با یه دوست عزیزی تازه قطع را*بطه کرده بودیم
بعد حالا من دقیقا فردا شبش خوابشو دیدم
ولی نه خواب عادی
خواب دیدم عروسیشم
و تو خواب علاوه بر اینکه یادم بود دعوا کردیم
یادمم بود که این با یه نفر بودو خیلی عاشق هم بودنو این حرفا
ولی تو خوابم داشت با یکی دیگه عروسی میکرد
بعد کل درگیری ذهنی من تو خواب این بود که آقااا این کیه داری باهاش ازدواج میکنی پس فلانی چی
تا دسته گلشو پرت کرد
منم نمیدونم چرا مثل شوهرندیدهها شیرجه زدم بگیرمش بعد با مخ خوردم زمین
هیچی دیگه
همه نگاهشون بهم جلب شد اینم منو دید فکر کنم حداقل تو خواب خیلی تو دلش مونده بود این دعواها و اینا
یهو داد زد بگیریدش:/
بعد نمیدونم چیشد
من پیانیست تالارو دیدم
عاشقش شدم:/
یعنی همه چیز تموم بود خوشگل بود خوشتیپ بود باحال بود پیانو هم بلد بود/:
اونم عاشقم شد:/
حالا قرار مدار ازدواج گذاشتیم
یهو این با اون وجناتش موتورشو از پارکینگ تالار اورد بیرون فرار کردیم:/
میخواستیم بریم رستوران شام بخوریم که ساعت ۶ و چهل و پنج شد مثل
رمان کلیشهایا با صدای آلارم از خواب بیدار شدم