آمادئو کلمنته مودیلیانی (به ایتالیایی: Amedeo Clemente Modigliani) نقاش و مجسمهساز برجسته یهودیتبار ایتالیایی بود. مودیلیانی بیشتر دوران کاری خود را در فرانسه گذراند. او قبل از رفتن به پاریس در سال ۱۹۰۶، تحصیلات هنری خود را در ایتالیا آغاز کرد. او کارش را با هنر فیگوراتیو آغاز کرد اما به زودی در هنر مدرن طبع آزمایی کرد. شاخصه آثار مدرن او چهرههای ماسک مانند پرترههایی بود که درازی و لاغریشان اغراق شده بود. او در پاریس از مرض مننژیت سلی که نتیجهٔ فقر، کار بیش از حد و افراط در مصرف الکل و مواد مخ*در بود، در ۳۵ سالگی درگذشت.
آمادئو مودیلیانی ۱۲ ژوئیه ۱۸۸۴ در یک خانواده یهودی در شهر بندری لیورنو در توسکان متولد شد. لیورنو شلوغترین مرکز تجاری متمرکز دریانوردی و کشتیسازی بود، اما تاریخ این شهر گویای این است که لیورنو پناهگاهی بوده برای افرادی که به خاطر اعتقادات مذهبی شان مورد آزار و اذیت بودهاند. به همین جهت جمعیت یهودی قابل توجهی در لیورنو زندگی میکردهاند. جد مادری مودیلیانی نیز سلیمان گارسین یک یهودی بود که در قرن ۱۸ به عنوان پناهنده مذهبی به لیورنو مهاجرت کرده بود.
مودیلیانی فرزند فلامینیو مودیلیانی و همسرش یوجنیا گارسین بود. مادر مودیلیانی در مارسی به دنیا آمد و بزرگ شد. او از اعقاب خانوادهای از یهودیان سفاردیم بود که روشنفکری و حکمت در آن سابقهای طولانی داشت. خانواده گارسین مردمانی تحصیل کرده بودند معمولاً به چند زبان صحبت میکردند و در مورد قوانین مذهبیشان اطلاعات کاملی داشتند. شجره این خانواده تا باروخ اسپینوزا فیلسوف هلندی قرن هفدهم قابل تعقیب است. ظاهراً شغل خانوادگی صرافی بود. مؤسسه صرافی آنها در لیورنو، لندن، تونس و مارسی شعبه داشت. اوضاع اقتصادی خانواده دچار فراز و نشیب فراوانی بود.
فلامینیو مودیلیانی پدر آمادئو، از خانوادهای میآمد که تاجران و کارآفرینان موفقی را پرورش داده بود. خانواده مودیلیانی برخلاف گارسینها چندان دغدغه فرهنگ نداشت. دغدغه آنها تجارت و سرمایهگذاری بود، ثروت خانواده از استخراج معدن در ناحیه ساردنی در توسکانی و صادرات انواع سنگ معدن حاصل شده بود. هنگامی که دو خانواده نامزدی فرزندانشان را اعلام کردند، فلامینیو یک مهندس معدن ثروتمند و جوان بود که معدن خانوادگی در ساردنی و دارستان چند ده هزار جریبی خانواده را مدیریت میکرد. فلامینیو در مدیریت حرفههای جنگلداری و کشاورزی نیز توانمند بود. اما حرفه مودیلیانی در پی کاهش شدید قیمت فلزات به ورشکستی کشید. اینبار مادر خوش قریحه خانواده بود که از روابطش استفاده کرد تا مدرسهای تأسیس کند. او با کمک دو خواهرش مدرسه را به یک مؤسسه فرهنگی سودآور تبدیل کرد.
مودیلیانی چهارمین فرزند خانواده بود او ارتباط نزدیکی با مادرش داشت. یوجینیا تا۱۰ سالگیِ آمادئو، در خانه به او درس میداد. او بعد از یک حملهٔ ورم ریه در سن ۱۱ سالگی با مشکلات مزاجی درگیر بود و بعدها دچار تب تیفویید نیز شد. وقتی آمادئو تقریباً ۱۶ ساله بود دوباره دچار ورم ریه شد. در این زمان او به سل دچار شد. عاقبت همین مرض جان او را گرفت. هر بار مادر او بود که با مراقبتهای بسیار شدید او را از این مرحله نجات میداد. بعد از اینکه مودیلیانی از دومین زورآزمایی با ورم ریه پیروز بیرون آمد، مادرش او را ابتدا به سفری به جنوب ایتالیا برد: ناپل، کاپری، رم و امالفی. این سفر با دیدار از فلورانس و ونیز در شمال ایتالیا به پایان رسید.
مادر به طرق مختلف در انتخاب هنر به عنوان شغل حرفهای آمادئو نقش داشت. وقتی که او ۱۱ سال داست مادرش در یادداشتهای روزانه خود نوشت:
شخصیت کودک هنوز اینقدر شکل نایافتهاست که من نمیتوانم بگویم در مورش چه فکر میکنم. او مانند یک کودک لوس رفتار میکند اما از هوش چیزی کم ندارد. باید منتظر ماند و دید درون این شفیره چیست. شاید یک هنرمند؟
مودیلیانی به عنوان کسی که خیلی زود نقاشی را شروع کرد، شناخته شدهاست، او خیلی زود خودش را «نقاش» میدانست، مادرش این را قبل از اینکه او هنر آموزی را بهطور رسمی شروع کند نوشته. مادر معتقد بود هنر آموزی آمادئو بر سایر درسهای او تأثیر خواهد داشت، با این وجود او به اشتیاق مودیلیانی جوان به مقوله هنر بهای فراوان میداد.
در ۱۴ سالگی آمادئو دچار تب حصبهای بود. در هذیانهای ناشی از تب او فراوان سخن میگفت.
در آن وضعیت او بیشتر از هر چیز از رفتن به اوفیتزی و کاخ پیتی در فلورانس سخن میگفت. موزه محلی لیورنو آثار کمی از استادان بزرگ رنسانس ایتالیایی را در اختیار داشت این حقیقت در کنار داستانهایی که او در مورد آثار بزرگی که در فلورانس نگهداری میشد، شنیده بود، موجب اندوه فراوان او در دوران سخت بیماریش بود. او میپنداشت هرگز نخواهد توانست آن آثار را از نزدیک ببیند. مادر به او قول داده بود به محض که به محض بهبودی او را با خود به فلورانس ببرد. او نه تنها به قولش عمل کرد بلکه قبول کرد که او را برای آموزش نزد بهترین نقاش لیورنو گوگلیلمو میچلی (Guglielmo Micheli) نامنویسی کند.
مودلیانی از سال ۱۸۹۸ تا ۱۹۰۰ در مدرسه هنری میچلی مشغول به یادگیری بود. در اینجا اولین کارهای هنری او در فضایی مملو از مطالعه و تمرین شکل و سبک هنر ایتالیایی قرن ۱۹، شکل گرفتند. اثر این نوع طراحی و آموختههایش در مورد هنر دوران رنسانس در کارهای اولیه او در پاریس، دیده میشود. هنر شکوفای او در پاریس به همان نسبت از هنر رنسانس ایتالیا تأثیر پذیرفته بود که از آثار نقاشانی نظیر هنری تولوز لوترک و جیووانی بولدینی مودیلیانی در دوران کار با میچلی استعداد زیادی از خود نشان میداد. او تنها تحت فشار سل دست از تمرین کشید.
آمادئو در سال ۱۹۰۱، درحالیکه در رم بود، به کارهای دومینیکو مورلی (Domenico Morelli) علاقهمند شد. مورلی نقاش ملودراماتیکی بود که عمدتاً برای کتب مقدس و آثار فاخر ادبی تصویرسازی میکرد. احتمالاً آشنایی با کارهای مورلی و خود او باید مودیلیانی را شوکه کرده باشد. تناقض اینجا بود که مورلی الهام بخش گروهی از نقاشان بود که بعدها با نام ماکیایولی شناخته شدند؛ نقاشانی هنجارشکن و سنت ستیز که نامشان را از ماکیا -به معنای تقریبی لکه رنگ- وام گرفته بودند. مودیلیانی به وضوح در معرض تأثیرات ماکیایولیها قرار داشت. ماکیایولیها جنبش محلی کوچکی در منظرهسازی به راه انداخته بودند تا واکنشی به شیوه نقاشی آکادمیک هنرمندان بورژوا نشان دهند.
ماکیایولیها با امپرسیونیستهای فرانسوی همفکر و حتی به لحاظ تاریخی بر ایشان مقدم بودند اما هرگز موفق نشدند آن تأثیر گستردهای را به وجود بیاورند که پیروان کلود مونه بر هنر بینالمللی داشتند. امروزه در خارج از ایتالیا کمتر نامی از ماکیایولی برده میشود.
ارتباط او با این گروه از طریق اولین استادش یعنی میچلی به وجود آمد. میچلی نه تنها خودش عضو این گروه بود بلکه شاگرد جووانی فاتوری، بنیانگذار جنبش ماکیایولی نیز بود.
اما، به هرحال، کارهای میچلی بسیار معمولی و به لحاظ سبک به شدت متداول بود که مودیلیانی جوان ضد او عکسالعمل نشان داد. او ترجیح داد شیفتگی استادش به نقاشی منظره-که نظیر امپرسیونیسم فرانسوی مشخصه اصلی سبک ماکیایولی بود- را نادیده بگیرد. میچلی شاگردانش تشویق میکرد تا در فضای باز نقاشی بکشند، اما مودیلیانی اشتیاقی برای این شیوه کار کردن نداشت. او در کافهها طرح میزد اما بیشتر ترجیح میداد در استودیوی خودش کار کند. مودیلیانی حتی زمانی که مجبور بود نقاشی منظره بکشد (سه اثر منظره موجود است) بیشتر از کوبیسمهای اولیه الگو میگرفت. نتیجه بیشتر به کارهای سزان شبیه بود تا میچلی.
زمانی که مودیلیانی هنوز شاگرد میچلی بود علاوه بر نقاشی منظره نقاشی پرتره، طبیعت بیجان، و نقاشی مدلهای برهنه را تمرین کرده بود. او در طراحی پیکر برهنه استعداد خاصی داشت.
با وجود دوری او از سبک ماکیایولی، مودیلیانی به استادش علاقه داشت و او را ابرمرد خطاب میکرد. این اسم خودمانی نشان میداد که او نه تنها در هنر زبردست بود بلکه بیشتر اوقات عادت داشت از کتاب چنین گفت زرتشت نیچه نقل قول کند. اغلب اوقات، فاتوری خلاقیت این شاگرد جوان را تأیید میکرد و میستود.
در ۱۹۰۲ او در پی علاقه شدیدش به اندام نگاری، در دانشکده هنرهای زیبای فلورانس در فلورانس ثبت نام کرد تا در مدرسه آزاد مطالعات مدل برهنه (Scuola Libera di Nudo) دوره ببیند. یک سال بعد درحالیکه هنوز از سل رنج میبرد به ونیز رفت و این بار در مؤسسهٔ هنرهای زیبا (Istituto di Belle Arti) ثبت نام کرد.
او در ونیز برای اولین بار حشیش مصرف کرد و به جای درس خواندن بیشتر وقتش را در محلههای بدنام سپری میکرد. تأثیر این سبک زندگی بر روی سبک هنری در حال رشد او قابل پیشبینی است، هرچند به نظر میرسد این انتخاب سبک زندگی تنها ناشی از عصیانگری جوانی یا لذ*ت گرایی (Hedonism) کلیشهای یا حتی سبک زندگی بوهمی که از هنرمندان آن دوران انتظار میرفت نبود. به نظر میرسد جستجوی او برای یافتن وجه تباه شده زندگی، ریشه در اعتقاد او به فلسفههای رادیکال دارد. نقش تفکرات نیچه در این زمینه قابل تأمل است.
مودیلیانی از دوران نوجوانی تحت آموزشهای پدربزرگ مادری اش، اسحاق گارسین، با ادبیات فاخر فلسفی آشنا بود. آمادئو در ادامه مسیر هنریش نیز به مطالعه آثار نویسندگانی نظیر نیچه، شارل بودلر، کاردوچی، لوتریامون و دیگران پرداخت. او از مجموعه مطالعاتش به این عقیده رسید که راه رسیدن به حقیقت خلاقیت پیروی از بی قاعدگی و بی نظمی میگذرد.
در ۱۹۰۱ آمادئو از کاپری به دوستش اسکار گی لیا (Oscar Ghiglia) نامهای نوشت که عمق تأثیرپذیری او از نیچه را نشان میدهد. او در این نامه به دوستش نصیحت میکند: «همه چیز را مقدس بدار که آگاهی تو را متعالی خواهد کرد.. و در طلب آن باش که این عقاید پربرکت را در خویش زنده و همیشگی کنی.. زیرا که میتوانند آگاهی تو را به نهایت قدرت خلاقیت برسانند.»
در این دوره آثار لوتریامون به اندازه نیچه بر او تأثیرگذار بود. شعر شاهکار لوتریامون به نام نغمههای مالدورور بذر آثار سورئالیستهای پاریسی معاصر مودیلیانی را کاشت. این کتاب به کتاب مورد علاقه مودیلیانی تبدیل شد، او این کتاب را از برداشت. مشخصه اشعار لوتریامون ترکیب کردن عناصر تخیلی و تصویرسازیهای سادخویانه است. مودیلیانی در آغاز جوانی مفتون این کتاب بود و این حقیقت به خوبی ذائقه هنری در حال شد او را معرفی میکند.
در آن دوران هنرمندان جوان مجذوب بودلر و دانونزیو این هر دو شاعر در آثار خود به زیباییهای تباه شده میپرداختند. ابزار بیان شاعرانه در آثار ایشان از طریق خلق تصویرهای نمادگرایانه بود.
هنگامی که مودیلیانی دوران نقاهتش را در کاپری میگذراند، در نامهای برای اسکار گی لیا نوشت، این تأثیرپذیری را به تفصیل شرح میدهد. این نامهها محکی بود که به جا انداختن ایدههای خام و در حال شکلگیری مودیلیانی کمک میکرد. گی لیا هفت سال از آمادئو بزرگتر بود، اینطور به نظر میرسد که او به مودیلیانی جوان محدودیت سطح فکری اش را گوش زد میکردهاست. مثل سایر نوجوانان پیش رس، مودیلیانی به معاشرت با افراد بزرگتر از خودش علاقه نشان میداد. در را*بطه بین این دو، درحالیکه مودیلیانی در تلاش بود خودش را پیدا کند، گی لیا نقش گوش همیشه شنوا را داشت. عمده این را*بطه از طریق نامه نگاریهای مفصل این دو ادامه داشت.
در ۱۹۰۶ مودیلیانی به پاریس، کانون هنر و ادبیات پیشرو وارد شد. در حقیقت ورود او به پاریس با ورود دو خارجی دیگر همزمان است که رد پای خود را در جهان هنر به جا گذاشتند: جینو سورینی و خوان گری. مودیلیانی در بتو-لووآر در مون مارتر ساکن شد. او یک کارگاه هم در ری کولانکور (Rue Caulaincourt) اجاره کرد. در آکادمی کولاروسی به طراحی بدنهای برهنه مشغول بود. اشاره شده که او هنگام دیدار با پیکاسو گفته بود این بود اینکه این مرد نابغه است عذری برای سر و وضع ژولیده او نمیشود. پیکاسو در آن زمان به عنوان لباس کار، لباس کارگری میپوشید؛ این نحوه لباس پوشیدن در آن دوره وجه مشخصه پیکاسو بود.
بعد از یک سال زندگی در پاریس رفتار و شهرت او به شکل چشمگیری تغییر یافت. او از یک هنرآموز شیک به یک ولگرد تبدیل شده بود.شاعر و روزنامهنگار لوییز لاتورت (Louis Latourette) که قبلاً از کارگاه او بازدید کرده بود، متوجه زیر و رو شدن کارگاه شد. آثار دوران رنسانس از دیوارها برداشته شده بود و همه چیز وضع آشفتهای داشت. در این زمان مودیلیانی به الکل ومواد مخ*در معتاد بود، این امر در ظاهر کارگاه هم تأثیر گذاشته بود.
رفتار مودیلیانی در این دوره بر شکلگیری سبک هنری او سایه انداخته بود. در این میان کارگاه مودیلیانی قربانی نفرت وی از هنر آکادمیک شد. او زندگیش را از این نقطه به بعد تغییر داد. او نه تنها تمام نشانههای فرهنگ بورژوازی را از کارگاهش برداشت بلکه تصمیم گرفت بسیاری از کارهای اولیهاش را از بین ببرد. انگیزه این نفرت از گذشته خود اثر یک دوره تفکرات عمیق است. از هنگام ورود به پاریس، مودیلیانی آگاهانه شخصیتی مضحک از خود ارائه میداد.