با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن میگذرد.در کوچه پس کوچههای هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید
چشم??سلام صدف جان، تشکر، همچنین.
می تونم بگم که بهترین تمرینت بود، عالی پر مفهوم، نگارش اوکی بود از هر نظر.
دیالوگ نداشت اما کاملا داستانک بود، حادثه و پیرنگ داشت، مفهوم رو عالی رسوند و من واقعا دوسش داشتم.
خشته نباشی، قرارش بده داخل دفتر تمرین ??
یعنی من میتونم ادامه بدم ؟ یه مسابقه بود یه دیالوگ فرستادم یه فقط رای آورد خیلی تو ذوقم خورد ناراحت شدم ....از نظرتون استعدادشو دارم؟?سلام صدف جان، تشکر، همچنین.
می تونم بگم که بهترین تمرینت بود، عالی پر مفهوم، نگارش اوکی بود از هر نظر.
دیالوگ نداشت اما کاملا داستانک بود، حادثه و پیرنگ داشت، مفهوم رو عالی رسوند و من واقعا دوسش داشتم.
خشته نباشی، قرارش بده داخل دفتر تمرین ??
یعنی من میتونم ادامه بدم ؟ یه مسابقه بود یه دیالوگ فرستادم یه فقط رای آورد خیلی تو ذوقم خورد ناراحت شدم ....از نظرتون استعدادشو دارم؟?
مث منکه از صفر شروع کردم و هنوزم تموم سعیمو میکنم قلمم رو قوی کنم???آره چرا نتونید، تازه شما نویسندگی رو داری شروع می کنی و خب اینکه یکبار تایید نشدید نشانه این نیست که استعداد ندارید یا اونقدر ها خوب عمل نمیکنید، یکم بگذره با گذشت زمان و تلاش بیشتر قطعا موفق می شید و غیر این اتفاق بیفته غیر ممکنه، پس خیالتون راحت باشه، قلم خوبی دارید احتیاج به کسب تجربه و تمرین هست، خیلی از بچه های اینجا هم ابتدا اصلا نمیتونستن بنویسن حتی اما بعدش خیلی قلمشون قوی شد.
پس نگران نباشید و تلاشتون رو بیشتر کنید موفق باشید.
{رنگهای به خواب رفته}
کلافه و بیحس دستی به میان موهای بلندش کشید.
دلش اندکی خواب میخواست.
خوابی همراه با آرامش، توام با رویایی شیرین.
دیگر صدای خوش موسیقی هم روحش را جلا و فکرش را آرام نمیکرد.
ثانیهها میگذرد و ماه کوچکتر میشود و خورشید نور میافشاند، ولی دنیای او دیگر رنگی نداشت.
مقابل پنجرهی باز اتاقش میایستد و باد ظالمانه در لا به لای موهایش میپیچد و آن را به پریشانیه افکارش میکند.
ناخواسته زمزمه میکند:
_ اگر از انسان آرزو و خواب گرفته شود، او بیچارهترین موجود در زمین میشود.
او خوابی داشت؟ آرزو؟ آرزوهایش چه شد؟
چشمانش را میبندد و قدم اول را بر میدارد، آرزو... .
قدم دوم نور را به چشمانش میتاباند.
زمزمه میکند:
_ خواب... .
نگاهی به فاصلهی رفتن و بودن میکند.
بغض در گلو مینشیند و میگوید:
_ چرا رنگهارو نمیبینم؟ چرا رنگی نیست؟
مردد به عقب میرود.
سرش را به اطراف میچرخاند، در جستجوی سهشی برای نفس کشیدن بود.
برای زنده ماندن!
هیچ سهش رنگی را مابین احساسات سیاه و سفیدش نیافت.
مصمم برمیگردد، نفس در سی*نهاش حبس میشود.
زیرلب شروع به شمردن میکند:
_ یک
دو
سه!
سقوط از سقف زندگی.
افکار پریشانش آرام گرفتند و خون سرخ خاطراتش، رنگی برای افکت سیاه و سفید زندگیاش شد.
???....فقط یه سوال دیگه تاپیکی که گفتین بزنین این داستانکهایی که برای تمرین ارسال کردیم رو توی تاپیک اینجاد شده بذاریم بعد از ادامش شروع کنیم ؟یا این برای تمرین بود مجددا جدید باید بنویسیم برای تاپیک؟؟?آره چرا نتونید، تازه شما نویسندگی رو داری شروع می کنی و خب اینکه یکبار تایید نشدید نشانه این نیست که استعداد ندارید یا اونقدر ها خوب عمل نمیکنید، یکم بگذره با گذشت زمان و تلاش بیشتر قطعا موفق می شید و غیر این اتفاق بیفته غیر ممکنه، پس خیالتون راحت باشه، قلم خوبی دارید احتیاج به کسب تجربه و تمرین هست، خیلی از بچه های اینجا هم ابتدا اصلا نمیتونستن بنویسن حتی اما بعدش خیلی قلمشون قوی شد.
پس نگران نباشید و تلاشتون رو بیشتر کنید موفق باشید.
شماام قلم خیلی خوبی دارین ??مث منکه از صفر شروع کردم و هنوزم تموم سعیمو میکنم قلمم رو قوی کنم???
اول داستانت رو خوب رقم بزن و بعد مکتوب بنویسش??گیسوم
میخام یه روز که قلمم قوی شد داستانم رو بنویسم??