حالا که رفته ای، بیا
بیا برویم
بعد مرگت قدمی بزنیم
ماه را بیاوریم
و پاهامان را تا ماهیان رودخانه دراز کنیم
بعد
موهایت را از روی ل*ب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی ل*ب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی ل*ب های
لعنتی
دستم از خواب بیرون مانده است.
تیرهوایی بی خطر
تو
آسمان را کشتی !
روز به سختی از زیر در
از سوراخ کلیدها به درون آمد
اگر دست من بود
به خورشید مرخصی می دادم
به شب اضافه کار !
سیگاری روشن می کردم و
با دود
از هواکش کافه بیرون می رفتم.
اگر میخواهی از حال من بدانی
سخت نیست
تصور کسی را که
هرروز چند بار،
و هربار چند ساعت،
روبروی پنجره می ایستد
و کسی که نیست را به خاطر می آورد؛
کسی که نیست
کسی که هست را از پای در می آورد...