با خواندن و نوشتن رشد کنید و به آینده متفاوتی فکر کنید.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید. اکنون ثبت نام کنید!
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
[ هوالمحبوب ]

درود؛

زین پس در انجمن پاراگراف‌های منتخب و ماندگار از بهترین کتاب‌ها را به صورت صوتی خواهیم داشت.

_ لطفاً اگر متنی از کتاب‌هایی که خواندید نظرتون رو جلب کرد حتما در این تاپیک:



با ما به اشتراک بگذارید.

با تشکر از همراهی شما عزیزان
| مدیریت تالار کتاب گویا |

 
بهار نزدیک می شود و تو باید دستمال سفید گردگیری را برداری و به مصاف جنگی نابرابر با کمد اتاقت بروی!
کمدی سرشار از خاطرات، درب کمد را که باز می کنی، هیاهویی به پا می شود، تو به قلمرو خاطرات پا گذاشته ای
کاغذها برنده تر از تیغ ها، عکس ها راه نفس را می گیرند
و کتاب ها ماشین های زمانی می شوند و تو را دست و پا بسته از سالی به سالی و از شهری به شهری می برند.
یادگاری ها هجوم می آورند و همه ی لحظه های خوب را به رخ می کشند.
عطرها تو را در خود غرق می کنند و با هر بوییدن موجی از خاطرات تو را به زیر می کشد .
آن لحظه دستمال سفید گردگیری را به نشانه ی صلح بالا می آوری، غافل از آنکه دیگر هزار سال از آن روزها گذشته است.
و نمی دانی که من هنوز هم آن گوشه کنارها مانده ام تا بهاری از راه برسد، تا با خاطره ای، عطری، کتابی، هر چند کوتاه، مرا به یادت بیاوری.

کتاب: عطر چشمان او
نویسنده: روزبه معین
گوینده : @Masoum.t


 
آخرین ویرایش:

یک روز پرسید: می خوای از سر شروع کنی؟
دیدم نه، واقعا نه. از سر شروع کنم که چه شود؟ که چه کار کنم؟ مگر اینکه بدانم راه دیگری هم هست،
که می دونم نیست. اقلا برای من نیست. اگر هزار بار دیگر شروع کنم باز به همین جا میرسم..
آدمیزاد فراموشکاره. وقتی درد داره، قیل و داد می کنه، داد می کشه و بعد یادش می ره.
درد که همیشه درد نمی مونه، یا درمون می شه یا آدم بهش انس می گیره.

کتاب:خواب زمستانی
نویسنده: گلی ترقی
گوینده: @husar


 
آخرین ویرایش:

می فهمید چقدر سخت است که سکوت کنید و هیچی نگویید، در حالی که ذره ذره وجودتان می خواهد منفجر شود؟
تمام راه فرودگاه تا آنجا را داشتم با خودم تمرین می کردم که چیزی نگویم. اما واقعا داشتم می مردم.
ویل سر تکان داد. سرانجام وقتی توانستم حرفی بزنم صدایم بریده بریده و بی رمق بود
جمله ای که به زبان آوردم تنها حرف خوبی بود که می توانستم بزنم:
دلم برایت تنگ شده بود!


کتاب:من پیش از تو
نویسنده:جوجو مویز
گوینده: @KIAnaz


 
آخرین ویرایش:
در عمق دریا دلم می خواست چشم هایم را ببندم و برای چند لحظه هم که شده، وانمود کنم که آب را فراموش کرده ام.
اما هرچقدر بیشتر سعی میکردم، کمتر میتوانستم به آب فکر نکنم؛ بیشتر غرق میشدم.
باید همیشه به یاد داشته باشی که
ماندگارترین چیزها در ذهن، آنهاییست که وانمود به فراموش کردنشان میکنی.
هرچقدر بیشتر بخواهی چیزی را فراموش کنی، بیشتر در ذهنت با آن بازی میکنی.
برای فراموش کردن چیزی، نباید از آن فرار کنی؛ خودشان کم کم میروند، فراموش میشوند.
سعی برای فراموش کردن چیزی، درست مانند فرار کردن از سایه ات است.
تو نباید از سایه ات فرار کنی، نمیتوانی که فرار کنی؛
وقتش که برسد، خودش کم کم می رود، فراموش می شود.

کتاب :بعد از ابر
نویسنده: بابک زمانی
گوینده: @Qazaleh.t.h

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

اگه بخوای یه داستان بنویسی درباره سقوط یک هواپیما، باید سوار هواپیما بشی.
کمربندت رو محکم ببندی، شروع کنی به اوج گرفتن، پرواز کردن و لذت بردن از پرواز. بعد یکباره سقوط میکنی، با تمام سرعت به زمین میخوری و همه چیز نابود میشه. ولی تو از بین خرابه ها بیرون می آیی، لباست رو می تکانی و میری سمت خونه!
پشت میزت می نشینی و شروع میکنی به نوشتن...
اما اگه بخوای یه داستان بنویسی درباره از دست دادن کسی که دوستش داشتی، باید با او قدم بزنی، در آغوشت بگیری، کمربندت رو محکم ببندی، با او شروع کنی به اوج گرفتن، پرواز کردن و لذت بردن. بعد یکباره سقوط میکنی و اون با تمام سرعت از دست میره، همه چیز نابود میشه.
و تو از بین خرابه ها بیرون می آیی، ولی این بار دیگه نمیتونی بری خونه!
همان جا می نشینی، بین اون همه خرابه
اگر کسی رد شد، برایش می گویی.
برایش می گویی، اگر کسی رد شد، از بین اون همه خرابه!


نام کتاب:عطر چشمان او
نویسنده: روزبه معین
گوینده: @TaRlan~M

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

لوریا: من خیلی از رنگ بنفش خوشم میاد.

جان: چه خوب، منم رنگ آبی رو خیلی دوست دارم،

بنفشو یه کم کمرنگ کنی میرسی به آبی، رنگ های نزدیکی هستن تقریبا...

لوریا: آره، رنگ های نزدیکی هستن.

جان: البته نیازی به اینهمه فلسفه بافی نیست،
دوسِت دارم...!
حتی اگه تو از سفید خوشت بیاد،
من از مشکی!


نام ‌کتاب: سرود بی حوصلگی
ترجمه : عباسعلی تنها
گوینده: @TaRlan~M


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪﻩ ، ﺑﻬﺶ ﭼﯽ ﺑﮕﯿﻢ؟!
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪﻩ ﺑﻬﺶ ﻧﮕﯿﺪ:
ﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺍﯾﻨﻢ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﻩ ..
ﻧﮕﯿﺪ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﺷﻪ..
ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﺎ ﺟﻮﮎ ﻫﺎﯼ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺑﺨﻨﺪﻭﻧﯿﺪﺵ
ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﺑﺨﻨﺪﻩ ..
ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺵ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﻏﺼﻪ ﺩﺍﺭﻩ،
ﺑﺮﺍﺵ ﺍﺯ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﻦ،
ﺍﺯ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﺜﺒﺖ ﻭ ﻣﺜﺒﺖ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﻓﮑﺮﮐﻦ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ،
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻪ ﺍﺻﻼ ﺍﯾﻦ ﺷﻤﺎ ﻧﯿﺴﺘﯿﻦ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯿﻦ،
ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ
ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ.ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻨﯿﺪ
ﻮ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﺵ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯿﺪ..
ﺑﺮﺍﺵ ﭼﺎﯾﯽ ﺑﺮﯾﺰﯾﺪ،
ﺑﺮﺍﺵ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﭙﺰﯾﺪ،
ﺑﺬﺍﺭﯾﺪ ﺟﻠﻮﺵ، ﺑﻌﺪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ ...
ﺑﺬﺍﺭﯾﺪ ﺍﻭﻥ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻪ ﻭ ﺷﻤﺎ ﮔﻮﺵ ﮐﻨﯿﺪ،
ﻫﯽ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﻈﺮﯾﻪ ﺻﺎﺩﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﮐﻨﯿﺪ،
ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﺍﮔﻪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﺪﯼ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻪ،
ﺷﻤﺎ ﺟﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﺪ..
ﺷﻤﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﮑﺮﺩﯾﺪ..
ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ، ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻨﯿﺪ،
ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨﯿﺪ..
ﺍﮔﻪ ﺩﻟﺶ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ..
این بزرگترین کمکه..

کتاب: عشق هرگز کافی نیست
نویسنده: پرفسور آرون تی بک
گوینده: @هیوم

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

دوست داشتن عجيب و غريبي بود . براي آن رابطه خيلي احترام قائلم . ممکن بود در يكي از رانندگي هايم كشته بشوم ، بس كه هميشه عجله داشتم زودتر به خانه برسم . زنگ نزده در را برايم باز مي كرد . هميشه گوش به زنگ آمدنم بود . بعد از او ديگر با هيچ زني خوشحال نبودم .

کتاب: در راه ويلا
نویسنده: فریبا وفی
گوینده: @husar


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

اگر روزی دوباره کبوترها آزاد شدند و در آسمان رقصیدند برایت از طعم پرواز، قصه‌ها خواهم گفت. اگر روزی وصال بر فراق پیروز شد برایت از برکت بوسه ها خواهم گفت. اگر روزی ما دوباره کنار هم جمع شدیم و مستانه رقصیدیم و از سر شوق در چشمانت یک عمر پاییز نشست، برایت باز هم از لذت شنیده شدن کلمه دوستت دارم خواهم گفت و زیر گوشت خواهم خواند که جانِ من بمیرد و اشک روی گونه های تو نریزد. اگر روزی خانه ما آباد شد برایت از اشتیاق محقق ساختن رویای زندگی ام با تو خواهم گفت اگر این سیاهِ سردِ روزگار بگذارد... .


✒️نویسنده:
علی والی

?گوینده:
@Atryssa.RA


?میکسر:
@Jacklin

[ لینک دانلود اثر ]
 
آخرین ویرایش:

NoahNoah عضو تأیید شده است.

نویسنده رسمی رمان
نویسنده رسمی رمان
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
7/11/20
نوشته‌ها
12,178
پسندها
13,545
امتیازها
113
محل سکونت
سވހیܣ
اون شب می‌خواستم تو ماشین بهت بگم
می‌خواستم بگم رفتنی كه توش آدم همه‌اش به فكر برگشتن باشه كه رفتن نيست، فقط تعريف فاصله است.
می‌خواستم بگم كدوم دو نفره‌هايی رو تو دنيا می‌شناسی که بعد از رفتن حال‌شون خوب شده و فراموشی گرفتن ؟
می‌خواستم بگم چرا آدم‌ها فكر می‌كنن كه فراموش كردن شبيه به آب خوردن تو يه روز تابستونی ؟
می‌خواستم بگم حالا که تصمیم به رفتن، حداقل دست‌هام رو با خودت ببر
و يا موهات رو اينجا بذار ، اونا كه گناهی نكردن ، اونا که نباید به آتیش ما بسوزن ..
اما نشد ..
نشد اون شب بهت بگم
حرف‌هام نگفته موند؛
و ميدونی تو دنيای ما آدم‌ها هيچ چيزی نمی‌تونه سنگين‌تر از حرف‌های نگفته باشه.

✍️نویسنده:
پویان اوحدی

?گوینده:
ملیکا زند

?میکسر:

@avinmyth

[ لینک دانلود فایل صوتی ]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دوزخ موجودات زنده چیزی نیست که آمدنی باشد‌؛ اگر دوزخی باشد، هم‌اکنون آمده است، دوزخی که ما هر روز آن را زندگی می‌کنیم، دوزخی که ما از با هم بودن می‌سازیم. دو راه برای گریز از رنج دوزخ هست؛ اولی برای بسیار کسان آسان‌تر است: دوزخ را بپذیرند و طوری با آن یکی گردند که دیگر از دیدنش عاجز شوند. دومی پرخطر است و مراقبت و دل‌نگرانی دائمی می‌خواهد: بگردند و بیاموزند که چه و که، در دل دوزخ، از دوزخ برکنار است و آن‌گاه به یاریش بشتابند و به او مجالی دیگربار دهند.

نویسنده: ایتالو کالوینو

گوینده: @LUNA

میکسر: @LUNA


[لینک دانلود فایل صوتی]
 
مادر می‌گوید با دانستن ابعاد دقیق هرچیز می‌توان آن را فتح کرد. می‌گوید باید خانه را فتح کرد. منظورش از فتح کردن قابلِ سکونت کردن است. اصولاً دربارۀ هرچیزی که باید مالک شود یا به کنترل خودش دربیاورد همین را می‌گوید. مثلاً وقتی بی‌دلیل غمگین می‌شود و چند روزی توی خودش فرو می‌رود عاقبت که با خودش می‌جنگند و از لاکش بیرون می‌آید، می‌گوید خودش را فتح کرده. بعد از چند هفته کار، داروی جدیدی را که غالباً پماد است به عمل می‌آورد می‌گوید آن را فتح کرده. در اصل این را از گوته یاد گرفته که جایی می‌گوید اگر می‌خواهید انسانی آزاده باشید باید هر روز آزادی خود را فتح کنید. اول باید فاتح خود بود، بعد خانه و بعد بقیۀ جهان. این یعنی باید دقیق به کوچک‌ترین علائم بدن خود، تغییرات در وضع باغچه یا حیاط یا دیوار کوچه توجه کرد… باید همیشه به جزئیات دقت کرد. جزئیات اهمیتی ابدی دارند، چرا که تنها در صورت فهم آن‌ها است که می‌توان با کلیات و آخر سر با جهان هماهنگ شد.

نویسنده: عطیه عطار زاده

گوینده: @LUNA

میکسر: @LUNA


[لینک دانلود فایل صوتی]
 
عشق پدرم هرگز از دل مادرم بیرون نرفت.
او عشق به پدرم را به سرزندگی تابستان آشنایی‌شان نگه داشته است. زندگی را پس زده تا این کار را بکند. گاهی روزهای زیادی فقط با هوا و آب زنده است. از آنجا که تنها گونه‌ی پیچیده‌ی حیات است که این کار را می‌کند، باید روی موجودی که او هست نامی گذاشت. دایی جولیان یک بار برایم گفت که آلبرتو جاکوماتی نقاش و مجسمه‌ساز می‌گوید گاهی برای نقاشی یک صورت باید از خیر کل اندام گذشت. برای نقاشی یک برگ باید منظره‌ای را فدا کرد. ممکن است در ابتدا به نظر برسد داری خودت را محدود می‌کنی، اما بعد از مدتی می‌فهمی با داشتن نیم سانت از چیزی بیشتر احتمال دارد احساس خاصی از این جهان را حفظ کنی تا که وانمود کنی تمام آسمان را به تصویر می‌کشی.
انتخاب مادرم یک صورت یا یک برگ نبود. انتخاب او پدرم بود و برای حفظ یک احساس خاص، دنیا را فدا می‌کرد.

نویسنده:نیکول کراوس

گوینده: @LUNA

میکسر: @LUNA

[لینک دانلود فایل صوتی]

 
ثروتِ سریع مسئله‌ای است که امروزه پنجاه هزار جوان قصد دارند حلش کنند، جوان‌هایی که همه در وضعیت شما هستند. شما یک واحدِ این رقم‌اید. خودتان حساب کنید چه تقلایی باید بکنید و مبارزه چقدر وحشیانه است. باید مثل عنکبوت‌های زندانی همدیگر را بخورید چون بدیهی است که پنجاه هزار سِمَتِ خوب موجود نیست. می‌دانید در این مملکت چطور باید ترقی کرد؟ یا با درخششِ نبوغ یا با شگرد فساد. یا باید مثل یک گلوله توپ میان این توده آدم راه باز کنید، یا این که مثل طاعون به جان شان بیفتید. شرافت به هیچ دردی نمی‌خورد. همه در مقابل قدرت نابغه کمر خم می‌کنند. البته ازش متنفرند، سعی می‌کنند بدنامش کنند، چون همه را برای خودش برمی‌دارد و به کسی چیزی نمی‌دهد، اما اگر پایداری کند بالاخره جلوش زانو می‌زنند؛ در یک کلمه، اگر نتوانید زیر لجن دفنش کنند زانو می‌زنند و می‌پرستندش.
نویسنده: انوره دو بالزاک

گوینده: @خورشیدِ خاموش

میکسر: @خورشیدِ خاموش

[لینک دانلود فایل صوتی]
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
عشق نقطه‌ای فروزان است و بس، با این حال به‌نظر می‌آید می‌تواند کل زمان را تسخیر کند.
تا همین چند روز پیش اصلاً عشقی وجود نداشت، چندی دیگر نیز عشقی وجود نخواهد داشت؛
اما تا زمانی که هست، پرتویش را بر روی گذشته و بر روی آینده‌ای که پس از عشق فراخواهد رسید، می‌تاباند.

نویسنده: بنژامن کنستان

گوینده: @SHAHRYAR#

میکسر: @یاس؛

[لینک دانلود فایل صوتی]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا