از اولین اثری که به عنوان داستان نوشته شده تا همین لحظه، ممکنه غالب عناصر عوض بشن، ولی یک سری چیزها تغییر نمیکنند.
عناصری که نویسنده میتونسته با اون قدرت قلمش رو نشون بده عوض میشه.
مثلا یک زمانی توصیف مناظر واقعا مهم بوده
مثل آثار کلاسیک
در آثار خارجی ها دافنه دوموریه، مارگارت میچل، هاستن، جین آستن و ... (ربهکا، بربادرفته،غرور و تعصب و ...)
در آثار ایرانی مثل نسرین ثامنی و فهیمه رحیمی و ...(پنجره، تاوان عشق، ازدواج عاشقانه ازدواج عاقلانه و....)
اما امروزه در ادبیات مدرن به نظر میاد عنصر غالب شخصیته.
و فردا؟ معلوم نیست
اما از همون اولین اثر تا الان و تا همیشه یک چیزه که محوره
?تعلیق?
تعلیق به معنای معلق نگه داشتن خواننده است.
یعنی سبکی بنویسید که خواننده بخواد ببینه چی میشه؟
فلان شخصیت چه بلایی سرش میاد؟
فلان مشکل چه طوری حل میشه؟
و ...
ما دو نوع تعلیق داریم:
?۱. تعلیق ذاتی
یعنی در بطن داستان و روالش به طور طبیعی یک سری چم و خمها یک سری فراز و نشیبها و سوالات هست
به این میگن تعلیق ذاتی
?۲.تعلیق مصنوعی
یعنی نویسنده خودکار و خوداگاه یک سری گرههای غیر لازم در داستان ایجاد کنه برای جذب.
در این نوع تعلیق نهایتا خواننده احساس میکنه نویسنده سرش کلاه گذاشته
چرا سرنخ نداده؟
چرا جوری نوشته که پوشیده باشه و ...
حتما با ملکهی جنایت آشنا هستید
خانم آگاتا کریستی
با اینکه هنوز داستانهاش پرفروش ترین داستانهای جنایی هستند، سرشار از تعلیق مصنوعی است
سرنخ ندادن، پیچیدگی بی جهت داستان و ...
?۲. تعلیق شخصیت( شخصیتی که در داستان نیست، اما نقش مهمی داره)
?۳. تعلیق فضا ( جایی که از اول تا آخر خواننده دلش میخواد شخصیت وارد اونجا بشه)
تعلیق شخصیت مثل کسی که گمشده و از اول تا آخر دارن دنبالش میگردن
تمام زندگی رو از این و اون میشنوید، ولی خودش نیست
تعلیق فضا مثل قلعه و یا خونهای که خیلی مهمه، شاید چیز مهمی اونجا پنهانه، شاید جایی که یک نفر اونجا بزرگ شده و تا برنگرده به اونجا هیچ چیز داستان سرانجام نمیگیره و ...
و تعلیق موضوع هم که مشخصه
در تمام اینها یادتون باشه نباید خواننده رو دست کم گیرید
چیزی که شما روزها و روزها فکر میکنید تا پلاتش رو بنویسید شاید خواننده با سه چهار صفحه خوندن بفهمه (پلات رو بعدا براتون توضیح میدم)
پس سر نخها رو به موقع بدید
صحنه ها رو جوری بچینید که کشف رمز برای خواننده نه خیلی سخت باشه و نه خیلی آسون
فراموش نکنید حتی داستانهای عاشقانه باید تعلیق داشته باشه. تعلیق هیچ ربطی به ژانر نداره، چیزی که باعث میشه خواننده جذب یک داستان بشه تعلیق اون داستانه.
نه موضوع رو خیلی باز بنویسید که خواننده از اول بفهمه چه اتفاقی میفته و نه با گرههای مصنوعی بیجهت و زیاد خواننده رو به چالش بکشید.
موفق باشید
+ اگر میخواید وارد کارگاه بشید، به سرپرست کتاب پیام بدید.
این روایتگر میتونه اول شخص باشه که عموما قهرمان داستان هست
با ضمیر من و شناسهی ام، م.
راوی سوم شخص معطوف به شخصیت
راویای که مثل دانای کل نوشته میشه ولی بیشتر روی یک یا دو نفر فوکوس میکنه
شاید سراغ شخصیتهای دیگه هم بره، ولی تمرکزش روی یکی دو نفره
راوی دانای کل
روی تمام شخصیتها میگرده
راوی دوم شخص
روی طرف مقابل مانور میده
تو... ات، ت
راوی های دیگه ای مثل راوی مرده و نامعتبر و ... داریم که بهتره فعلا در موردش صحبت نشه. این راوی ها راویهای عام هستند.
شاید این سوال پیش بیاد که چه تفاوتی بین دانای کل و سوم شخص معطوف به شخصیت هست؛
شما راوی رو مثل یک دوربین در نظر بگیرید
و من با مثال سعی میکنم براتون توضیح بدم.
در راوی دانای کل دوربین همه جا میچرخه
مثال?
حامی وارد بالکن شد، باد برگهای درختان سر به فلک کشیده را بازی میداد.
نگاه حامی در دور دست به پرندهای دوخته شده بود که سرگردان بال میزد و انگار خودش هم مقصدش را نمیدانست
هانیه نگران بود، باید با حامی صحبت میکرد.
پاهای بیجانش را روی سرامیک های سرد پلهها کشید و بالا رفت. مطمئن بود حامی مثل هر صبح در بالکن اتاقش گذشتهاش را مرور میکند
مش باقر سطل آب را روی ماشین خالی کرد و ابر و کف را روی بدن ماشین کشید و بیدغدغه از بلایی که به سر این خواهر و برادر آمده بود الههی نماز میخواند
حالا همین صحنه با راوی سوم شخص معطوف به شخصیت. من شخصیتم رو حامی میگیرم.
حامی وارد بالکن شد، باد برگهای درختان سر به فلک کشیده را بازی میداد.
نگاه حامی در دور دست به پرندهای دوخته شده بود که سرگردان بال میزد و انگار خودش هم مقصدش را نمیدانست
از بالا مش باقر را دید که مثل هر روی سطل آب را روی ماشین خالی کرد و صدایش حتی به گوش حامی رسید.
دلش میخواست برای یکبار هم که شده آهنگی جز الههی ناز را از او بشنود.
از بالکن بیرون رفت و روی صندلی راک نشست و چشم بست.
صدای قدمهای سنگین هانیه را شنید، منتظرش بود، میدانست بالاخره میآید که با هم صحبت کنند، اما واقعا جایی برای حرف زدن مانده بود وقتی خواهرش او را به دنیای رویاییاش فروخته بود؟
درود بر شما
میدونم همه ی کسانی که دستی بر قلم دارند از تخیل و عواطف و تجارب خود استفاده میکنند و داستانی رو خلق میکنن که به نظر خودشون زیبا میرسه؛ ولی اگر تصمیم دارید واقعا رمان خوبی بنویسید باید از عناصر داستان نویسی باخبر باشید .
دو چیز برای افراد سخته، یکی آموزش دیدن در جایی که به واقع خبر ندارند که از آن دروس آگاه نیستند و دومی نقد شدن.
ما سعی داریم دانستههامونو در اختیارتون بذاریم تا شما دوستان مشتاق و اهل قلم با تکیه بر استعداد و قریحهی ذاتی خود آثاری زیبا خلق کنید.
امیدوارم بتونیم آنچه شما لایق دانستنش هستید به شما آموزش بدیم .
داستان نویسی علاوه بر تخیل و علاقه و حتی استعداد به وجود عناصری وابسته ست که باید از آنها آگاه باشید
پیرنگ: نام دیگرش خط داستانیست. کل وقایع و ساختار داستان ، کلیه کنشها و واکنشها و محرکها و پاسخ به آنها پیرنگ و تشکیل میده.
