او هم به نفسنفس افتاده بود و عرق کُل صورت استخوانیاش را پُر کرده بود. چشمهایش زیر نور تیر چراغبرق روشنتر از همیشه جلوه میکرد. درحالی که نفسهایش را پر صدا از دهانش بیرون میفرستاد، لبخندی دنداننما زد و ابرویی بالا انداخت: «زورت...