بسمه تعالی
شخصیتپردازی مهمترین رکن نگارش کافه نویسندگان عاشقانه است. رمانهای عاشقانه را در تمام زمانها و در تمام دورانها میتوان یافت؛ اما به آسانی نمیشود داستانی را که با تمام زوایای فرهنگیمان هماهنگ باشد، پیدا کرد. و این شخصیتها هستند که به این وجه داستانی، روح میبخشند و قصهای را زنده میکنند و با فرهنگمان همتراز!
یکی از نویسندگان موفق و خوشبرخورد این عرصه سرکار «زکیه اکبری» هستند که مفتخریم مصاحبهای هرچند کوتاه، با ایشان داشته باشیم.
آثار بسیار زیبا و پیشنهادی ایشان «آسمان آذر»، «تا تلاقی خطوط موازی» و «یلدای بی پایان» میباشند.
1. به رسم دیرین خودتون رو به طور مختصر معرفی بفرمائید.
زکیه اکبری هستم. متولد بیست و پنجم تیرماه سال هفتاد و سه. فعلا لیسانس ژنتیک هستم. عاشق ادبیات و داستانم و برای همین جدای از رشتهی تحصیلیم که ربطی به ادبیات نداره، داستان مینویسم. دستی هم در موسیقی و ورزش دارم.
2. از کجا و چه طور شد که دست به قلم شدید و استعدادتون رو کشف کردید؟
از وقتی که دوران ابتدایی بودم و خوندن رو یاد گرفتم، علاقهی عجیبی به کتاب خوندن داشتم. اون زمان پنجشنبهها تعطیل نبود و ما زنگ کتابخانه داشتیم. یعنی میرفتیم از کتابخانهی مدرسه کتاب امانت میگرفتیم تا در طول هفته بخونیمش و هفتهی بعدی ببریم پسش بدیم و یکی دیگه بگیریم. یادمه بین اون همه دانش آموز فقط من و چند نفر دیگه میرفتیم کتاب میگرفتیم. این حس علاقه در من بود و با من رشد کرد و کمکم از کتاب کودک و نوجوان به سمت رمانهای عاشقانه رفتم و حدودا هفده-هجده سالم بود که احساس کردم ذهنم بیش از حد رویا پردازی میکنه و دوست داره یه چیزایی بنویسه.
3. ایدهی «آسمان آذر» کجا و چه طور روشن شد؟
ایدهی رمان آسمان آذر از داستان اول خودم بود! در واقع در رمان اولم دختر داستان بنا به دلایلی بچهاش رو پیش خانم دکتری سقط کرد و همون موقع این دکتر سرد و بیاحساس تو ذهنم موند. با این که نقش پررنگی نداشت و فقط یه صحنه ازش توصیف شد؛ اما شخصیتش تو ذهن من خیلی ماندگار شد و باعث شد به این فکر کنم که چه چیزی باعث میشه کسی همچین کارهای ممنوعه و نسبتا خشنی رو انجام بده.
4. نویسندههای عاشقانهنویس خیلی زیادی داریم؛ ولی فقط تعداد انگشتشماری از اونها این چنین توانایی به واژه نوشتن شخصیتهای زنده رو دارن! این شخصیتپردازی فوقالعاده رو مدیون چه چیزی هستید؟
عزیزم اول از همه باید بگم شما و خیلیهای دیگه به من خیلی لطف دارین که همچین نظری دارین و واقعا باعث افتخار و خوشحالیمه. شاید به این دلیل باشه که من تمام انرژی و هدفم رو میذارم تا رئال بنویسم. زمانی که فقط یک خواننده بودم، هیچوقت از اتفاقات غیرقابل باوری که تو رمانها مطرح میشد خوشم نمیاومد به شخصه.
مثلا دو یا چند شخصیت اتفاقی و یا ببخشید اصطلاحا به صورت هندیوارانهای باهم فامیل و یا روبهرو میشدن و یا هزار و یک رویداد محالی که مناسب رمانهای سوررئال یا فانتزی بود! من همیشه سعی کردم چیزی رو که خودم باورش میکنم و دوستش دارم بنویسم. خودم رو جای تک تک شخصیتها میذارم و یک زندگی حقیقی رو تجسم میکنم و بعد دیالوگ مینویسم. مثلا هیچوقت دو تا آدم در دنیای حقیقی وقتی که عصبانی هستن نمیان جملات فلسفی و آنچنانی سرهم کنند وسط یک مجادله. خلاف این جریان باعث میشه مخاطب دلزده بشه و باور نکنه ماجرای کتاب رو. مصنوعی میشه و مشخص میشه که یک نویسنده با یک لیوان کافی و در آرامش و با کلی فرصت پشت سیستم نشسته و به تک تک کلمات ساعتها و حتی روزها فکر کرده!
5. دوران کودکی شما -عزیزترین سرمایهی هر آدمی- چهطور گذشت؟
راستش اگر بخوام صادق باشم، کودکی خاصی نداشتم که بخواد برام خیلی خاطرهانگیز باشه. در واقع شاید از معدود کسایی باشم که میگم زودتر بگذره بره!
6. تصور میکنید گل سرسبد کارهای شما، «یلدای بی پایان»، به آنچه که سزاش بوده، رسیده؟
بله؛ خوشحالم که یلدا تونست سر و سامون بگیره تو این بازار گرم داستان و داستاننویسیها. بدون اینکه بخوام و براش برنامه خاصی داشته باشم، دیده شد. شاید اتفاقا برای دلی بودن بیش از حدش بود که دیده شد.
چون من خیلی بیتوقع و بیانتظار نوشتمش و حرص و جوش مطرح شدن نداشتم. از عمق قلبم با همهی احساس و انرژیم نوشتم.
7. نقطهی اوج از نگاه هر صاحب اثری تفاوت داره؛ شما این نقطهی اوج رو کجا میبینید؟
من نقطهی اوج نویسندگیم رو جایی میبینم که یک اثر جهانی خلق کرده باشم و به یک شناخت نسبی در سطح جهان رسیده باشم. میتونه یک فیلمنامهی خوب باشه، میتونه یک کتاب باشه. البته طبق معمول براش برنامهی خاص و سختی ندارم که بگم باید باید باید بهش برسم. معتقدم هر چی آرومتر و با آرامشتر کار کنم نتیجهی بهتری میگیرم. در واقع خودم رو زجر نمیدم. شد، شد؛ نشد هم خب... به درک!
8. زوج دوستداشتنی و باورپذیر «امیراحسان و بهار» در «تا تلاقی خطوط موازی» از جایی الهام گرفته شد؟ چهطور اینقدر لطیف و زیبا خلق شدند؟
عزیزم مرسی از محبت و درکتون. راستش بعضیها که میگن باورپذیر نبود. ولی به هر حال باید بگم همهش خیال و زاییدهی ذهنم بود. فقط بعضی از اخلاقیات امیراحسان از برادرِ دوست دوران دبیرستانم بود. یه آقا پسر جوون مذهبی بود که همسرش رو در خیابون به اسم پسرونه صدا میزد!
9. نام عدهای از نیکنامهای تاریخ رو مینویسم و شما توصیف کوتاهی دربارهشون ارائه بفرمایید.
مژگان زارع؟
با سوادِ بیادعا.
همایون شجریان؟
متاسفانه سبکشون رو دوست ندارم؛ چون کلاً موسیقی سنتی دوست ندارم و گوش نمیدم. من عاشق سبک کلاسیکم.
محمدرضا گلزار؟
شاید چون زیاد فیلمهای تولید خارج از ایران رو نگاه میکنم، سطح توقعم از بازیگرامون بیشتره. به خاطر همین از نظرم ضعیف هستن اکثراً.
علیرضا آذر؟
یکی از شاعرهای محبوبم و هنرمند واقعی.
10. اگر به گذشته برمیگشتید آیا باز هم همین مسیر رو طی میکردید و دقیقا همین رمانها رو مینوشتید؟
بله، قطعا نویسندگی رو زودتر و جدیتر انتخاب و شروع میکردم.
11. رمانی در دست نگارش دارید؟
بله؛ رمانی که فعلا در چنل تلگرامم مینویسم. به اسم «بُعدِ پنهان».
12. فعالیتتون رو از فضای مجازی شروع کردید. جایی گفتید از اینکه در مجازی با اسم مستعار مینوشتید، پشیمونید به جهت اینکه اون زمان خجالت میکشیدید؛ پیامتون خطاب به نسل جدید که دقیقا همین راه رو طی میکنند چیه؟ با اسم حقیقیشون بنویسند یا...؟
بله از این که در ابتدا اسم مستعار داشتم پشیمونم. به این خاطر که خیلی پیش میاد وقتی اسم رمانهام رو میگم، میگن «اِ... شما اون کتاب رو نوشته بودید؟ دنبال کارای دیگهی اون نویسنده بودیم ولی اسم نویسندهش رمزی بود و گمنام و پیدا نمیکردیمش.» خب این یعنی خیلیها هم هستن که هنوز من رو پیدا نکردن و خب ممکنه آثاری که با اسم کامل خودم نوشتم کمتر دیده بشه یا که به نظر برسه سابقهی کمتری دارم و ما دو تا آدم متفاوت بودیم.
به نظرم اگر کسایی که قصد دارن جدی بنویسن و این کار براشون مهمه و سرگرمی نیست، با افتخار و اسم واقعی شروع کنند.
13. «نوشتن که نشد نون و آب؛ یه کاری کن فردا به دردت بخوره»! پیش از اینها، چقدر این حرف رو شنیدید؟
راستش خیلی ناراحتکنندهست که من این حرف رو حتی زمانی که فقط یک مخاطب بودم خودم و خواننده بودم میشنیدم؛ مثلا خیلی از اطرافیان میدیدن رمان میخونم، میگفتن اینا چیه میخونی؟ به چه درد میخوره و برو درست رو بخون!
نوشتن هم که جای خود. پنهانی مینوشتم تا باز هم مورد این جور حملات قرار نگیرم! خیلی جالبه که نوشتن در نهایت برای من شد نون و آب و خیلی موفق شدم ولی توی درس و تخصصم هیچ راه موفقیتی نبود و نیست. خیلی از همکلاسیهام فقط درس خوندن و خب الان زندگی خیلی عادی و بیهیجانی دارند.
من نون و آب رو در مادیات نمیبینم.
نون و آب من، محبوبیت و شهرت اندکیست که به دست آوردم. دوستا و همراهها و مخاطبهای بامحبتی هست که سرراهم اومدن و باهم در ارتباطیم. نون و آب من همین مصاحبهی هرچند کوچک و کوتاه با شماست. این که میبینم امضای من برای حداقل ده نفر ارزش داره خودش نون و آبه دیگه؟
14. نویسندگی یک موهبت خدادادیه یا مهارتی که با استمرار به دست بیاد؟
به نظر من اول از همه ذاتی و استعداد هست و بعد با تمرین و تلاش بهتر میشه. نویسندگی چیزی نیست که فقط عشقش رو داشته باشی. باید علم و استعدادش رو هم داشته باشی. این رو برای این میگم که گاهی برام تکستها و متنهاشون رو میفرستن. خب میفهمم بعضیا چقدر بااستعدادن و بعضیها فقط اصرار دارن که بنویسن حتما و اسم و رسمی به دست بیارند. وقتی این جور آدمها کارهاشون رو میفرستن نمیدونم چهطور بگم و از کجا و چهجوری شروع کنم به گفتن نکات لازم؟
ولی بعضیام هستن اینقدر خوب مینویسن که من فقط چیزهای جزئی رو تذکر میدم و در جا میگیرن منظورم رو.
شاید بقیه استعدادشون در موسیقی باشه. در نقاشی و رق*ص و ورزش باشه. به هر حال امیدوارم همه بتونن موفق بشند در اون چیزی که بهش علاقه دارن.
15. از جایزهی لیلی برامون بگید و اینکه در اولین دوره، اونطور که باید ازش استقبال شد یا خیر؟
میگم که؛ اینقدر رمان عامهپسند، چه خوندنش و چه نوشتنش همیشه مورد ظلم بود و همیشه محکوم بودیم، من حتی روم نمیشد جایی بگم نویسنده هستم. چون سوال بعدی این بود که «آفرین! حالا چه نوع کتابی؟» و همین که میگفتم رمان عاشقانه، چهرهی طرف میرفت تو هم و کاملا مشخص بود توی دلش چی داره میگه! اما پا گرفتن انجمن عامهپسندان، خیلی تحول بزرگی ایجاد کرد. تعلق گرفتن جایزه ادبی لیلی به بهترین عاشقانهنویسها، رسمیت و انگیزه داد به این سبک.
خب خیلی باعث افتخارم بود و همیشه قدردان عاملینش خانم زارع و خانم حمزهلو و سایر کسانی که تلاش کردند هستم. چیزی که به نظر خودم جالب بود؛ قضاوت درست و عادلانه بود. نمیگم چون من برنده شدم عادلانه بود. برای این میگم که تا قبلش خیلی حرفها و اخبار زرد بود که چنین و چنان هست و شرکت نمیکردی؛ اما من کاملا بیچشمداشت و با خوشبینی کامل بدون اونکه دبیران رو از نزدیک و فراتر از اسمشون بشناسم شرکت کردم و دیدم چهقدر بدبینی اکثریت زیاد بود! که اینم توش تقلبه مثل هزاران چیز دیگه در کشور. در واقع مردممون خیلی بیاعتماد و بدبین شدند و شاید تقصیر خودشون هم نباشه. مثلا خود من خیلی بیحاشیه و کمرنگ بودم و توی پیج اینستاگرامم اصلا فحاشی و مزاحمت نداشتم؛ ولی از برنده شدن جایزه لیلی به بعد روزی حداقل یکی دو پیج توهین و بیاحترامی میکنند و بعد هم که جوابشون رو میدم تا دوستانه باهم صحبت کنیم و این خشم رو در اونها آروم کنم خودشون بلاکم میکنند و ادامه نمیدند. جالب اینکه میشنوم اینور و اونور میگن که زکیه ما رو بلاک کرد و تحمل شنیدن نداشت!
باورم نمیشه گاهی مینویسند پا*رتی داشتی و دوستهای خاص خانوادگیت باعث این موفقیت شدند! اینقدر که دزدی و پا*رتیبازی دیدند چشم و گوششون عادت کرده به کلاهبرداری. البته که برای من خندهدار و جالبه چرا که از سالها پیش فهمیدم «باد با چراغ خاموش کار ندارد».
16. روند مطالعه و سلیقهی مخاطبان و فروش و چاپ کتب رو در ایران چهطور میبینید؟
راستش مردم مدعی زیاد داریم.
اینکه چهقدر و چند تا و چه نوع کتابی بخونی مهم نیست. من فکر میکنم درس گرفتن و ارتقاء شعور و دانش از کتابها مهمتر باشه. مردمی داریم که ادعا میکنند فقط آثار نخبهخوان باید خوند ولی خیلیهاشون کوچکترین آداب معاشرت و احترام به دیگری رو یاد نگرفتند. مثلا یک پیجی سوال پرسیده بود چه کتابی دارید میخونید؟ و همه کامنت گذاشته بودند که فلان و فلان و همین که یکی گفت رمان عاشقانهای از «مودبپور»، همه ریپلایش کرده بودند و کلی بهش توپیده بودن که چرا با آوردن اسم رمان عاشقانه زیر همچین پست و پیجی فضا را مسموم کردی!
من فکر میکنم مهمتر از سلیقه و چاپ و فروش و این داستانها، اینه که باشعور و مودب باشیم. خواه از کتاب به دست بیاد یا از فیلم و تجربه.
17. تصور میکنید بزرگترین ناکامی برای یک نویسنده چی باشه؟
اینکه قشنگ و خوب و ارزشمند بنویسه اما تمایل خوانندگان به قصههای بیمحتوایی با محتوای جـنـسی و بیاخلاقی باشه. اون نویسنده گمنام بمونه ولی دیگری که مثلا نویسندهست مشهور بشه.
18. نصیحت شما برای نوکاران و نوجوانان عرصهی نویسندگی چیه؟
اگر فکر میکنین استعداد و عشق نویسندگی دارین، فقط کتاب بخونید و فیلم ببینید و نوشتن رو تمرین کنید. دنبال تایید و تکذیب نباشید. دنبال کمک همسایهها هم نباشید؛ کار خوب دیده میشه.
19. فیلم، سریال، آلبوم موسیقی و یا رمانی رو پیشنهاد بدید برای این روزهای «در خانه بمانیم».
بله تا دلتون بخواد فیلم خوب سراغ دارم. الان حضور ذهن ندارم ولی این فیلمها یادم میاد.
سینمایی جنایی:
1. Don't breath
2. Oteki taraf
3. Sweeney Todd: The Demon Barber of Fleet Street
4. wild tales
5. 13 sins
6. bird box
سریال هم، سریال فوقالعادهی money heist فصل اول و دومش عالی بود، توصیهی اکید. اسپانیایی و محشره.
بعضی قسمتهای سریال black mirror هم عالیه. سریالیه که قسمتهاش مجزاست و به هم ربطی نداره. میتونین مثلا قسمت سوم فصل اول رو ببینین بدون اینکه لازم باشه قسمتهای قبل و بعدی رو دیده باشین.
20. و سخن آخر...؟
از شما برای این مصاحبهی کامل با سوالهای نسبتا تازه و خوب و ارزشی که برای من قائل شدین ممنونم. از مخاطبهای ماه و مهربون و باشخصیت همیشگیم هم کلی ممنونم.
خدانگهدارتون.
با تشکری به خصوص از سرکار «زکیه اکبری» که وقت خودشون رو به ما اختصاص دادند ??
مصاحبهکننده: پرندهسار
ثبت به مورخ اردیبهشتماه 1399
آخرین ویرایش توسط مدیر: