تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

[ دلنوشته نویسی | shadab کاربر انجمن کافه نویسندگان ]

وضعیت
موضوع بسته شده است.
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,474
12,610
219

هوالمحبوب

IMG_20201019_175334_673.jpg


با سلام

کاربر گرامی @shadab
با شرکت در کارگاه آموزش دلنوشته نویسی می بایست تمرینات محوله به خود را در این تاپیک قرار دهید.

_ مدرس @Gisow Aramis _
_ دوره ی آموزشی مهر ماه ۹۹ _

?لطفا از ارسال هرزنامه خودداری کنید?

با پایان دوره تاپیک بسته خواهد شد

|با تشکر؛ تیم مدیریت تالار ادبیات|


 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
258
1,606
103
23
شهر باورها
وضعیت پروفایل
کیستم؟ یک تکه تنهایی...
1399/۷/11


من مثال پروانه ای هستم،
که در ظلمات به دنبال جانان خود میگردد.
میجویم و میجویم تا سوسو زدن شمعم را ببینم.
در آن زمانه که دلبر تابناکم را جستم؛
به حدی دورش میگردم تا دلتنگیم را خاتمه دهد؛
و یا خودم را در آتش عشق او عجین می‌کنم.
اگرچه تاریکی‌ها وهم انگیز‌‌ اند
ولی دلارامم را آشکارا هویدا می‌کند.
باید اوج بگیرم، از میان سیاهی ها گذر کنم؛
تا به ستاره اقبال خود برسم.
باید پرواز کنم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
258
1,606
103
23
شهر باورها
وضعیت پروفایل
کیستم؟ یک تکه تنهایی...
1399/7/15

20212_130f4b3b9c636d27db7b444226207ffb.jpg


جانانم نگذار بینمان شکاف جدایی برانگیزد.

رخصت نده به فراق که در جهانمان مهبانگ دیگری رخ دهد؛

بگذار دوباره دستانمان مدارهای جهانمان را طرح زند.

انگشتان شصتمان، مدار استوا را ترسیم کند

و کلک‌های دیگرمان، مدارهای نصف النهار‌ را نگاره بندی کند.

دلارامم، بگذار دستانمان سبز باشد با دوریت، آتش به جانشان نیانداز؛ چیزی جز خاکستر عشق باقی نمی‌ماند.

دلبرکم از من دور نشو...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
258
1,606
103
23
شهر باورها
وضعیت پروفایل
کیستم؟ یک تکه تنهایی...
1399/7/20



امروز در خاکسپاری زنی، همسرش با کمری خمیده برای دلبرش این چنین سوز می‌خواند:

ای کاش دلواپس سخن عوام نبودم و بیشتر در زمانه هستی‌ات در مکان‌هایی که مهر بسته بودی، قدم می‌زدیم.

زمان دلبری‌هایت به آغو*ش می‌کشیدمت و برایت آوازهایی که علاقمند بودی را می‌خواندم.

اصلا چرا اکنون که دیگر نگران چشم‌های بهت زده عوام نیستم؛ بغلت نکنم و آوازم را نخوانم!

دلبر کفن شده اش را در آغو*ش کشید و با آوایی که گویی حال، خدا یک بار دیگر معجزه زنده کردن مردگانش را بعد از عیسی مسیح، به او عطا می‌کند ودلبرش با طنین صدا چنین عاشقی زنده می‌شود.

ولی چنین کار غیرممکنی با وساطت فرشته مرگ برای این دو عاشق، خدا معجزه ‌ی مرده کردن عاشقی با قلب تپنده را رقم زد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
258
1,606
103
23
شهر باورها
وضعیت پروفایل
کیستم؟ یک تکه تنهایی...
1399/7/23

جانانم می‌دانم؛ در گذر از رود پرخروشان سختی‌ها تو را آزرده خاطر کرده است.
ولی من و تو، اعصای راه آرامش موسی را به دست می‌آوریم.
و از معبر مشکلات گذر می‌کنیم و به مقر آرامش می‌رسیم.
عشق تو در این دوره شاق به منزله گیسوی منیژه برای بیژن در چاه افتاده است.
دلبرم، هرگز در گذر از تلاطم‌های راه، عشقت به من کم نشود.
نگذار قلب چفت شده‌مان، شق‌القمر برایش رخ دهد.
تو که میدانی در شهر رویا های من، تو عزیز مصری.
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
258
1,606
103
23
شهر باورها
وضعیت پروفایل
کیستم؟ یک تکه تنهایی...
1399/7/29



شب که می‌شود، تیرگی ها خواب هایم را می‌دزدند.

چرتکه مغزم، کفاف شمردن بره هایم را ندارد.

پاهایم، توان فرسنگ ها تاختن را ندارد.

گوش هایم از ب*غل گرفتن هدفون ‌های افسرده ام، رغبتی ندارند.

دهانم، انگار از خو*ردن قهوه های سرد دلبستگی دارد.

چشم‌های حسودم دیگر دوست ندارد؛ به ماه نگاه کند شاید ماه، طعنه تنهایی را به او می‌زند گرچه اوهم تنهاست!


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
258
1,606
103
23
شهر باورها
وضعیت پروفایل
کیستم؟ یک تکه تنهایی...
1399/7/29



21868_60fb2ecc8f87fc5eabf0445222b313ab.jpg



عاقبت هم حرف، حرف دل شد.

عقل منصوب کرده بود؛ قانون سردی دست ها وچشم ها و در آغو*ش تو نبودن و فسردگی جدایی‌ها را.

ولی انگار قلب را دست کم گرفته با اندکی پای کوبیدن وساز و دهل راه انداختن؛
در زندان استخوانی خود، فلسفه بافی‌های عقل را به هم ریخت.
انگار می‌دانست، رمز در هم شکستن جدایی، زندانی شدن دستانمان است.

ولی مجدداً عقل با فلسفه بافی‌هایش ساز ناسازگاری زد.

دگر بار با طغیان گر شدن دل حرف در دهانش ماسید.

گرمای عشق از دستانمان به قلب رسید و آن هنگام دل پای کوبان و دست افشان و رق*ص کنان شد.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
258
1,606
103
23
شهر باورها
وضعیت پروفایل
کیستم؟ یک تکه تنهایی...
1399/8/1




در من، آدمک پولادینی زندانیست.
خود را به در و دیوارهای مبحوس شده‌اش می‌کوبد تا رها شود.
و آن هنگام پوسته ناتوانم را از من جدا کند و پوسته پولادین بر من بپوشاند.
ولی من در اوایل جنگ با آدمک هایی با پوسته های پولادین، شیپور عقب نشینی جنگ را به صدا در می آورم و گریزان می‌شوم.
حال در من میله های زندانی آدمکم پولادتر و آدمکم خسته تر و رنجور تر از هر موقعی می‌شود.
انگار او هم عقب نشینی را پذیرفته است!

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
258
1,606
103
23
شهر باورها
وضعیت پروفایل
کیستم؟ یک تکه تنهایی...
1399/8/3

اگر برترهای کائنات به اندازه چوب خط های دراز مدت ، مبحوس باشند.
آن هنگام بقیه کائنات، همراه و هم‌دل با جهان زیست می‌کنند؛
درختان آزادانه ریشه های خود را در خاک می‌رقصانند.
و حیوانات در کنار هم پای‌کوبان تر از همیشه می‌شوند.
ولی اگر آن والاترین ها برای آسوده خاطری، بقیه هستی را به خطر نیندازند.
و همراه و همیشگی با آنها باشند دیگر ازخفقان کردن آن‌ها زیر پای ذوق نمی‌کنند.
بلکه شاد زیستن همراه با آن‌ها ذوق دارد!
واین گونه زندگی زیباست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا