تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

[ReiHane] دومین دوره کارگاه آموزشی دلنوشته نویسی

  • شروع کننده موضوع Lidiya
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 211
  • پاسخ ها 8
وضعیت
موضوع بسته شده است.
L

Lidiya

مهمان
22297_23f2d9c9593884231706184a4a045ed3.jpg

با سلام

کاربر گرامی @ReiHane
با شرکت در کارگاه آموزش دلنوشته نویسی می بایست تمرینات محوله به خود را در این تاپیک قرار دهید.

_ مدرس @Gisow Aramis _
_ دوره ی آموزشی زمستان 99 _

❄لطفا از ارسال هرزنامه خودداری کنید❄

با پایان دوره تاپیک بسته خواهد شد.

°|با تشکر، مدیریت تالار ادبیات|°
 
آخرین ویرایش:
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jun
1,906
11,206
168
مرگ برگشته
وضعیت پروفایل
Livin La Vida Broka
دست های بی جانم را دور تا دور حصار تنهایی ام میپیچم، با هرتکانی از طرف قفسه سی*نه ام قطره قطره درد را درون رگهایم احساس میکنم، هر موقع دست هایم را دراز کردم تا این حصار انزوا را برچینم بیشتر از پیش خارهایش آزارم داد؛ شاید هم مانند همان کلمه ی شوم، این نیز تقدیرست تا میان میلیاردها ستاره و آدم من تنها بسوزم.
-بیست و ششم بهمن ماه سال نود و نه-
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jun
1,906
11,206
168
مرگ برگشته
وضعیت پروفایل
Livin La Vida Broka
1613491517176.png

تنهایی از کناره های طوفانی ترین لاژود زمین تا بلند ترین آسمان خراش گریبان گیر تنفس مان بود، درهرکجای کره ی که بودیم احساسش میکردیم. انگار تنهایی لا به لای شیارهای اثرانگشت هر کس برای ابدیت حک شده بود و ما محروم از دانستن احساسات واقعی یکدیگر درون حبابی خالی از درک زندگی میکردیم، شاید هر روز همدیگر را حس میکردیم ولی بعد از شامگاه نوبت این بود که فراموش کنیم که اصلا حسی هم روی ابرهای تفکرمان وجود داشته، پس چه غوطه ور در تابلئوی نقاشی طبیعت باشیم یا غرق شده در سیل جمعیت به وضوح میتوانیم حسش کنیم؛انزوا را.
-بیست و هشتم بهمن ماه سال نود و نه-
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jun
1,906
11,206
168
مرگ برگشته
وضعیت پروفایل
Livin La Vida Broka
این جانم بودکه ترک میخورد و میشکست، احساسات را روانه ی ریتم تپش قلبم میکرد. لبخند تو همان پرتره ی نورانی هست که در دیواره ی رگ هایم حک شده، جرقه های نفس باد بود که یاد تو را روانه ی دنیای من کرده بود. از نور ماه چشمانم فرارنکن، برگرد شاید همیشه دلیلی برای به عقب نگاه کردن باشد دلیلی برای لم*س عطر کهنه خاطرات گذشته!
-سوم اسفند ماه سال نود و نه-
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jun
1,906
11,206
168
مرگ برگشته
وضعیت پروفایل
Livin La Vida Broka
از درون مغز فرسوده اش خاکستر آتشفشان رویاها فوران میکرد، درون دو راهی ماندن یا کندن از دنیایی عاری از معرفت درون بیابان ها مسیر مقصد را گم کرده بود؛ لکه های سیاه خورشید مغزش را میسوزاند و سرما روحش را ذوب میکرد. روح گمشده ای که جسمش مدت ها بود که درون زیرزمین خاطرات پیدا شده بود، تنها در سکوت هیاهو به سمت گذشته میخزید!
-پنجم اسفند سال نود و نه-
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jun
1,906
11,206
168
مرگ برگشته
وضعیت پروفایل
Livin La Vida Broka
تو همان قصه ی خیالی بودی که درون سرزمینی دیگر در یادم میزیست شاید شب هزارو دوم شهرزاد بودی شاید هم از آبشاری از خاطرات می آمدی؛ مهم نبود که افسانه ی سیمرغ یا قصه قهر خورشید با ماه باشی مهم این بود که در خون داغ رگ هایم جریان داشتی!
-دهم اسفند ماه سال نود و نه-
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jun
1,906
11,206
168
مرگ برگشته
وضعیت پروفایل
Livin La Vida Broka
گاهی اوقات می خواستم درون طعم قهوه ای تلخ زندگی بکنم، نفسی داغ از جنهمی تلخ و دوست داشتنی که حس زنده بودن را به درون رگ هایم پمپاژ می کرد مانند همان خون تاریکی که درون قلبم ته نشین میشد. برای لحظه ای هم که شده تمام تاریکی دنیا را درون دهانم مزه می کردم و بعد از گذشت سالها حس می کنم تلخی بخشی از وجودم شده بود، بخشی که من آغو*ش داغش را به بهشتی سرد ترجیح می دادم.
تمرین 1
***
همگی ما متفاوت بودیم، نگاهی جدید به مقصد داشتیم اما کلیشه ها و تابوها مانند بت های بزرگی که ما می پرستیدم نمی گذاشتند نفس بکشیم و از زندگی به گونه ای لذ*ت ببریم که ایام قدیم می بردیم، شکاندن هر بت کار چکش ها نبود؛ شاید باید اجازه می دادیم وجودمان خودش را درون توده های سنگ و خاکهای قیری رنگ پیدا کند. همه ی ما می توانستیم متفاوت باشیم اما نمی خواستیم برای همین هم رنگ تیره برتن می کردیم و مقصد را جزای اعمال بد میدیدم، فارغ از اینکه ما می تونیم هر رنگی که می خواهیم باشیم.
تمرین 2
-چهاردهم اسفند سال نود و نه-
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jun
1,906
11,206
168
مرگ برگشته
وضعیت پروفایل
Livin La Vida Broka
خورشید می‌بلعید، تاریکی دنیای اطرافش را، طوری که انگار وجود نداشت. خسته بود از تمام نرسیدن‌ها از تمام چرخش های بیگانه، از تمام تاریکی ها مریض بود. از لکه های سیاهی که بخاطر بازتابش به جهان داده بود هم خسته بود. کم‌سو شده بود، مانند مهتابی‌ای که درون قابی از تاریکی آرامیده بود. شاید بخاطر همین هم بود که لکه های سیاه به سمت قلبش سرايت یافته بودند درد از شله‌ور بودن درون تاریکی خالص؛
-نوزدهم اسفند ماه سال نود و نه-
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
L

Lidiya

مهمان
[پایان دوره آموزشی دلنوشته نویسی اسفند ماه]
99/12/26
"شما با موفقیت دوره را به اتمام رساندید. "
?خسته نباشید.?
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا