هان !
در این جهان هراس به دل راه مده
بزودی خواهی دریافت ،
چه بزرگ مرتبه است
،رنج کشیدن و قویدل بودن .
چون مادر مشتاقی که در انتهای روز،
دست کودک خود را می گیرد
و او را به بستر می برد
و کودک
نیمی به رضا و نیمی به نا خشنودی
به همراه او می رود
و باز یچه های شکسته خود را
بر زمین به جای می نهد
در حالی که از میان در گشوده
هنوز بر آن ها چشم دوخته
نه یکسره مطمئن
و نه یکسره آسوده خاطر
از گفته مادر که به او وعده بازیچه های دیگر می دهد
که هر چند ممکن است با شکوهتر باشند
اما شاید او را خوشتر نیایند
بدین گونه است رفتار طبیعت با ما
بازیچه های ما را
یک یک از ما می رباید
و دست ما را می گیرد
و با چنان نرمی
ما را به آرامگاه خود می برد
که به دشواری می توان دانست
که مایل به رفتن هستیم یا نه
زیرا چنان خواب آلوده ایم که نمی فهمیم
که ناشناخته ها از شناخته ها تا چه پایه برترند