هرگز نگفتند که
زن باید عاشق باشد و مرد لایق
عشق را سانسور کردهاند!
من سالها
جنگیدم تا فهمیدم که:
بیعشق نه گیسوان بلندم زیباست
و نه چشمانِ سیاهم…!
و نه مردی با دستانِ زمخت
و گونههای آفتاب سوخته
خوشبختیام را تضمین میکند
نه آرامشت را به چشمی وابسته کن
نه دستت را به گرمای دستی دلخوش …
چشمها بسته می شوند و دست ها مشت می شوند
و تو می مانی و یک دنیا تنهایی
میلیون ها درخت در جهان به طور اتفاقی توسط موش ها و سنجاب هایی کاشته شدند
که دانه هایی را مدفون کردند و سپس جای مخفی آن را فراموش کردند
خوبی کن و فراموش کن
” روزی رشد خواهد کرد”
من نمى دانم
تو در این باره چه فکر مىکنى ولى
من همیشه
دوستدار یک زندگى عجیب و پر حادثه بودهام
شاید خندهات بگیرد
اگر من بگویم دلم میخواهد پیاده دور دنیا بگردم
من دلم مىخواهد توى خیابانها مثل بچهها برقصم بخندم فریاد بزنم.
من دلم مىخواهد کارى کنم که نقض قانون باشد.
شاید بگویى طبیعت متمایل به گناهى دارم
ولى اینطور نیست،
من از این که کارى عجیب بکنم لذ*ت مى برم.
دلت را بتکان
اشتباهاتت وقتی افتاد روی زمین
بگذار همانجا بماند
فقط از لابه لای اشتباه هایت،
یک تجربه را بیرون بکش
قاب کن … و بزن به دیوار دلت
اشتباه کردن اشتباه نیست ؛
در اشتباه ماندن اشتباه است!