- نوشتهها
- 1
- پسندها
- 1
- امتیازها
- 3
ای که زیر بار غم ها رفته ای
ای که پوسیدی به یغما رفته ای
ای که می دانم چگونه کافری
زین دل و روح و روانم غافلی
پس تو گو با من سخن در باب دل
پس تو شو در راه من مصباح دل
پس نشو دردی چو درد و داغ دل
پس نشو همچون رفیق نیمه راه و خواب دل
گر تو باشی مرحمی بر درد بی درمان دل
من شوم چاکر تو را در باب بی مفتاح دل
ای کسی که تکیه گاه ایمنی !
ای کسی که قبله گاه این دلی!
بشنو از من چون صدایت می کنم...من تمامم را فدایت می کنم!
یونا(MQ)
سروده:8/10/1402
ای که پوسیدی به یغما رفته ای
ای که می دانم چگونه کافری
زین دل و روح و روانم غافلی
پس تو گو با من سخن در باب دل
پس تو شو در راه من مصباح دل
پس نشو دردی چو درد و داغ دل
پس نشو همچون رفیق نیمه راه و خواب دل
گر تو باشی مرحمی بر درد بی درمان دل
من شوم چاکر تو را در باب بی مفتاح دل
ای کسی که تکیه گاه ایمنی !
ای کسی که قبله گاه این دلی!
بشنو از من چون صدایت می کنم...من تمامم را فدایت می کنم!
یونا(MQ)
سروده:8/10/1402