#تمرین دوم
روح: پروازم را نمیخواهی؟
جسم: به چه تاوان! تلاشیدنِ کالبد؟
-مگر ارزش دارد؟ آخر که غیر از تلاشی گریزی نداری.
-خب مسئله زمان است... امروز تا فردا ساعتها وقت مانده!
-روئین که نیستی! فردا نشد پسفردا خوراک زمین میشوی.
-چرا بپرم؟ برای پروازت فداکاری کنم؟ چی عایدم شود؟ سنگ و صخره را در آغو*ش کشم که چه شود؟
-آزادی.
فریاد جسم کوه را درنوردید:
من که آزادم!
-آزادی یک عمل نیست یک عقیده است... آزادی؟ از بندت رها شو.
جسم لبه پل معلق ماند.
-حال بپرم؟
-چه بلایی سرمان آوردی؟ لبه ارتفاع ایستادی و هیچکس نیست نگرانمان باشد!
-شاید تو آنقدر ساکت ماندی که همه فراموشمان کردند... .
جسم از بندش رها نشد و روح به پرواز در نیامد. فقط تنی بیجان بر صخرهها خرد میشد.