با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن میگذرد.در کوچه پس کوچههای هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید
به مرور میفهمی اونقدراهم که فکرشو میکردی، جایِ نگرانی نیست..
اون لحظهای که جنگ درونت به صُلح ختم میشه، ماندگارترین پارادوکسِ شیرین بین پایان و شروعِ دوبارهست..
«اگه هدفت رسیدن به چیزی باشه که با ذاتت در تضاده، همیشه شکست میخوری. هدفت باید این باشه که خودت باشی، که مثل خودت رفتار کنی و بهنظر برسی و فکر کنی، که حقیقیترین نسخهٔ خودت باشی. از خودت بودن استقبال کنی. تشویقش کنی. دوستش داشته باشی. برای رسیدن بهش سخت تلاش کنی. وقتی هم کسی مسخرهش میکنه یا بهش دهنکجی میکنه، محل نذاری. شایعات بیشترشون درواقع حسادتن و فقط ظاهرشون رو تغییر دادهن. سرت رو بنداز پایین. استقامتت رو حفظ کن. به شنا کردن ادامه بده...» #کتابخانه-نیمه-شب
نمیدونم چطور بهتون بگم؛
ما سر جامون بودیم که مردیم.
یعنی مثلا نشسته بودیم به گلای گلدون آب میزدیم، تیله رنگیای بچگیمونو که تازه از تو انباری، بعد کلی بیا و برو، یهو پیدا کرده بودیم میشمردیم، نشسته بودیم نگامون به املتِ نارنجی تو ماهیتابه بود، خیلی عادی بودیم که مردیم. بعد مردنمون کسی سراغ ما رو نگرفت، نگفت چرا چندیست به گیسوی کمندت نیست پیچی؟ چون بعدش باز به همون کارا ادامه دادیم... فقط دیگه املت از رنگ و روی دلبرانه افتاده بود و تیلهها موقع چیده شدن توی جعبه، افتادن رفتن تو سایهها، گم شدن دوباره... .
- ارغنون، دی، ۱۴۰۲.