فراموش نکنید تمام این ها باید در محدوده ی عقل باشه . پیرنگ آغاز و میانه و پایان داره ، یعنی آغاز داستان و میانه و نهایت داستان باید با کنشها و واکنشهایی همراه باشه که در محدوده ی خرد باشه .
مثال
میخواهید داستانی مهیج بنویسید، الزاما نباید دائما در هیجان باشید ،میتونید داستانتون و به صورت کمانی بنویسید، یعنی با یک نقطه ی آرام شروع کنید کم کم هیجان رو به داستان تزریق کنید و به اوج برسونید و نهایتا با پایانی آرام و باورپذیر و عاقلانه داستان و تموم کنید .
صورت دیگه زیگزاگه . فراز و فرود رو در داستان پخش کنید، کنشها و وقایع و واکنشها و نتیجههای آرامبخش و دوباره اتفاق بعدی ؛ولی در سیر این حوادث تم اصلی داستان نباید فراموش بشه.
به خاطر داشته باشید اگر وقایع غیر معمول داستان که به خیال هیجان بخشیدن به داستان تزریق میکنید بیش از حد باشه ، داستانتون از حالت عقلانی و باورپذیری خارج میشه.
اگر از روش زیگزاگ استفاده میکنید ،سیر اصلی داستان و فراموش نکنید.
پیرنگ در ذهن شما باید مرتب شده و منطقی باشه و بعد دست به قلم بشید . فراموش نکنید واقع گرایی یا حقیقت مانندی داستان شما باید قابل لم*س باشه. قهرمانتون حتی اگر انسان نباشه باید اعمال و گفتارش از دیدگاه خواننده باورپذیر باشه .
داستان هر سیری که داشته باشه از کوچکترین عنصر تا بزرگترین آن ، از وقایع گرفته تا یک شخصیت فرعی جزء، باید نمونه ی ظاهری داشته باشه ؛یعنی در زندگی نمونهاش رو ببینیم و منطق و احساس و گفتار و کنش و واکنششون رو درک کنیم .
مقدمه :مقدمه میتونه با یک حادثه و یا با معرفی یک یا چند شخصیت باشه، برای همین نباید گنگ باشه . خلق موقعیت اولیه ی داستان مقدمه رو تشکیل میده.
مثال نم خورده از حسرتهای مدام و اشکهایی که گاه و بی گاه سر ریز شدنشونو فراموش میکردم کنار دیوار نشستم . از ترس بود یا هیجان نمیدونم، ولی با دیدن مردی که تو خونه دنبال همسرم میگشت قلبم میلرزه ؛ خسته ام ، انقدر که به همین مرد عبوس سیاه پوش التماس کنم حتی شده جنازه ی مردی رو که پانزده سال پیش با یک دنیا حسرت پا به خونه اش گذاشتم پیدا کنه و به این انتظار تلخی که چهار سال مثل پیله دور من چنبره زده بود پایان بده .
تو همین پاراگراف سه شخصیت معرفی شد و یک معما این سر نخ داستان و به خواننده میده .
پیش آگاهی: تکنیکی که شما در مقدمه ی داستان به کار میبرید تا سر نخی از حوادث و شخصیتها به خواننده بدید پیش آگاهیست . کنش صعودی: بعد از مقدمه به طور حتم به یک کنش صعودی نیاز دارید . اتفاق و واقعه ای که داستان و در حالت تعلیق قرار میده تا شما داستانو به اوج برسونید .
اوج: مهمترین بخش داستان که با نهایت کنشها و واکنشها روبرو میشیم و این هنر شماست که نقطه ی اوج داستان برای خواننده چقدر غافلگیر کننده باشه . کنش نزولی: بعد از اوج تاثیرات آن کنش صعودی کم کم پیکره ی داستان و میبنده و عاقبت داستان و مشخص میکنه. به یاد داشته باشید کنش نزولی باید طوری باشه که تمام اتفاقاتی که در اوج رخ داده رو قابل درک تصویر کنه .
کشمکش و حوادث : یک عنصر ضروری و چالشی که قهرمان با آن روبرو میشه . کشمکشها انواع گوناگون دارن که از حوصله ی بحث خارجه ولی بدونید داستان بی کشمکش یک قصه ی خواب آوره.
یکی از عناصر بسیار مهم شخصیتها هستند. باید جایگاه تمام شخصیتها در داستان مشخص باشه و منطقی .
1. شخصیت راوی که خواننده داستان و از دیدگاه او دنبال میکنه در بعضی داستانها شخصیت راوی همان شخصیت قهرمان داستانه و گاهی نه.
2. قهرمان که محوریت داستان با اوست و از اونجایی که قهرمان داستان یک الگو برای خواننده ست پس باید باور پذیر باشه. شخصیت یک قهرمان الزاما بی ایراد نیست ، سفید نیست ، ولی هرجور که شخصیت و میسازید اونو تغییر ندید مگر با دلیلی منطقی.
به طور مثال در رمانهای فعلی میخونم که دختری مغرور با پسری آشنا میشه که دست بر قضا اونم مغروره تا اینجا اشکال نداره ولی خانم یا آقای نویسنده باید کنشها و واکنشهای یک فرد مغرورو بشناسه. اینکه هر چی یک مرد گفت خانم به خاطر اینکه پاسخگو باشه و به قول امروزی کم نیاره هر چی خواست بگه، غرور نیست. اینکه وقتی خانم مثلا از حدش گذشت آقای مغرور تو صورتش سیلی بزنه غرور نیست. غرور به جا با خویشتنداری و صبر کم کم در انسان رسوخ میکنه . پس هر تعریفی که میخواهید از کاراکتر داشته باشید در صورتی خوبه که با اعمال و گفتار این شخصیت با چنین خصوصیاتی آشنا باشید.
درون مایه یا تم
یکی دیگر از عناصر داستان نویسیست. تم یعنی محوریت داستان شما و اینکه چه چیزی رو یاد خواننده میدید ؛اگر داستانتون نهایتا چیز با ارزشی به خواننده آموزش نده قطعی بدونید شاید سرگرم کننده باشه ولی بازخونی نمیشه مگر برای کسانی که فقط دنبال سرگرمی هستند نه زیبایی و هنر.
سبک
سبک نوع نوشتار شماست که هرگونه هست باشه ولی یک دست باشه .اگر کتابی مینویسید تا آخر به همون صورت ادامه بدید و اگر محاوره ای مینویسید همینطور ادامه بدید .پیشنهاد من سبک بینابینه یعنی نه کتابی و نه محاوره ای یک سبک روان و قابل درک و دلنشین
انگیزه
هر کاراکتر یا شخصیت باید از هر حرف انگیزه داشته باشه والا داستان شما محل منازعه و صحنه ی گفتگویی بی نتیجه و خسته کننده و سبک میشه . در کنار انگیزه هایی که هر کاراکتری داره باید کنشها و واکنشها و دیالوگهاشو بسازید . کار عبث و گفتگوی عبث فقط بیراهه ست برای پر کردن داستان.
بحران
حتی اگر داستانی روان و ملو مینویسید باید بحرانی در داستان باشه تا خواننده رو جذب کنه ؛ این بحران میتونه به ساده ترین شکل در درون فرد باشه یا در سیر وقایع داستان ولی داستان بی بحران خالیه.
بافت
بافت مجموع شخصیتها و صحنه ها ی داستان شماست و این ربطی به سوژه ی شما نداره. اگر کسی لحن خشنی داره بافت این کاراکتر خشنه و باید حفظ بشه اگر صحنه ای آرامش القا میکنه تا نهایت باید همینطور باشه؛ تغییر در هر صحنه یا کاراکتر باید منطقی و با ذکر دلیل باشه .
تک گویی
مختص به کاراکترهاست. گاهی شخصیت با کسی به طور یکطرفه صحبت میکنه ،اگر این تک گویی منطقی و در راستای انگیزه و هدفش باشه زیباست ولی باید برای خواننده انگیزه ی این تک گویی مشخص باشه .
تک گویی نمایشی در صورتیه که شخصیت داستانی رو تعریف میکنه ؛ باید طوری اونو بنویسید که خواننده اون فضا و اتفاقات رو حس کنه البته در کنار حس راوی.
حدیث نفس یعنی صحبت با خود . خواهش میکنم به این دقت کنید که وقتی خواستید حدیث نفسی رو بنویسید فکر کنید با خودتون صحبت میکنید از کلمات غیر ضروری خودداری کنید حستونو درگیر کنید و بنویسید .
عنصری که شاید در همه ی داستانها نباشه ولی لازمه در موردش توضیح بدم حادثه ی استقلال یافته است یعنی حادثه ای که ربطی به سیر داستان نداره ولی بازگو میشه؛ مثل فوت مادر قهرمان داستان که باعث پیامدهایی شده و شخصیت فعلی اونو شکل داده و باعث شکل گیری داستان اصلی شده. چگونگی این وفات یافتن و چگونگی شکل گرفتن شخصیت این دختر ربطی به سیر داستان نداره ولی حس اون کاراکتر و سیر حوادث رو واضح تر میکنه.
گره افکنی و بازگشایی گره در بیشتر داستانها به کار میره، پس خواهش میکنم اگر گره ای در داستان ایجاد میکنید منطقی و اصولی باشه و شخصیت داستان هم باید طی حوادثی طبیعی و باورپذیر بتونه گره رو باز کنه .
سه موردی که زیاد پرسیده شده فضا سازی و شخصیت پردازی و حس آمیزیه . در مورد شخصیت پردازی توضیح دادم و حالا صحنه پردازی
فضا سازی
اگر بتونید با سیری منطقی و باور پذیر خواننده رو در فضایی که حاکم بر ذهن شماست و روی کاغذ آوردید در داستان غرق کنید این فضا سازی عالیه . فضا سازی ، بیان جو حاکم بر داستان شماست. اگر بتونید فضایی که بر داستانتون حاکمه خوب توصیف کنید خواننده خودشو در اون فضا حس میکنه و لازمه ی فضا سازی قوی توصیفات قشنگ ولازمه ی توصیفات زیبا دایره لغات گسترده ست و لازمه ی دایره ی لغات گسترده، مطالعه ی زیاد. نه هر کتابی کتابِ خوب با قلم قوی .
بعد از تعریف مختصری از عناصر داستان نویسی که امیدوارم مفید بوده باشه ، به علائم نگارشی می پردازیم .
حقیقت مانندی
اسمش روشه. حقیقت مانندی این نیست که اتفاقات واقعی رو بنویسید این میشه مستند. حقیقت مانندی اینه که اتفاقاتی که می نویسید، شخصیتهایی که پردازش میکنید قابل باور و محتمل باشند. همه چیز رمان باید باور پذیر باشه. صحنه ها، دیالوگها، شخصیتها و وقایع. حتی در رمانهای تخیلی باید شما بتونید احتمال بدید که چنین چیزی شاید واقعی باشه با اینکه شما چنین چیزی ندیدید.
حرف از تخیلات آنچنانی نمیزنم میگم احتمال اینکه یک دکتر خوش تیپ خوشگل و پولدار سر از یه جنگل در بیاره که دست بر قضا یه دختر خوشگل روستایی اونجا گم شده و پسره نجاتش بده خیلی کمه. انقدر کم که ذکرش تو داستان حقیقت مانندی رو زیر سوال میبره.
پس اولین کاری که باید بکنید اینه که وقتی دارید داستانی رو تو ذهنتون شکل میدید حواستون باشه که چقدر میتونه واقعی باشه. این شخصیت با این استایل رفتاری چطور باید حرف بزنه.
پس حقیقت مانندی فقط به سوژه نیست. باید دقت کنید که شخصیتها نسبت به فرهنگ، تحصیلات، سن، قشر خانوادگی و ... چطور باید رفتار کنن که قابل باور باشه
شاید در یک خانواده ی اصیل و با فرهنگ مثلا یه پسر ولنگار باشه، خونسرد و بی تفاوت باشه و ..... ولی امکانش زیر یک درصده که این آدم لحن لات گونه داشته باشه.