تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

همگانی [ایـسـتـگـاه نِـــویـسَـنـدِگـی] ✍️

  • شروع کننده موضوع نهنــگ
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 2,159
  • پاسخ ها 52
Sep
5,845
14,933
218
21
همین حوالی
وضعیت پروفایل
هیچ حالے را بقایی نیست" بےصبری نکن'
میان تمام داشته‌ها و نداشته‌هایم،
نداشتنت خرم کرد؛
✍?آلـبـالــو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Sep
5,845
14,933
218
21
همین حوالی
وضعیت پروفایل
هیچ حالے را بقایی نیست" بےصبری نکن'
جانا گر بازآیی بازهم این دل، دل نمی‌شود و آن لحظه‌های خوشی که نیست شده است برنمی‌گردند...(=
✍?آلـبـالــو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
459
1,137
118
ورامین
ای آدما. کاش می‌شد مثل باران می‌شدیم!
ساده‌ و کم ادعا...
می‌باریدیم بر روی تمام سیاهی‌ها...
ولی این فقط یک ای‌کاش بود!
چون خود ما سیاهی هستیم.

✍فاطمه عطایی​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Sep
5,845
14,933
218
21
همین حوالی
وضعیت پروفایل
هیچ حالے را بقایی نیست" بےصبری نکن'
بچه که بودم با خود می‌اندیشیدم تلخ‌تر از طعم شربت سرماخوردگی نداریم و نیست؛
اما حال حقیقت تلخ نبودت را چشیده‌ام و دگر هیچ طعم تلخی نمی‌تواند کامم را از حصار زهرآگینش نجات دهد.
✍?آلـبـالــو
 
آخرین ویرایش:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
685
727
118
آغو*ش خود ⁦;)⁩
وضعیت پروفایل
از آیینه بپرس، نام نجات ‌دهنده ‌ات را...
« برای شنیدن حرف دل باید سرخم کنی و گوش هایت را بر قفسه ی سینه ات بگذاری
اما کلام عقل تنها یک گردن برافراشته می‌خواهد و بس »


✍️ محدثه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونت اجرایی بازنشسته
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
May
7,313
36,540
268
25
کرج
روزهای زيادی بايد بگذره تا آدم قانع بشه فقط خودش هست و خودش؛ تا باورش بشه از بقيه به‌جز يه اسم و چندتا خاطره‌ی كوچیک چيزی براش نمی‌مونه!
بيست سال! چهل سال! هفتاد سال زندگی، فقط برای تلمبار كردن اسم روی اسمه؛ برای جايگزين كردن خاطره جای خاطره، اما حاصل جمع همشون می‌شه صفر!
يه روز می‌شينی عمرت رو ورق می‌زنی و سير تا پيازت رو واسه خودت تعريف مي كنی؛ اينجاس كه می‌فهمی، چقدر برای «هيچ‌كس» نگران شدی.
چقدر برای «هيچ‌كس» غصه خوردی، چقدر برای «هيچ‌كس» دلتنگ شدی، چقدر برای «هيچ‌كس» دعا كردی و چقدر با تمام وجود براي «هيچ‌كس» بودی.
یه روز به خودت ميای و به اطرافت نگاه می‌كنی و می‌بینی «هيچ‌كس» نيست.
دقيقا «هيچ‌كس»!

رمان توکیو_ حدیث پورحسن
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا