پاهایم را روبهرویم دراز کرده بودم. دختران بزرگتری که به طور گروهی در طرف مخالف اتاقی که از در، دورترین فاصله را داشت، ایستاده بودند را نادیده گرفتم. داشتند لباسهایشان را میپوشیدند. با چکمههایشان مشغول بودند و حرف میزدند؛ همانگونه که آنها...