در راه جُلجُتا،
در راه گانوسا،
در تمامی راهها سنگهایی افتاده است؛
پارهسنگهایی، تکههای تیزی، ریگی؛
برای پرتاب کردن،
یا بر آن فرو غلتیدن.
در راه جُلجُتا،
در راه گانوسا،
در تمامی راهها سنگهایی افتاده است؛
که وا میداردمان که آهسته گام برداریم؛
بایستیم؛
به افتادگان یاری دهیم؛
تا چون ما باز ایستادن را بیاموزند.
در راه جُلجُتا،
در راه گانوسا،
در تمامی راهها
ـ به هر گام ـ
سنگهایی افتاده است.
دلتنگیهای آدمی را، باد ترانهای میخواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده میگیرد
و هر دانهی برفی به اشکی ناریخته میماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشقهای نهان
و شگفتیهای بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من
چه مدت لازم بوده است
تا كلمه ي عفو
بر زبان جاري شود
تا حركتي اعتماد انگيز
انجام گيرد؟
بيا تا جبران محبت هاي ناكرده كنيم
بيا آغاز كنيم.
فرصتي گران را به دشمن خويي
از كف داده ايم
و كسي نمي داند چقدر فرصت باقيست
تا جبران گذشته كنيم
دستم را بگير!
جسور باش و رویا بساز
از آنچه نیستی
جسور باش و رویا بساز
از آنچه نداری
جسور باش و رویا بساز
آنگونه که واقعیت توست
جسور باش و رویا بساز
و بیدار که گشتی
پاک نکن
آن نمای رویایی و حقیقی ات را
عشق عشق میآفریند
عشق زندگی میبخشد
زندگی رنج به همراه دارد
رنج دلشوره میآفریند
دلشوره جرأت میبخشد
جرأت اعتماد به همراه دارد
اعتماد امید میآفریند
امید زندگی میبخشد
زندگی عشق میآفریند
عشق عشق میآفریند
چند بار امید بستی و دام برنهادی
تا دستی یاری دهنده
کلامی مهرآمیز
نوازشی
یا گوشی شنوا
به چنگ آری ؟
چند بار
دامت را تهی یافتی ؟
از پای منشین
آماده شو که دیگر بار و دیگر بار
دام باز گستری
روزی جدید را با تو آغازیدن
بی خبر از آنچه پیش می آید
و آنگونه که به آخر می رسد
این روز را با تو زندگی کردن
آنچنان که گویی واپسین روز ماست
تا عشق را نثار هم کنیم
از آنرو که دوستت می دارم
می توانی بروی
از آنرو که دوستت می دارم
می بخشم بر تو ناراستی را
از آنرو که دوستت می دارم
پاس می دارم زیبایی را
از آنرو که دوستت می دارم
تو رهایی
می خواهم از زمانی که برایم باقی مانده لذ*ت ببرم
شاکر روزهایی که هر یک به هدیه ای می ماند
رویاها و امید هایی که هنوز امکان ممکن شدن دارند
و عشق ها و مهربانی هایی که هنوز فرصت تجربه کردنشان با ماست
یک روز ، روز آخر ما خواهد بود
ماهپارهای کوچک
از زمین برای خویش میسازیم
کلام نشاط آور تو را میکاویم
و سخنان لطیف مرا
خندههایمان را
اشکهایمان را
شادیهایمان را
غمهایمان را
و درخت کوچکی را
میکاریم
آرامش نو را
و سکوت مرا
آرمانهایمان را
اندیشههایمان را
جنونهایمان
عشقهایمان را
و گلهای بی آلایش را
بگذاریم
امیدهایمان جوانه زنند
و در باغ شادی زندگیمان
چیزی را سترون نکنیم
پس از سفر های بسیار و
عبور از فراز و فرود امواج این دریای طوفان خیز
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم
بادبان برچینم
پارو وانهم
سکان رها کنم
به خلوت لنگرگاهت در آیم
و در کنارت پهلو بگیرم
آغوشت را بازیابم
و استواری امن زمین را زیر پای خویش
هر شب در رویاهایم تو را می بینم و احساست می کنم
و احساس می کنم تو هم همین احساس را داری
دوری ، فاصله و فضا بین ماست
و تو این را نشان دادی و ثابت کردی
نزدیک ، دور ، هر جایی که هستی
و من باور می کنم قلب می تواند برای این بتپد
یک بار دیگر در را باز کن
و دوباره در قلب من باش
و قلب من به هیجان خواهد آمد و خوشحال خواهد شد
ما می توانیم یک باره دیگر عاشق باشیم
و این عشق می تواند برای همیشه باشد
و تا زمانی که نمردیم نمی گذاریم بمیرد
عشق زمانی بود که من تو را دوست داشتم
دوران صداقت ، و من تو را داشتم
در زندگی من ، ما همیشه خواهیم تپید
نزدیک ، دور ، هرجایی که هستی
من باور دارم که قلب هایمان خواهد تپید
یک بار دیگر در را باز کن
و تو در قلب من هستی
و من از ته قلب خوشحال خواهم شد
تو اینجا هستی ، و من هیچ ترسی ندارم
می دانم قلبم برای این خواهد تپید
ما برای همیشه باهم خواهیم بود
تو در قلب من در پناه خواهی بود
و قلب من برای تو خواهد تپید
و خواهد تپید
در کنارِ تواَم دوستِ من
احساسم را با تو در میان میگُذارم
اندیشههایم را با تو قسمت میکنم
راهی مُشترک پیشِ پایت میگُذارم
امّا ازآنِ تو نیستم
با مسئولیت خود زندهگی میکنم
مرا به ماندن مجبور نکن دوستِ من
احساسم را به کفهی قضاوت نگذار
نه اندیشهیی برایم معین کن
وَ نه راهی برای درنوشتن
به تصاحبم نکوشُ
تعهداتم را نادیده مگیر
اگر از آزادی محرومم کنی
دوستِ من
تو را از بودنم محروم خواهم کرد
گاه آرزو می کنم
ای کاش برای تو پرتوِ آفتاب باشم
تا دست هایت را گرم کند
اشکهایت را بخشکاند
و خنده را به لبانت باز آرد
پرتوِ خورشیدی که
اعماق تاریک وجودت را روشن کند
روزت را غرقه ی نور کند
یخ پیرامون ات را آب کند