بودم، ‌‌الان دیگه نیستم؟
-‌ چون تو نهایت بی‌رحمی رو برای من داشتی!
-‌ از کی فهمیدی که دیگه برات مهم نیستم؟
-‌ از وقتی که گریه‌هات دیگه برام مهم نبود!

~•~•~•~•~•~•~•~•~•


-‌ من که بهت گفتم! ‌‌خونش رو از روی زمین پاک کردم و گذاشتمش توی یخچال!‌‌‌ تا فردا صبح غذای خوشمزمون آماده میشه!
-‌ کسی نباید از این موضوع بویی ببره!‌ وگرنه می‌دونی چی میشه؟
-‌ آره دیگه! ‌‌هر دومون می‌میریم!

-‌ نه!‌‌ اون وقت تو میشی ناهار فردای من!


"HILDA"
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
-‌ من...‌ متاسفم!
-‌ عیبی نداره... همه میرن.‌‌ تو هم برو!

~•~•~•~•~•~•~•~•~•

-‌ چرا وقتی گفتم راستش رو بگو نگفتی؟
-‌‌‌‌‌ چون اگر اون موقع می‌گفتم شاید تا الان زنده نبودم!

-‌ خوب... فرقی هم به حالت نداره!‌ می‌دونی که الان میمیری،‌ مگه نه؟!


"HILDA"
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
-‌ من اون موقع شاید دیوونه بودم، ‌‌اما الان با داروهایی که میخورم بهترم...‌ چرا باور نمی‌کنی؟
-‌‌ هوممم... برای همین زدی زنت رو کشتی؟

~•~•~•~•~•~•~•~•~•

-‌‌ می‌دونی... ‌‌گاهی فکر می‌کنم میزان خشمم به مقداری میرسه که دلم میخواد خودم رو بکشم.
-‌ چرا خودت رو؟ ‌‌بزن طرف مقابلت رو بکش.

-‌ آخه دیگه از این کار خسته شدم!


"HILDA"
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
-‌‌ کاش می‌شد برای آخرین بار ببینمش.
-‌ برای چی؟
-‌ فقط می‌خواستم بهش بگم...‌ اون کسی که دوستش داشت من بودم،‌ نه خدا!
~•~•~•~•~•~•
-‌ می‌خوای چیکار کنی؟
-‌ یعنی چی؟ مگه میشه کاری کرد تا به سهیل ضربه بزنیم؟
-‌ خوب...‌ چه میدونم مثلا دخترش رو بدزدیم!
-‌ آره! حتماً!‌ با اون دو تا لندهور که جلوی اتاقش کشیک میدن می‌خوای چیکار کنی احمق؟
HILDA
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا