موضوع مقاله: فاش شدن دو نامهی محرمانهی در کافه نویسندگان
نامهای محرمانه از کافه نویسندگان به ادارهی سانسور آثار ادبی(با احترام، اما با بغضی میان ویرگولها!)
به نام خدای حذفکنندهی بندها و ناظر نهایی طراح جلد
ریاست محترم ادارهی معظم سانسور آثار ادبیات نهایت خضوع و کمی حس شوخطبعی (که هنوز سانسور نشده)، مرقوم میداریم:
از آنجا که اخیراً تعدادی از نویسندگان مقیم کافه ما پس از خواندن بازخوردهای اصلاحیهی شما، در حالیکه یک دستشان بر قلب و دست دیگرشان بر Ctrl+Z بود، دچار افسردگی مزمن واژگان شدند، لازم دیدیم چند نکته را به سمع و بصر شریفتان برسانیم.
اولاً، اینکه جملهی«او به سمت پنجره رفت و آهی کشید...»به نظر شما «مشکوک به براندازی نظام پنجرهها» تشخیص داده شده، کمی ما را نگران کرده. باور بفرمایید، قصد نویسنده فقط ایجاد فضای هنری بوده، نه فرار از کشور از طریق قاب پنجره!
ثانیاً، حذف دیالوگ شخصیت مادر که گفته بود:«بچهم، بیا یه لقمه بخور»فقط به این دلیل که "لقمه" ممکن است حاوی مفهومی نمادین و خطرناک باشد، باعث شده داستان در همان صفحهی دوم گرسنه بماند و عملاً از ادامهی روایت بیغذا بمانیم.
در مورد توصیف باران هم... نویسندهی ما هنوز در شوک است که چرا "چکیدن اشک آسمان" تعبیر غیراخلاقی تلقی شده. ایشان بعد از این اصلاحیه، تصمیم گرفته فقط با واژهی "شر شر خنثی" ادامه بدهد که راستش چندان زیبا نیست. از این رو، ضمن احترام به چارچوبهای امنیت زبانی، خواهشمندیم به نویسندهها اجازه دهید حداقل با فعل مضارع بنویسند و هرجا که لازم بود یک استعاره، مبالغه یا تضاد بیخطری بیندازند.
ما قول میدهیم که هیچکس را با سطر دوم فصل سه، تحریک به انقلاب واژگانی نکنیم!
ضمناً اگر امکان دارد، لیستی از واژگان "پیشاپیش سانسورشده" برایمان ارسال فرمایید تا لااقل نویسنده بیزبان ما بداند با چه کلماتی از همان اول خداحافظی کند؛ چون ایشان فعلاً با "عشق"، "خستگی"، "صداقت"، و "نقشهی داستان" وداع کردهاند و دیگر چیز زیادی برای نوشتن ندارند.
در پایان، برای ادارهی شما آرزوی لحظاتی بدون ویرایش، پر از خیال و کمی تردید داریم.
با تجدید احترام،مدیریت کافه نویسندگان(و یک لیوان نیمهخالی قهوهی سانسورشده)
نامهای محرمانه از کافه نویسندگان به ادارهی سانسور آثار ادبی(با احترام، اما با بغضی میان ویرگولها!)
به نام خدای حذفکنندهی بندها و ناظر نهایی طراح جلد
ریاست محترم ادارهی معظم سانسور آثار ادبیات نهایت خضوع و کمی حس شوخطبعی (که هنوز سانسور نشده)، مرقوم میداریم:
از آنجا که اخیراً تعدادی از نویسندگان مقیم کافه ما پس از خواندن بازخوردهای اصلاحیهی شما، در حالیکه یک دستشان بر قلب و دست دیگرشان بر Ctrl+Z بود، دچار افسردگی مزمن واژگان شدند، لازم دیدیم چند نکته را به سمع و بصر شریفتان برسانیم.
اولاً، اینکه جملهی«او به سمت پنجره رفت و آهی کشید...»به نظر شما «مشکوک به براندازی نظام پنجرهها» تشخیص داده شده، کمی ما را نگران کرده. باور بفرمایید، قصد نویسنده فقط ایجاد فضای هنری بوده، نه فرار از کشور از طریق قاب پنجره!
ثانیاً، حذف دیالوگ شخصیت مادر که گفته بود:«بچهم، بیا یه لقمه بخور»فقط به این دلیل که "لقمه" ممکن است حاوی مفهومی نمادین و خطرناک باشد، باعث شده داستان در همان صفحهی دوم گرسنه بماند و عملاً از ادامهی روایت بیغذا بمانیم.
در مورد توصیف باران هم... نویسندهی ما هنوز در شوک است که چرا "چکیدن اشک آسمان" تعبیر غیراخلاقی تلقی شده. ایشان بعد از این اصلاحیه، تصمیم گرفته فقط با واژهی "شر شر خنثی" ادامه بدهد که راستش چندان زیبا نیست. از این رو، ضمن احترام به چارچوبهای امنیت زبانی، خواهشمندیم به نویسندهها اجازه دهید حداقل با فعل مضارع بنویسند و هرجا که لازم بود یک استعاره، مبالغه یا تضاد بیخطری بیندازند.
ما قول میدهیم که هیچکس را با سطر دوم فصل سه، تحریک به انقلاب واژگانی نکنیم!
ضمناً اگر امکان دارد، لیستی از واژگان "پیشاپیش سانسورشده" برایمان ارسال فرمایید تا لااقل نویسنده بیزبان ما بداند با چه کلماتی از همان اول خداحافظی کند؛ چون ایشان فعلاً با "عشق"، "خستگی"، "صداقت"، و "نقشهی داستان" وداع کردهاند و دیگر چیز زیادی برای نوشتن ندارند.
در پایان، برای ادارهی شما آرزوی لحظاتی بدون ویرایش، پر از خیال و کمی تردید داریم.
با تجدید احترام،مدیریت کافه نویسندگان(و یک لیوان نیمهخالی قهوهی سانسورشده)