تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

[mobina.d] دومین دوره کارگاه آموزشی دلنوشته نویسی

وضعیت
موضوع بسته شده است.
مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
May
3,702
9,682
193
رَهـایـی
34979_23f2d9c9593884231706184a4a045ed3.jpg

با سلام
کاربر گرامی @mobina.d

با شرکت در کارگاه آموزش دلنوشته نویسی می بایست تمرینات محوله به خود را در این تاپیک قرار دهید.

_ مدرس @ARAWMIXIA

_ دوره ی آموزشی زمستان 99 _
❄لطفا از ارسال هرزنامه خودداری کنید❄
با پایان دوره تاپیک بسته خواهد شد.

°|با تشکر، مدیریت تالار ادبیات|°
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Nov
1,602
3,769
148
تمرین اول 99/11/27

نمی‌دانم چرا تازگی‌ها، قلم برایم سنگین شده و کاغذ سخت!
انگار هر دو تبدیل به سنگ شده‌اند. سنگی آشنا.
شاید دلشان را شکسته‌ام که از من روی برگردانده‌اند.
شاید هم دستانم با آنها قهر کرده‌اند.
شاید هم آشنای ناآشنا شده اند؛ آن هم زمانی که به آنها نیاز دارم.
 
آخرین ویرایش:
Nov
1,602
3,769
148
تمرین دوم 99/11/29

نمی‌دانم باید خوشحال باشم از زندگی جدیدم یا ناراحت!
حتی نمی‌دانم باید برگردم یا بمانم!
آنجا مردی را داشتم که با اینکه ازدواجمان سنتی بود، دوستم داشت. بچه‌ای داشتم که تازه یاد گرفته بود مامان بگوید.
اما اینجا دور از آن دو در حال پیدا کردن خودم هستم، در بین جمعیت طرفداران.
یعنی شوهر و دختر یک ساله‌ام که الان شش سالش شده، در بین این طرفداران هستند یا نه، از من ناراحت هستند؟
یعنی شوهرم به دخترمان می‌گوید کسی که در فیلم‌ها می‌بیند مادرش است؟


40862_b047ae273bca98f404470a3b13af0a47.jpg
 
آخرین ویرایش:
Nov
1,602
3,769
148
تمرین سوم 99/12/6

عشق!
چه بگویم ازش؟
حس خوب دوست داشتن کسی؟ یا حس شیرین دوست داشته شدن توسط کسی؟
اگر زبان به تعریف باز کنم، تمامی ندارد!
مگر تا به حال شده آدمی در توصیف رویاهایش کوتاهی کند که من بخواهم در وصف عشق کم کاری کنم؟
عاشقی مانند یک رویاست! رویایی که تو آن را در ذهنت نمی‌سازی؛ بلکه در آن زندگی می‌کنی!


 
آخرین ویرایش:
Nov
1,602
3,769
148
تمرین چهارم 99/12/20

قدرت را ندانستم، اصلا شعور دانستنش را نداشتم که حتی بخواهم تظاهر کنم.
اما الان دوری‌ات تعلیمم داد. از حس دلتنگی‌ات در قلبم، رشتۀ قدردانی را پاس کردم.
دوری‌ات باعث نزدیکی‌ات در قلبم می‌شود. الان که این نامه را از فرسنگ‌ها فاصله برایت می‌نویسم، به تو نزدیک‌تر هستم تا آن موقع‌ که دست در دست هم در خیابان‌های سنگ‌فرش شده قدم می‌زدیم و عاشقانه هم را نگاه می‌کردیم!


 
آخرین ویرایش:
Nov
1,602
3,769
148
تمرین پنجم 99/12/20

عاشقت شدم، عاشقم شدی.
گفتم دوستت دارم، گفتی منم دوستت دارم.
بحث کردی، عصبی شدم.
داد و فریاد کردی، ناخواسته سیلی‌ای به صورتت زدم که باعث خون گریه کردن گوشه‌لبت شد!
قهر کردی، پشیمان شدم.
ترکم کردی، دنبالت آمدم.
به اندازه‌ی تمام قطرات اشکی که در تمام شب ریختی، برایت گل رز آوردم.
کار دیگه‌ای برای عذرخواهی از دستم بر نمی‌آید!
کاش شاه‌جهان بودم! آن وقت برایت خانه‌ای می‌ساختم از جنس مرمر. مرمری که به‌جای تغییر رنگ بخاطر نور خورشید، با احساساتت تغییر رنگ دهد!

با گریه‌هایت مشکی شود، با خنده‌هایت طلایی، با آرامشت آبی، با عشقت به من قرمز...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Nov
1,602
3,769
148
تمرین ششم 99/12/20

در کل سال خوابم نمی‌بَرَد الا صبح‌های مدرسه!
در کل سال خواب نمی‌بینم، شاید یکی دو بار آن هم تکراری و خسته کننده؛ اما صبح‌های مدرسه‌ای، خواب‌های علمی تخیلی، هیجانی، کمدی... می‌بینم!
سر کلاس فیزیک، در خواب‌هایم جاذبه از بین می‌رود و پرواز می‌کنم. سر کلاس ادبیات، نویسنده‌ای هستم و به دنبال موضوعی برای نوشتن. سر کلاس ریاضی... خوابم نمی‌برد، مگر معلم ریاضی‌ها می‌گذارند سرت را بر روی میز بگذاری؟ زنگ تفریح‌ها زمان مورد علاقه‌ام هستند؛ در خواب جای تک تک بچه‌ها، بازیگران مورد علاقه‌ام را می‌بینم.
و اینگونه سر کلاس درس همیشه خواب هستم!


 
آخرین ویرایش:
Nov
1,602
3,769
148
تمرین هفتم 99/12/20

وقتی تمام شهر در تاریکی فرو می‌رفت، حس خوبی داشتم، حس پیروزی، آن هم بی‌دلیل! نه اینکه بدخواه دیگران باشم نه؛ فقط خوشحال بودم که من در این گرداب فرو نرفته‌ام.
سیاهی شهر کم‌کم من را به خود نزدیک می‌کرد. برای نجات خود، مدت‌ها خود را مخفی کردم؛ تا موقعی که دیگر رنگی در شهر نبود جز مشکی!
حس خوبم به یکباره به افتضاح ترین حس ممکن تبدیل شد، عذاب وجدان!
تمام شهر اینگونه بودند و من...
این خودخواهی تمام بود! باید نجاتشان می‌دادم. دیگر نمی‌توانستم از کنار پنجره‌ام، به آن منظره نگاه کنم. تصمیم آنی‌ای گرفتم. تصمیمی که باعث نجات شهرم میشد، تصمیمی که به یکباره شهرم را نجات داد!


1615979617585.png
 
آخرین ویرایش:
Nov
1,602
3,769
148
تمرین هشتم 99/12/21

هیچ می‌دانی چرا گل رز قرمز شد؟ بگذار دلیلش را برایت بگویم.
تا به حال تیغ‌هایش در انگشتت فرو رفته است و زخمی‌ات کند؟ تا به حال بخاطر تیغ‌هایش از انگشتت خون چکیده است؟
اولین گل‌های رز، سفید بودند؛ فقط سفید!
روزی عاشق به معشوقش یک گل رز داد و دست مع*شوق موقع گرفتنش زخمی و خونین شد.
تیغ‌های گل خون مع*شوق که عشق درش جریان داشت را مکیدند و گلبرگ‌های گل خونین شد.
از آن روز گل رز قرمز نماد عشق شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Nov
1,602
3,769
148
تمرین نهم 99/12/21

دوران کودکیمان را یادتان است؟
وقتی مادرهایمان می‌گفتند اگر نخوابی لولو خورخوره به سراغمان می‌آید و ما همان موقع با مادرمان بحث می‌کردیم که لولویی وجود ندارد که بخواهد سراغمان بیاید واو دروغ می‌گوید. حتی بعضی روزها کل شب را بیدار می‌ماندیم تا حرفمان را اثبات کنیم و ثابت کنیم لولویی وجود ندارد.
اما الان که بزرگ و عاقل شده‌ایم، حرف همه را باور می‌کنیم، مخصوصا اگر آن حرف یک تهدید برایمان باشد!
اگر کسی بگوید تو زشتی، در اولین نگاه به صورتمان در آینه، به دنبال زشتی‌ای در صورتمان می‌گردیم!
شاید بخاطر همین است که آن کلمۀ عاقل کنار بزرگ شدن می‌آید، برای اینکه به ما گوشزد کند عاقل هستیم و باید فکر کنیم!


 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا