انجمن کافه نویسندگان

دانه ای بکار و مگذار هیچ جباری آن را درو کند
ثروتی بدست آر و مگذار هیچ شیادی از کفت برباید ،
جامه ای بباف و مگذار هیچ بیکاره ای آن را درپوشد .
و سلاحی بساز که در دفاع از خویش حمل کنی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

چشمه‌ها با رود می‌آمیزند
و رودها با اقیانوس
بادهای آسمان با حسی دل‌انگیز
تا ابد با هم پیوند می‌گیرند
در جهان هیچ‌چیز تنها نیست
همه‌چیز بنا بر اصلی آسمانی
در یک روح دیدار می‌کنند و می‌آمیزند
من و تو چرا نه؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

مرا چنگ بادی خود کن، به همانگونه که جنگل چنگ بادی توست؛
چه باک اگر برگهایم همانند برگ های جنگل ریخته اند!
آشوب نغمه های توانای تو

از من و جنگل نغمه سبز خزان را سر خواهد داد،
که با وجود اندوهباری، دلنشین است. تو ای روح درنده،
روح من باش! خود من باش، ای روح بی پروا!

اندیشه های ایستای مرا به سراسر جهان ببر
تا همانند برگهای پژمرده، تولدی نوین را شتاب بخشند!
و با افسون این سروده،

پراکنده ساز، به همان گونه که از آتشدانی خاموش ناشدنی
خاکستر و جرقه ها را پراکنده می کنی، گفته هایم را در میان انسانها پراکنده ساز!
از میان ل**ب های من در گوش زمین در خواب مانده

شیپور یک پیشگویی را بنواز ای باد،
اگر خزان بگذرد و زمستان فرا رسد، آیا بهار می تواند خیلی دیر بیاید؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین