تازه چه خبر

خوش آمدید به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان

برای دسترسی به تمام امکانات انجمن و مشاهده تمامی رمان ها ثبت نام کنید

Celine*

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
عضویت
11/4/20
ارسال ها
1,131
امتیاز واکنش
3,326
امتیاز
133
وضعیت پروفایل
ناگهان شد که زمین نبض جنونش زد و خونم از حلق، به جوش آمد و نابود شدم!
لیلی بنشین خاطره ها را رو کن ... ل*ب وا کن و با واژه بزن جادو کن
لیلی تو بگو،حرف بزن،نوبت توست ... بعد از من و جان کندن من نوبت توست
لیلی مگذار از دَم ِ خود دود شوم ... لیلی مپسند این همه نابود شوم
لیلی بنشین، سینه و سر آوردم ... مجنونم و خونابِ جگر آوردم
مجنونم و خون در دهنم می رقصد ... دستان جنون در دهنم می رقصد
مجنون تو هستم که فقط گوش کنی ... بگذاری ام و باز فراموش کنی
دیوانه تر از من چه کسی هست،کجاست ... یک عاشق ِ این گونه از این دست کجاست
تا اخم کنی دست به خنجر بزند ... پلکی بزنی به سیم آخر یزند
تا بغض کنی،درهم و بیچاره شود ... تا آه کِشی،بندِ دلش پاره شود
ای شعله به تن،خواهرِ نمرود بگو ... دیوانه تر از من چه کسی بود،بگو
آتش بزن این قافیه ها سوختنی ست ... این شعر ِ پُر از داغ ِ تو آتش زدنی ست
ابیاتِ روانی شده را دور بریز ... این دردِ جهانی شده را دور بریز
من را بگذار عشق زمین گیر کند ... این زخم سراسیمه مرا پیر کند
این پِچ پِچ ِ ها چیست،رهایم بکنید ... مردم خبری نیست،رهایم بکنید
من را بگذارید که پامال شود ... بازیچه ی اطفالِ کهنسال شود
من را بگذارید به پایان برسد ... شاید لَت و پارَم به خیابان برسد
من را بگذارید بمیرد،به درَک ... اصلا برود ایدز بگیرد،به درَک
من شاهدِ نابودی دنیای منم ... باید بروم دست به کاری بزنم
حرفت همه جا هست،چه باید بکنم ... با این همه بن بست چه باید بکنم
لیلی تو ندیدی که چه با من کردند ... مردم چه بلاها به سَرم آوردند
من عشق شدم،مرا نمی فهمیدند ... در شهرِ خودم مرا نمی فهمیدند
این دغدغه را تاب نمی آوردند ... گاهی همگی مسخره ام می کردند
بعد از تو به دنیای دلم خندیدند ... مردم به سراپای دلم خندیدند
در وادیِ من چشم چرانی کردند ... در صحن ِ حَرم تکه پرانی کردند
در خانه ی من عشق خدایی می کرد ... بانوی هنر، هنرنمایی می کرد
من زیستنم قصه ی مردم شده است ... یک تو، وسط زندگیم گم شده است
اوضاع خر*اب است،مراعات کنید ... ته مانده ی آب است،مراعات کنید
از خاطره ها شکر گذارم، بروید ... مالِ خودتان دار و ندارم، بروید
لیلی تو ندیدی که چه با من کردند ... مردم چه بلاها به سرم آوردند
من از به جهان آمدنم دلگیرم ... آماده کنید جوخه را، می میرم
در آینه یک مردِ شکسته ست هنوز ... مرد است که از پا ننشسته ست هنوز
یک مرد که از چشم تو افتاد شکست ... مرد است ولی خانه ات آباد، شکست
در جاده ی خود یک سگِ پاسوخته بود ... ل*ب بر ل*ب و دندان به زبان دوخته بود
بر مسندِ آوار اگر جغد منم ... باید که در این فاجعه پرپر بزنم
اما اگر این جغد به جایی برسد ... دیوانه اگر به کدخدایی برسد
ته مانده ی یک مرد اگر برگردد ... صادق،سگ ولگرد اگر برگردد
مع*شوق اگر زهر مهیا بکند ... داوود نباشد که دری وا بکند
این خاطره ی پیر به هم می ریزد ... آرامش تصویر به هم می ریزد
ای روح مرا تا به کجا می بری ام ... دیوانه ی این سرابِ خاکستری ام
می سوزم و می میرم و جان می گیرم ... با این همه هر بار زبان می گیرم
در خانه ی من پنجره ها می میرند ... بر زیر و بم باغ، قلم می گیرند
این پنجره تصویر خیالی دارد ... در خانه ی من مرگ توالی دارد
در خانه ی من سقف فرو ریختنی ست ... آغاز نکن،این اَلَک آویختنی ست
بعد از تو جهانِ دگری ساخته ام ... آتش به دهانِ خانه انداخته ام
بعد از تو خدا خانه نشینم نکند ... دستانِ دعا بدتر از اینم نکند
من پای بدی های خودم می مانم ... من پای بدی های تو هم می مانم
لیلی تو ندیدی که چه با من کردند ... مردم چه بلاها به سرم آوردند
آواره ی آن چشم ِ سیاهت شده ام ... بیچاره ی آن طرز نگاهت شده ام
هر بار مرا می نگری می میرم ... از کوچه ی ما می گذری، می میرم
سوسو بزنی، شهر چراغان شده است ... چرخی بزنی،آینه بندان شده است
ل*ب باز کنی،آتشی افروخته ای ... حرفی بزنی،دهکده را سوخته ای
بد نیست شبی سر به جنونم بزنی ... گاهی سَرکی به آسمانم بزنی
من را به گناهِ بی گناهی کشتی ... بانوی شکار، اشتباهی کشتی
بانوی شکار،دست کم می گیری ... من جان دهم آهسته تو هم می میری
از مرگِ تو جز درد مگر می ماند ... جز واژه ی برگرد مگر می ماند
این ها همه کم لطفی ِ دنیاست عزیز ... این شهر مرا با تو نمی خواست عزیز
دیوانه ام،از دست خودم سیر شدم ... با هر کسِ همنام ِ تو درگیر شدم
ای تُف به جهانِ تا ابد غم بودن ... ای مرگ بر این ساعتِ بی هم بودن
یادش همه جا هست،خودش نوش ِ شما ... ای ننگ بر و مرگ بر آغو*ش شما
شمشیر بر آن دست که بر گردنش است ... لعنت به تنی که در کنار تنش است
دست از شب و روز گریه بردار گلم ... با پای خودم می روم این بار گلم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Celine*

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
عضویت
11/4/20
ارسال ها
1,131
امتیاز واکنش
3,326
امتیاز
133
وضعیت پروفایل
ناگهان شد که زمین نبض جنونش زد و خونم از حلق، به جوش آمد و نابود شدم!
چشم هایش شروع واقعه بود ... آسمانــــی درون آنهــــــا، من
در صدایش پرنده می رقصید ... بر تنش عطر خـــوب آویشن
باز گوشواره هـــــای گیلاســـی ... پشتِ گوشش شلوغ می کردند
دست هــــای کمندِ نیلوفر ... سینه ریزی ظریف بر گردن
احتمـــــالا غریبــــــه مـی آمد ... از خیابان به شرم رد می شد
دختـــــر پا بـــه راهِ دیروزی ... هی*کلِ رو به راهِ حالا... زن
در قطاری که صبـــح آمده بود ... دشت هایی وسیع جا ماندند
شهر از این زاویه قفس می شد ... زیــر پاهــای گــرمِ در رفتن
پشت سر لاشه های پل بر پل ... پیشِ رو کـــوره راهِ سردرگم
مثل یک مادیـــانِ ناآرام ... در خیابان سایه و روشن
در خیـالش قطار مردی بود ... بی حیا،بی لباس،بی هر چیز
در خیالش عروس خواهد شد ... تـــوی هر کوپه کوپــه آبستن
سارقانی که دست می بردند ... سیب سرخ از حصــــار بردارند
دکمه هایی که حیف می مردند ... روی دنیــای زیـــر ِ پیــراهن
مردمانـــی کـــه توی پنجره ها ... در پیِ هرچه لخت می گشتند
پیش چشمانِ گردشان اینک ... فرصتــی داغ بود و طعمِ بدن
آسمان با گُـروم گرومب خودش ... عکس هایی فجیع می انداخت
چکه های غلیظِ خون افتاد ... از کجــا روی صورتِ دامن
او مسافر نبود اما باز ... منتظر تا قطار برگردد
مثل حالا که داشت برمی گشت ... تـن تَ تَـن تـن تَ تـن
سوتِ کمرنگِ سرد می آمد ... تیـــر غیبی تَلَق تلق در راه
خاطراتی که داشت قِل می خورد ... روی تصویــر ریــل ِ راه آهـــــن
توی چشمِ فلان فلان شده اش ... آسمانـــی برای ماندن نیست
زندگی بود و آخرین شِیهه ... مادیـــــانی در انتظار ِ تِــرن
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Celine*

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
عضویت
11/4/20
ارسال ها
1,131
امتیاز واکنش
3,326
امتیاز
133
وضعیت پروفایل
ناگهان شد که زمین نبض جنونش زد و خونم از حلق، به جوش آمد و نابود شدم!
فال من را بگیر و جانم را ... من از این حال بی کسی سیرم
دستِ فردای قصه را رو کن ... روشنم کن چگونه می میرم
حافظ از جام عشق خون می خورد ... من هم از جام شوکران خوردم
او جهاندارِ م*ست ها می شد ... من جهان را به دوش می بردم
م*ست و لایعقل از جهان بیزار ... جامی از عشق و خون به دستانم
او خداوند می پرستان شد ... من امیر القشون مستانم
حالِ خوبی نبود آدم ها ... زیر رودِ کبود خوابیدم
هرچه چشمش سرِ جهان آورد ... همه را توی خواب می دیدم
من فقط خواب عشق را دیدم ... حس سرخورده ای که نفرین شد
هر کسی تا رسید چیزی گفت ... هر پدر مُرده ابن سیرین شد
من به تعبیر خواب مشکوکم ... هر کسی خواب عشق را دیده است
صبح فردای غرق در کابوس ... رو به دستان قبله خوابیده است
مردم از رو به رو ،دَهن دیدند ... مردم از پشت سر، سخن چیدند
آسمان ریسمانمان کم بود ... هی نشستند و رشته ریسیدند
نانجیبیِ عشق در این است ... مردِ مفلوک و مُرده می خواهد
نانجیبیِ عشق در این است ... دامنِ دست خورده می خواهد
من به رفتار عشق مشکوکم ... در دلِ مشتِ بسته اش چیزی ست
رویِ رویش شکوهِ شیراز است ... پشتِ رویش قشونِ چنگیزی ست
من به رفتار عشق مشکوکم ... مضربی از نیاز در ناز است
در نگاهش دو شاهِ تاتاری ... پشتِ پلکش هزار سرباز است
مردِ از خود گذشته ای هستم ... پایِ ناچارِ مانده در راهم
هم نمی دانم آنچه می خواهی ... هم نمی دانم آنچه می خواهم
ناگزیر از بلندِ کوهستان ... ناگریز از عمیقِ دریایم
اهل دنیای گیج در اما ... گیجِ دنیای اهلِ آیایم
سهروردی منم که در چشمت ... شیخِ اشراق و نور ِ غم دیدم
هم قلندر شدم که در کشفت ... سر به راه تو سر تراشیدم
خانِ والای خانه آبادم ... زندگی کن مرا،خیابان را
این چنین مردِ داستان باشی ... می کُشی خوش نویسِ تهران را
مرگِ شعبانِ جعفری هستم ... امتدادِ هزاردستانم
لشکرم یک جهان شش انگشتی ست ... من امیر القشون مستانم
قلبم اندازه ی جهانم شد ... شهرِ افسرده ای درونم بود
خونِ انگورهای تَفتیده ... قطره قطره جای خونم بود
شهرِ افسرده ای درونم بود ... خالی از لحظه های ویرانی
جاده ها از سکوت آبستن ... شهرِ تنهای واقعا خالی
توی تنهاییِ خودم بودم ... یک نفر آمد و سلامی کرد
توی این شهرِ خالی از مردم ... یک نفر داشت کودتا می کرد
یک نفر داشت زیر خاکستر ... آتشی تازه دست و پا می کرد
من به تنهاییِ خودم مومن ... یک نفر داشت کودتا می کرد
یک نفر مثل من پُر از خود شد ... یک نفر مثل زن پُر از زن شد
از همان جاده ای که آمد رفت ... رفت و اندوهِ برنگشتن شد
کار و بارِ غزل که راکد بود ... کار و بارِ ترانه هم خونی ست
آسمان در غزل که بارانی ست ... آسمون تو ترانه بارونی ست
دست و پاتو بکِش،برو گمشو ... این پسر زندگی نمی فهمه
واسه مردای گرگ دونه بریز ... این خر از کُره گی نمی فهمه
تو سرش غیرِ شعر چیزی نیست ... مُرده شورِ کتاب و شعراشو
میگه دنیا همش غم انگیزه ... گُه بگیرن تمومِ دنیاشو
گُه بگیرن منو،برو بانو ... واسه مردای زندگی زن شو
واسه من لای جرز،اتاق خوابه ... گاوِ مردای گاوآهن شو
من کنار تو ریز می مانم ... تو کنارم درشت خواهی شد
من نجیبانه بو*سه خواهم زد ... نانجیبانه مشت خواهی شد
اقتضای طبیعتت این است ... به وجود آمدی که زن باشی
به وجود آمدی بسوزانی ... دوزخی پشتِ پیرهن باشی
به وجود آمدم که داغت را ... پشتِ دستان خود نگه دارم
مثل دنیای بعد از اسکندر ... تختِ جمشیدِ بعد از آوارم
تختِ جمشیدِ بعد از آوارم ... سر ستون های من ترَک خوردند
بعدِ بارانِ تیر باریدن ... هرچه بود و نبود را بردند
شعرِ آتش به جان نفهمیدی ... ماجرا مثل روز روشن بود
قاتل روزهای سرسبزم ... بدتر از این همه تبر،زن بود
قبله ی تاک های مسمومم ... ناخداوندِ مِی پرستانم
لشکرم رو به خمره می رقصند ... من امیر القشون مستانم
چشم و هم چشمِ من خیابانی ست ... که تو را باشکوه می سازد
که مرا مثل کاه می بیند ... که تو را مثل کوه می سازد
مثل کوهی درشت و محکم باش ... مثل فاتح نگاه خواهم کرد
آنقَدَر اَنگِ ننگ خواهم زد ... دامنت را سیاه خواهم کرد
روی دستان خویش می مانی ... پای این قصدِ شوم خواهی مُرد
که رکَب از تو خورده باشم ... این آرزو را به گور خواهی برد
سر بچرخان و باز جادو کن ... مالِ دنیای خر شدن هستم
بو*سه ها را به جان من انداز ... مردِ این جنگِ تن به تن هستم
چشم و ل*ب های نیمه بازت را ... ماهِ غرقابِ نور می بوسم
من زمینی،تو آسمانی را ... از همین راه دور می بوسم
این که اَلابرَه دو چشمت شد ... زیر پای هزار اَلفیل ام
هم خودم قاضیَم،خودم حکمم ... هم هلاکیده ی اَبابیلم
پشتمان طرحِ نقشه هایی است ... پشتِ هر پرده،دست در کار است
تا دهان مفت و گوش ها مفتند ... پشتمان حرفِ مفت بسیاراست...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Celine*

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
عضویت
11/4/20
ارسال ها
1,131
امتیاز واکنش
3,326
امتیاز
133
وضعیت پروفایل
ناگهان شد که زمین نبض جنونش زد و خونم از حلق، به جوش آمد و نابود شدم!
خوب من اضطراب کافی نیست ... جسدم را برایت آوردم
هی بریدی سکوت باریدم ... بخیه کردی و طاقت آوردم
در تنم زخم و نخ فراوان است ... سر هر نخ برای پرواز است
تا برقصاندم برقصم من ... او خداوند خیمه شب باز است
از تبار خروش و طغیان بود ... رشته آتشفشان بر موهاش
چشمهایش عصاره خورشید ... زیر رنگین کمان ِ ابروهاش
با صدایش ترانه هایم را ... یک به یک روبراه می کردم
مرده دست پاچه ای بودم ... تا به چشمش نگاه می کردم
بدنش را چگونه باید گفت ... ساده نیست آنچه درسرم دارم
من که در وصف یک سرانگشتش ... یک لغت نامه واژه کم دارم
زندگی اتفاق خوبی بود، ... آخرش با نگاه بهتر شد
چشمهایت همیشه یادم هست ... هر نگاهی به مرگ منجر شد
چشمهایت عقیق ِ اصل یمن ... گونه ها قاچ سیب لبنانی
تو بخندی شکسته خواهدشد، ... قیمت پسته های کرمانی
نرم ِ رویاست جنس حلقومت ... حافظ ازوصف خسته خواهدشد
وا کن از دکمه دکمه ها بدنت ... چشم شیراز بسته خواهدشد
سرو خوش قامت تراشیده ... شاخه هایت کجاست پر بزنم؟
حیف ازآن ساقه پا که با بو*سه ... زخم ِ محکم تر از تبر بزنم
ازکدامین جهان سفرکردی؟ ... نَسَبَت ازکجای منظومه است؟
که به هردانه دانه سلولت ... جای یک جای دوووور معلوم است
مردم از دین خروج می کردند ... تا تو سمت گنــاه می رفتی
شهر بی آبرو به هم می ریخت ... در خیابان که راه می رفتی
زندگی کردمت بهانه ی من ... غیرتو هرچه زنده را کشتم
چندسال است روزگار منی ... مثل سیگار لای انگشتم
دور تا دورم ابر مشکوکی ست ... جبهه های هوای تنهایی
فصل فصلم هجوم آبان هاست ... تف به جغرافیای تنهایی
مثل دوران خاله بازی بود ... مثل یک مرد ِ مرده خوانده شدم
ای خدای تمام شی*طان ها ... از بهشتی بزرگ رانده شدم
تو در ابعاد من جوانه زدی ... عکس من، قاب بودنت بودم
تو به فکر خیانتت بودی ... من به فکر سرودنت بودم
چشم خود را به دست خود بستم ... تا عذاب سبک تری باشی
تا در اندوه رفتنت باشم ... تو در آغو*ش دیگری باشی
دختر کوچه های تابستان ... طعم شیرین و داغ خردادی
من خداوندِ بیستون بودم ... تو به فکر کدام فرهادی؟
چشم هایت کجای تقویمند ؟ ... از چه فصلی شروع خواهی کرد؟
واژه واژه غروب زاییدم ... ازچه صبحی طلوع خواهی کرد ؟
تو نباشی تمام این دنیا ... مملو از مردهای بیمار است
تو نبودی اذیتم کردند ... زندگی سخت کودک آزار است
خانه ام را مچاله ات کردم ... جای خالیت روی تختم ماند
حسرت سیب های ممنوعه ... روی هرشاخه درختم ماند
هر دو از کاروان ِ آواریم ... هر دو تا از تبار شک، یا نه؟
ما به فریاد هم قسم خوردیم ... هردو تا درد مشترک ،یا نه؟
گیرم از چنگ جان به در ببری ... گیرم از تن فرار خواهی کرد...
عقل من هم فدای چشمانت ... با جنــــــونم چکار خواهی کرد؟
سی و یک روز درد در به دری ... سی و یک هفته خودکشی کردن
سی و یک ماه خسته ام کردی ... سی و یک سال طاقت آوردن
در تکاپــــوی بودنت بودم ... زخم های همیشه ام بودی
بت سنگین ـ سنگ در هر دست ... دشمن سخت شیشه ام بودی
می روی نم نم و جهانم را ... ساکت و سوت و کور خواهی کرد
لهجه کفش هات ملتهبند ... بی شک از من عبور خواهی کرد
در همین روزهای بارانی ... یک نفر خیره خیره میمیرد
تو بدی کردی و کسی با عشق ... ازخودش انتقام میگیرد
خبرم را تو ناشنیده بگیر ... بدنت را به زنده ها بسپار
کودکت هم مرید چشمت شد ... نام من را به روی او بگذار
بعدمرگم ،سری به خانه بزن ... زندگی تر کنی حضورم را
تا بیایی شماره خواهم کرد ... ردپاهای دور گورم را
آخرم را شنیده ای اما ... در دلت هیچ التهابی نیست
باتو مرگ و بدون تو مرگ است ... عشق را هیچ انتخابـی نیست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Celine*

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
عضویت
11/4/20
ارسال ها
1,131
امتیاز واکنش
3,326
امتیاز
133
وضعیت پروفایل
ناگهان شد که زمین نبض جنونش زد و خونم از حلق، به جوش آمد و نابود شدم!
می روم تا درو کنم خود را ... از زنانی که خیس پاییزند
از زنانی که وقت بوسیدن ... غرق آغوشت اشک میریزند
میروم طرح غصه ای باشم ... مثل اندوه خالکوبی هاش
میروم تا که دست بردارم ... از جهان مخوف خوبی هاش !
مثل تنهایی ِ خودم ساکت ... مثل تنهایی ِ خودم سر سخت
مثل تنهایی ِ خودم وحشی ... مثل تنهایی ِخودم بدبخت !
هر دوتا کشته مرده ی مردن ... هر دوتا مثل مرد آزرده
هر دوتا مثل زن پر از گفتن ... هر دوتا پای پشت پا خورده
ما جهانی شبیه هم بودیم ... آسمان و زمینمان با هم
فرقمان هم فقط در اینجا بود ... او خودش بود و من خودم بودم
در نگاهش نگاه میکردم ... در نگاهش دو گرگ پنهان بود
نیش تیز کنار ابروهاش ... او هم از توله های آبان بود
با توام قاب عکس نارنجی ... با توام زر قبای پاییزی
در نگاهت حضور مولانا است ... پا رکاب دو شمس تبریزی!
توی چشمت دوباره ماهی ها ... توی چشمت عمیق اقیانوس
توی چشمت همیشه دعوا بود ... بین هر هشت دست اختاپوس
توی چشمت چقدر آدم ها ... داس ها را به باغ من زده اند
سیب بکری برای خو*ردن نیست ... تا ته باغ را دهن زده اند
در سرت دزد های دریایی ... نقشه ام را دوباره دزدیدند
اجتماعی که سارقت بودند ... از تو غیر از بدن نمیدیدند
از تو غیر از بدن نمیخواهند ... کرم هایی که موریانه شدند
عده ای هم که مثل من بودند ... ساکنان مریض خانه شدند
ساکنان مریض خانه شدیم ... حال ما را اگر نمیدانی
عقربی را دچار آتش کن ... این چنین است مرد آبانی !
ماده جغد سفید من برگرد ! ... بوف کورم ، چقدر گمراهی ؟
من هدایت شدم..خدا شاهد ! ... بار کج هم به منزلش گاهی...
بار کج هم به منزلش برسد ... آه من هم نمیرسد به تنت
قاصدک های نامه بر گفتند ... شایعه است احتمال آمدنت
عشق من در جنون خلاصه شده ... دست من نیست ، دست من ، عشقم !
دست من ناگهان به حلقومت ! ... مرگ من ،دست و پا نزن عشقم !
من مریضم که صورتم سرخ است ... شاهدی که چقدر تب دارم
اندکی دوست رو به رو با من ... یک جهان دشته از عقب دارم
در سرم درد های مرموزی است ... مغزم از شعر مرده پر شده است
خط و خوط نوار مغزی گفت ... شاعر این شعر هم تومور شده است
من سه تا نطفه در سرم دارم ... جان من را سه شعر میگیرد ؟
خط و خوط نوار مغزی گفت : ... فیل هم با سه غده میمیرد !
بیت هایی که آفریدمشان ... در پی روز قتل عام منند
هر مزاری علیرضا دارد ... کل این قبر ها به نام منند
مرگ مغزی است طعم ابیاتم ... مزه ی گنگ و میخوشی دارم
باورم کن که بعد مردن هم ... حس خوبی به خود کشی دارم !
کار اهدای عضو هایم را ... به همین دوستان اندکم بدهید
چشم و گوشم برای هر کس خواست ... مغز من را به کودکم بدهید
در سرم رنج های فرهاد است ... یک نفر بعد من جنون باید!
تیشه ام را به دست او بدهید ... بعد من کاخ بیستون باید
وای از این مرد زرد پاییزی ... وای از این فصل خشک پاخوردن
وای از این قرصهای اعصابی ... وقت هر وعده بیست تا خو*ردن
مرد آبانی ام بفهم احمق! ... لحظه ای ناگهان که من باشم
هر چه ضد و نقیض در یک آن ... کوچک بی کران که من باشم
مرد آبانی ام که قنداقی ... وسط سردی کفن بودم
بعد سی سال تازه فهمیدم ... جسدی لای پیرهن بودم !
جسد شاعری که افتاده ... از نفس از دوپا از هر چیز
سال تحویلتان بهار اما ... سال من از اواسط پاییز
زردی ام از نژاد فصلم بود ... سرخی ام از تبار برگی که
روز میلادم از درخت افتاد ... زیر رگباری از تگرگی که
از تبار جنون پاییزی ... کاشف لحظه های ویرانی
عقربی در قمر تمرکیدیم ... وای از این اجتماع آبانی
من توام من خود توام شاید ... شعر دنبال هردومان باشد
نیمه ای از غمم برای تو تا ... خودکشی مال هر دومان باشد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Celine*

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
عضویت
11/4/20
ارسال ها
1,131
امتیاز واکنش
3,326
امتیاز
133
وضعیت پروفایل
ناگهان شد که زمین نبض جنونش زد و خونم از حلق، به جوش آمد و نابود شدم!
زندگی یک چمدان است که می آوریش
بار و بندیل سبک می کنی و می بریش
خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم
دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم
گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم
به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم
گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم
قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم
چمدان دست تو و ترس به چشمان من است
این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است
قبل رفتن دو سه خط فحش بده،داد بکش
هی تکانم بده،نفرین کن و فریاد بکش
قبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم
طوری از ریشه بکش ارّه که کوتاه شوم
مثل سیگار،خطرناک ترین دودم باش
شعله آغو*ش کنم حضرت نمرودم باش
مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن
هر چه با من همه کردند از آن بدتر کن
مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز
مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز
من خرابم بنشین،زحمت آوار نکش
نفست باز گرفت،این همه سیگار نکش
آن به هر لحظه ی تب دار تو پیوند، منم
آنقدر داغ به جانم ،که دماوند منم
توله گرگی ،که در اندیشه ی شریانِ منی
کاسه خونی،جگری سوخته مهمان منی
چَشم بادام،دهان پسته،زبان شیر و شکر
جام معجونِ مجسم شده این گرگ پدر
تا مرا می نگرد قافیه را می بازم
بازی منتهی العافیه را می بازم
سیبِ سیب است تَن انگیزه ی هر آه منم
رطب عرشِ نخیل او قدِ کوتاه منم
ماده آهوی چمن،هوبره ی سینه بلور
قاب قوسِین دهن، شاپریه قلعه ی دور
مظهر جانِ پلنگم که به ماهی بندم
و به جز ماه دل از عالم و آدم کندم
ماهِ بیرون زده از کنگره ی پیرهنم
نکند خیز برم پنجه به خالی بزنم
خنده های نمکینت،تب دریاچه ی قم
بغض هایت رقمی سردتر از قرنِ اتم
مویِ بَرهم زده ات،جنگل انبوه از دود
و دو آتشکده در پیرهنت پنهان بود
قصه های کهن از چشم تو آغاز شدند
شاعران با ل*ب تو قافیه پرداز شدند
هر پسربچه که راهش به خیابان تو خورد
یک شبه مرد شد و یکه به میدان زد و مُرد
من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم
و از آن روز که در بندِ توام آزادم
چشممان خورد به هم،صاعقه زد پلکم سوخت
نیزه ای جمجمه ام را به گلوبند تو دوخت
سَرم انگار به جوش آمد و مغزم پوسید
سرطانی شدم و مرگ لبم را بوسید
دوزخِ نی شدم و شعله دواندم به تنت
شعله پوشیدم و مشغولِ پدر سوختنت
به خودم آمدم انگار تویی در من بود
این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود
پیش چشم همه از خویش یَلی ساخته ام
پیش چشمان تو اما سپر انداخته ام
ناگهان دشنه به پشت آمد و تا بیخ نشست
ماه من روی گرفت و سر مریخ نشست
آس ِ در مشتِ مرا لاشخوران قاپ زدند
کرکسان قاعده را از همه بهتر بلدند
چایِ داغی که دلم بود به دستت دادم
آنقدر سرد شدم،از دهنت افتادم
و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد
و زمان چَنبره زد کار به دستم بدهد
تو نباشی من از آینده ی خود پیرترم
از خر زخمیِ ابلیس زمین گیر ترم
تو نباشی من از اعماق غرورم دورم
زیر بی رحم ترین زاویه ی ساطورم
تو نباشی من و این پنجره ها هم زردیم
شاید آخر سر ِ پاییز توافق کردیم
هر کسی شعله شد و داغ به جانم زد و رفت
من تو را دو ... دهنه روی دهانم زد و رفت
همه شهر مهیاست مبادا که تو را
آتش معرکه بالاست مبادا که تو را
این جماعت همه گرگند مبادا که تو را
پی یک شام بزرگند مبادا که تو را
دانه و دام زیاد است مبادا که تو را
مرد بد نام زیاد است مبادا که تو را
پشت دیوار نشسته اند مبادا که تو را
نانجیبان همه هستند مبادا که تو را
تا مبادا که تورا باز مبادا که تو را
پرده بر پنجره انداز مبادا که تو را
دل به دریا زده ای پهنه سراب است نه
برف و کولاک زده راه خر*اب است نرو
بی تو من با بدن لخت خیابان چه کنم
با غم انگیزترین حالت تهران چه کنم
بی تو پتیاره ی پاییز مرا می شکند
این شب وسوسه انگیز مرا می شکند
بی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالیست
گل تو باشی من مفلوک دو مشتم خالیست
بی تو تقویم پر از جمعه بی حوصله هاست
و جهان مادر آبستن خط فاصله هاست
پسری خیر ندیدهَ م که دگر شک دارم
بعد از این هم به دعاهای پدر شک دارم
می پرم ،دلهره کافیست خدایا تو ببخش
خودکشی دست خودم نیست، خدایا تو ببخش
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Celine*

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
عضویت
11/4/20
ارسال ها
1,131
امتیاز واکنش
3,326
امتیاز
133
وضعیت پروفایل
ناگهان شد که زمین نبض جنونش زد و خونم از حلق، به جوش آمد و نابود شدم!
زهر ترین زاویـــه ی شوکران ... مرگ ترین حقه ی جادوگران
داغ ترین شهوت آتش زدن ... تهمت شاعر به سیاوش زدن
هر که تو را دید زمین گیر شد ... سخت به جوش آمدو تبخیر شد
درد بزرگ سرطانی من ... کهنه ترین زخم جوانی من
با تو ام ای شعر به من گوش کن ... نقشه نکش حرف نزن گوش کن
شعر تو را با خفه خون ساختند ... از تو هیولای جنون ساختند
ریشه به خونابه و خون میرسد ... میوه که شد بمب جنون میرسد
محض خودت بمب منم ، دور تر ! ... می ترکم چند قدم دور تر !
از همه ی کودکی ام درد ماند ... نیم وجب بچه ولگرد ماند
حال مرا از من بیمار پرس ... از شب و خاکستر سیگار پرس
از سر شب تا به سحر سوختن ... حادثه را از دو سه سر سوختن
خانه خرابی من از دست توست ... آخر هر راه به بن بست توست
چک چک خون را به دلم ریختم ... شعر چه کردی که به هم ریختم ؟
گاه شقایق تر از انسان شدی ... روح ترک خورده ی کاشان شدی
شعر تو بودی که پس از فصل سرد ... هیچ کسی شک به زمستان نکرد
زلزله ها کار فروغ است و بس ؟ ... هر چه که بستند دروغ است و بس
تیغه ی زنجان بخزد بر تنت ... خون دل منزویان گردنت
شاعر اگر رب غزل خوانی است ... عاقبتش نصرت رحمانی است
حضرت تنهای به هم ریخته ... خون و عطش را به هم آمیخته
کهنه قماری است غزل ساختن ... یک شبه ده قافیه را باختن
دست خر*اب است چرا سر کنم ؟ ... آس نشانم بده باور کنم
دست کسی نیست زمین گیری ام ... عاشق این آدم زنجیری ام
شعله بکش بر شب تکراری ام ... مرده ی این گونه خود آزاری ام
من قلم از خوب و بدم خواستم ... جرم کسی نیست ، خودم خواستم
شیشه ای ام سنگ ترت را بزن ... تهمت پر رنگ ترت را بزن
سارق شبهای طلاکوب من ... میشکنم میشکنم خوب من
منتظر یک شب طوفانی ام ... در به در ساعت ویرانی ام
پای خودم داغ پشیمانی ام ... مثل خودت درد خیابانی ام
"با همه ی بی سر و سامانی ام ... باز به دنبال پریشانی ام"
مرد فرو رفته در آیینه کیست ؟ ... تا که مرا دید به حالم گریست
ساعت خوابیده حواسش به چیست ؟ ... مردن تدریجی اگر زندگی ست
"طاقت فرسودگی ام هیچ نیست ... در پی ویران شدنی آنی ام"
من که منم جای کسی نیستم ... میوه ی طوبای کسی نیستم
گیج تماشای کسی نیستم ... مزه ی لبهای کسی نیستم
"دلخوش گرمای کسی نیستم ... آمده ام تا تو بسوزانی ام"
خسته از اندازه ی جنجال ها ... از گذر سوق به گودال ها
از شب چسبیده به چنگال ها ... با گذر تیر که از بال ها
"آمده ام با عطش سال ها ... تا تو کمی عشق بنوشانی ام"
شعر اگر خرده هیولا شدم ... آخر ابَر آدم تنها شدم
گاه پریشان تر از این ها شدم ... از همه جا رانده ی دنیا شدم
"ماهی برگشته ز دریا شدم ... تا تو بگیری و بمیرانی ام"
وای اگر پیچش من با خمت ... درد شود تا که به دست آرمت
نوش خودم زهر سراپا غمت ... بیشترش کن که کمم با کمت
"خوب ترین حادثه میدانمت ... خوب ترین حادثه میدانی ام ؟"
غسل کن و نیت اعجاز کن ... باز مرا با خودم آغاز کن
یک وجب از پنجره پرواز کن ... گوش مرا معرکه ی راز کن
حرف بزن ابر ِ مرا باز کن ... دیر زمانی است که بارانی ام"
قحطی حرف است و سخن سالهاست ... قفل زمان را بشکن سال هاست
پر شدم از درد شدن سال هاست ... ظرفیت سینه ی من سال هاست
"حرف بزن حرف بزن سال هاست ... تشنه ی یک صحبت طولانی ام"
روز و شبم را به هم آمیختم ... شعر چه کردی که به هم ریختم ؟
یک قدم از تو همه ی جاده من ... خون بطلب ، سینه ی آماده ؛ من
شعر تو را داغ به جانت زدند ... مهر خیا*نت به دهانت زدند
هر که قلم داشت هنرمند نیست ... ناسره را با سره پیوند نیست
لغلغه ها در دهن آویختند ... خوب و بدی را به هم آمیختند
ملعبه ی قافیه بازی شدی ... هر*زه ی هر دست درازی شدی
کنج همین معرکه دارت زدند ... دست به هر دار و ندارت زدند
سرخ تر از شعر مگر دیده اید ؟ ... ل*ب بگشایید اگر دیده اید
تا که به هر وا ژه ستم میشود ... دست ، طبیعی است قلم میشود
واژه ی در حنجره را تیغ کن ... زیر قدم ها تله تبلیغ کن
شعر اگر زخم زبان تیز تر ... شهر من از قونیه تبریز تر
زنده بمان قاتل دلخواه من ... محو نشو ماه ترین ماه من
مُردی و انگار به هوش آمدند ... هی ! چقدر دست برایت زدند !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Celine*

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
عضویت
11/4/20
ارسال ها
1,131
امتیاز واکنش
3,326
امتیاز
133
وضعیت پروفایل
ناگهان شد که زمین نبض جنونش زد و خونم از حلق، به جوش آمد و نابود شدم!
بر مسندِ آوار اگر جغد منم... باید که در این فاجعه پرپر بزنم، اما اگر این جغد به جایی برسد .. دیوانه اگر به کدخدایی برسد...

|علیرضا آذر|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Celine*

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
عضویت
11/4/20
ارسال ها
1,131
امتیاز واکنش
3,326
امتیاز
133
وضعیت پروفایل
ناگهان شد که زمین نبض جنونش زد و خونم از حلق، به جوش آمد و نابود شدم!
قول دادم که در اندیشه‌ی خود حبس شوم!

|علیرضا آذر|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Celine*

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
عضویت
11/4/20
ارسال ها
1,131
امتیاز واکنش
3,326
امتیاز
133
وضعیت پروفایل
ناگهان شد که زمین نبض جنونش زد و خونم از حلق، به جوش آمد و نابود شدم!
نفسی تازه کن و اَرّه بکش شاخه بریز
به غمِ جوجه کلاغی که منم فکر نکن
|علیرضا آذر|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8