با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن میگذرد.در کوچه پس کوچههای هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید
بچه که بودم با خود میاندیشیدم تلختر از طعم شربت سرماخوردگی نداریم و نیست؛
اما حال حقیقت تلخ نبودت را چشیدهام و دگر هیچ طعم تلخی نمیتواند کامم را از حصار زهرآگینش نجات دهد.
✍?آلـبـالــو
روزهای زيادی بايد بگذره تا آدم قانع بشه فقط خودش هست و خودش؛ تا باورش بشه از بقيه بهجز يه اسم و چندتا خاطرهی كوچیک چيزی براش نمیمونه!
بيست سال! چهل سال! هفتاد سال زندگی، فقط برای تلمبار كردن اسم روی اسمه؛ برای جايگزين كردن خاطره جای خاطره، اما حاصل جمع همشون میشه صفر!
يه روز میشينی عمرت رو ورق میزنی و سير تا پيازت رو واسه خودت تعريف مي كنی؛ اينجاس كه میفهمی، چقدر برای «هيچكس» نگران شدی.
چقدر برای «هيچكس» غصه خوردی، چقدر برای «هيچكس» دلتنگ شدی، چقدر برای «هيچكس» دعا كردی و چقدر با تمام وجود براي «هيچكس» بودی.
یه روز به خودت ميای و به اطرافت نگاه میكنی و میبینی «هيچكس» نيست.
دقيقا «هيچكس»!