من بازگشتم از راه، جانم همه امید قلبم همه تپش #احمد_شاملو
شکارچی نویسنده رسمی نویسنده رسمی مدیر بازنشسته عضویت 20/6/20 ارسال ها 2,055 امتیاز واکنش 3,800 امتیاز 148 سن 19 16/1/24 #41 من بازگشتم از راه، جانم همه امید قلبم همه تپش #احمد_شاملو آخرین ویرایش توسط مدیر: 16/1/24
شکارچی نویسنده رسمی نویسنده رسمی مدیر بازنشسته عضویت 20/6/20 ارسال ها 2,055 امتیاز واکنش 3,800 امتیاز 148 سن 19 16/1/24 #42 روزی که اینچنین به زیبایی آغاز میشود از برای آن نیست که در حسرتِ تو بگذرد #احمد_شاملو آخرین ویرایش توسط مدیر: 16/1/24
شکارچی نویسنده رسمی نویسنده رسمی مدیر بازنشسته عضویت 20/6/20 ارسال ها 2,055 امتیاز واکنش 3,800 امتیاز 148 سن 19 16/1/24 #43 من برمیخیزم چراغی در دست، چراغی در دلم زنگارِ روحم را صیقل میزنم آینهای برابرِ آینهات میگذارم تا از تو ابدیتی بسازم آخرین ویرایش توسط مدیر: 16/1/24
من برمیخیزم چراغی در دست، چراغی در دلم زنگارِ روحم را صیقل میزنم آینهای برابرِ آینهات میگذارم تا از تو ابدیتی بسازم
شکارچی نویسنده رسمی نویسنده رسمی مدیر بازنشسته عضویت 20/6/20 ارسال ها 2,055 امتیاز واکنش 3,800 امتیاز 148 سن 19 16/1/24 #44 من عابر خیابانِ بیکسیام که از وحشتِ تنهایی خود فریاد میزند...! آخرین ویرایش توسط مدیر: 16/1/24
شکارچی نویسنده رسمی نویسنده رسمی مدیر بازنشسته عضویت 20/6/20 ارسال ها 2,055 امتیاز واکنش 3,800 امتیاز 148 سن 19 16/1/24 #45 به کنارت مینشینم و بر زانوی تو اینچنین آرام به خواب میروم...؟ کیستی که من اینگونه به جد در دیار رویاهای خویش باتو درنگ میکنم...؟! آخرین ویرایش توسط مدیر: 16/1/24
به کنارت مینشینم و بر زانوی تو اینچنین آرام به خواب میروم...؟ کیستی که من اینگونه به جد در دیار رویاهای خویش باتو درنگ میکنم...؟!
شکارچی نویسنده رسمی نویسنده رسمی مدیر بازنشسته عضویت 20/6/20 ارسال ها 2,055 امتیاز واکنش 3,800 امتیاز 148 سن 19 16/1/24 #46 و کلامی مهربان در نخستین دیدارِ بامدادی... فغان که در پسِ پاسخ و لبخند دلِ خندانی نیست. آخرین ویرایش توسط مدیر: 16/1/24
شکارچی نویسنده رسمی نویسنده رسمی مدیر بازنشسته عضویت 20/6/20 ارسال ها 2,055 امتیاز واکنش 3,800 امتیاز 148 سن 19 16/1/24 #47 و من خاموش و بیخویش با خلوتِ ایوانِ چوبین بیگانه میشدم. آخرین ویرایش توسط مدیر: 16/1/24
شکارچی نویسنده رسمی نویسنده رسمی مدیر بازنشسته عضویت 20/6/20 ارسال ها 2,055 امتیاز واکنش 3,800 امتیاز 148 سن 19 16/1/24 #48 کنارِ من چسبیده به من در عظیمتر فاصلهای از من سینهاش به آرامی از حبابهای هوا پُر و خالی میشود آخرین ویرایش توسط مدیر: 16/1/24
شکارچی نویسنده رسمی نویسنده رسمی مدیر بازنشسته عضویت 20/6/20 ارسال ها 2,055 امتیاز واکنش 3,800 امتیاز 148 سن 19 16/1/24 #49 و برف آب شد شکوفه رقصید آفتاب درآمد من به خوبیها نگاه کردم و عوض شدم من به خوبیها نگاه کردم چرا که تو خوبی و این همهی اقرارهاست بزرگترین اقرارهاست ــ من به اقرارهایم نگاه کردم سالِ بد رفت و من زنده شدم تو لبخند زدی و من برخاستم آخرین ویرایش توسط مدیر: 16/1/24
و برف آب شد شکوفه رقصید آفتاب درآمد من به خوبیها نگاه کردم و عوض شدم من به خوبیها نگاه کردم چرا که تو خوبی و این همهی اقرارهاست بزرگترین اقرارهاست ــ من به اقرارهایم نگاه کردم سالِ بد رفت و من زنده شدم تو لبخند زدی و من برخاستم
شکارچی نویسنده رسمی نویسنده رسمی مدیر بازنشسته عضویت 20/6/20 ارسال ها 2,055 امتیاز واکنش 3,800 امتیاز 148 سن 19 16/1/24 #50 وقتی سنگفرش ها غرق خون است و از همه طرف صدای گلوله می آید کدام ابلهی مینشیند و با ماه راز و نیاز میکند؟! و اگر کرد، کی می ایستد برایش کف بزند؟! آخرین ویرایش توسط مدیر: 16/1/24
وقتی سنگفرش ها غرق خون است و از همه طرف صدای گلوله می آید کدام ابلهی مینشیند و با ماه راز و نیاز میکند؟! و اگر کرد، کی می ایستد برایش کف بزند؟!